سبک زندگی (3)؛

بانویی که در سنگر حجاب و جهاد به شهادت رسید

حجاب و جهاد درکنار هم معنا پیدا می‌کند و «فهیمه سیاری» با شهادت خود این نکته را ثابت کرد.
کد خبر: ۱۰۱۲۸۰
تاریخ انتشار: ۰۱ مهر ۱۳۹۵ - ۰۸:۵۳ - 22September 2016

بانویی که در سنگر حجاب و جهاد به شهادت رسید

به گزارش خبرنگار فرهنگوهنر دفاع پرس، سبک زندگی ایرانی اسلامی برای نهادینه شدن نیازمند معرفی الگوهایی عینی و ملموس است. الگوهایی که سبک زندگیشان از هر حیث قابل مطالعه و نمونههایی برای ساخت پایههای زندگی باشد.

کتاب «زندگی به رنگ اطلسیها» نوشته «محبوبه زارع» از آثاری است که به منظور ترویج سبک زندگی گردآوری شده است. در این کتاب به زندگی زنان شهیدی پرداخته شده که الگوهایی بی بدیل برای دختران امروز هستند.

در ادامه یادداشتهای سبک زندگی به نمونههایی از این الگوها که در «زندگی به رنگ اطلسیها» به آن پرداخته شده است، اشاره میشود. در این کتاب به زندگی «فهیمه سیاری» که در حین سفر به بانه شهید شد، پرداخته شده است. این بانوی شهیده حضور اجتماعی زنان را با حفظ حجاب در زمان جنگ تحمیلی ضروری میدانست.

در مقدمه کتاب میخوانیم؛

«در مولفههای زنان شهید ایران؛ به شاخصهایی فرهنگی از سبک زندگی آنان دست مییابیم که با تطبیق و تحلیل آن، الگویی ایرانی ـ اسلامی در حوزه فرهنگ در ابعاد فردی، اجتماعی و خانوادگی قابل طراحی خواهد بود.»

حجاب، سنگر مبارزه

«در زنجان کلاس ریاضی فیزیک برای دخترها نبود. او مجبور بود به مدرسه پسرانه امیرکبیر برود. از این موضوع خیلی ناراحت بود و میگفت دخترها رعایت نمیکنند. سال 1357 در رشته ریاضی فیزیک با معدلی ممتاز از دبیرستان فارغالتحصیل شد. با این وجود به عشق دانستن علوم دینی عازم قم شد.

او از بیبند و باری بیزار بود. حجاب و حیای بالایی داشت. به دوستانش میگفت:

من بدم میآید از دخترهایی که بین راه معطل میکنند تا مدرسه پسرانه  تعطیل شود و همدیگر را ببینند.

روزی که قرار بود همسر شاه؛ فرح برای بازدید به مدرسهشان برود، جسورانه به مدرسه نرفت و در دفترچهاش نوشت: گفتهاند هر کس حجابش را در مدرسه برندارد یا در مراسم شرکت نکند، از انضباطش کم میشود یا او را از مدرسه اخراج میکنند. با این حال من به هیچ قیمت در این مراسم شرکت نخواهم کرد. حتی اگر مرا اخراج کنند.

... فهیمه نتوانست در بحبوحه جنگ آرام بگیرد. برای همین با سه تن از خواهران طلبه حوزه و دانشجو کوله بار رسالت بست و به بانه سفر کرد تا جهاد علمی خود را آغاز کند. او از طریق باختران عازم سنندج شد.

وقتی میخواست تلفنی از پدر و مادر اجازه بگیرد، آنها مخالفت کرده و گفتند:

کردستان امن نیست. دائم پاسدارها و بسیجیها را میکشند و تو یک دختر جوانی. آنجا امنیت جانی نداری و به تو رحم نمیکنند.

فهیمه گفت: من فقط میخواهم بروم به بچههایشان درس بدهم.

مادر با نگرانی گفت: اگر به دست آنها اسیر شوی، معلوم نیست چه سرنوشتی پیدا میکنی و مایه آبرو ریزی میشود.

فهیمه جواب داد: من مایه سرافرازی و سربلندیتان میشوم.

بعد از موافقت خانواده راهی سفر شد. در جاده داخل ماشین نشسته بود. ناگهان صدای رگبار گلوله در فضا پیچید. راننده از ناحیه کتف زخمی شد و در حالی که خون از بدنش جاری بود، رو به خواهران گفت:

سرتان را پایین بیاورید تا دشمن متوجه شما...

وقتی ماشین از تیررس خارج شد، دوستش خواست برای پانسمان دست یکی از خواهرها از ماشین پیاده شود که ناگهان، نگاهش به خون فهیمه افتاد. او به شهادت رسیده بود.

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها