گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: «عبدالحمید که به جبههها رفت خلاقیتش را هم به جبههها برد. او بیسیمچی گروه فداییان اسلام بود. شب هنگام زمانی که سیم بیسیم به دلیل ترکش پاره شده و ارتباط میان افراد گروه قطع میشد، عبدالحمید نیمههای شب حدود سه تا چهار کیلومتر راه را پیاده طی میکرد تا جای ترکش را پیدا کرده و سیم را به هم وصل کند. شاید همین اتصال سیمها، سیم او را به آسمان وصل کرد و در نهایت آسمانی شد. عبدالمجید پس از شهادت برادرش متحول شد. پرچم برادر را در یک دست و اسلحهاش را در دست دیگر گرفت تا لحظهای جای خالی برادرش در جبهههای نبرد حق علیه باطل احساس نشود.». اینها گوشهای از وصف حال برادران شهید «بنیعلی» است؛ که همزمان با فرارسیدن هفته دفاع مقدس به دیدار خانودهشان رفتیم، تا میهمان سفره دلشان شویم.
«فاطمه میرزایی» مادر شهیدان «عبدالمجید و عبدالحمید بنیعلی» با افتخار روبهرویمان نشست و از غیرتمندی فرزندانش گفت. ابتدای سخنانش را با وصف حال عبدالحمید آغاز کرد و گفت: «عبدالحمید معلم خانه و الگوی خواهران و برادرانش بود. در هیاهوی انقلاب پلاکارد و اعلامیه از دست عبدالحمید به زمین نمیافتاد. ترسی برای بازداشت توسط ساواک نداشت.
اعلامیهها را با دستگاه چاپی که در منزل داشتیم، آماده میکرد. من و پدرش توصیههای لازم برای احتیاط کار را میدادیم ولی مانع انجام فعالیتهایش نمیشدیم. در منزل اعلامیههای امام (ره) را برای خواهر و برادرانش قرائت و آنها را برای فعالیتهای انقلابی تشویق میکرد.
عبدالحمید خطاط بود. روزی به خانه آمدم و او را در حالی که پارچههای چلوار سفید را بر زمین پهن کرده و بر روی آنها شعارهای ضد رژیم پهلوی مینویسد، دیدم. عبدالحمید پلاکاردهایی را که درب لانه جاسوسی نصب میشد، مینوشت.
عبدالحمید فرزند دوم خانواده بود و یک سال از عبدالمجید کوچکتر بود. اما فعالیتهای گستردهای در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی داشت به همین جهت چند ماه از برادرش زودتر بلیط پرواز به آسمان گرفت.
فرزند ارشدم عبدالمجید، شش کلاس درس خوانده بود که مدرسه را رها کرده و به هنر منبتکاری روی آورد. به جهت این که پدرش معتقد بود همه نباید پشت میز بنشینند، مانع از ترک تحصیلش نشد و عبدالحمید فقط تا دوم نظری درسش را ادامه داد.
عبدالمجید بر خلاف برادر کوچکش عبدالحمید به ورزش علاقه داشت. تا آنجا که شبهای جمعه یا تعطیل حدود 20 نفر از دوستان را سوار بر ماشین می کرد و به زمین فوتبال نزدیک صادقیه می برد تا با هم ورزش کنند.
چند تن از دوستانش که فعالیتهای انقلابی داشتند را به خاطر دارم، «کمال موسوی» در دوران جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد و دیگری «علی صادقی» بود که به شهادت رسید.
زینبوار راهشان را ادامه میدهیم
«مرضیه بنیعلی» خواهر شهید در تکمیل صحبتهای مادر میگوید: نماز و قرآن خواندن عبدالحمید را هنوز به خاطر دارم. او بود که من را به خواندن و حفظ قرآن تشویق کرد. برادرانم به مساله حجاب اهمیت میدادند و توصیه میکردند که در جمع نامحرمان کمتر حاضر شویم تا گرفتار شیطان نشویم. امروز وظیفه ماست که زینبوار راهشان را ادامه دهیم. از این رو هر هفته در منزل پدری کلاس درس قرآن برگزار میکنیم.
شوق دیدار با شهید چمران
مادر شهید ادامه میدهد: فرزندانم به جهت اینکه بیشتر در مسجد حجت(عج) حضور داشتند، دوستانشان بیشتر از فعالیت آنها باخبرند. 30 و اندی سال از روزی که فرزندانم مقابلم مینشستند و از فعالیتهایشان میگفتند، گذشته است. دیگر حافظهام همچون گذشته در یادآوری خاطرات یاری نمیکند. بعضی صحنهها از عبدالحمید و عبدالمجید در ذهنم مانده است که گاهی همچون فیلم از نگاهم میگذرد. عبدالحمید با آغاز قائله کردستان خود را به مناطق مرزی رساند. در آنجا با شهید چمران آشنا شده بود. با شوق برایم تعریف میکرد که شهید چمران از من خواست تا گوسفند روستاییان را از کنار مرزها به عقب بیاورم.
با شروع تهاجمات مرزی دشمن، عبدالحمید از غرب خود را به پادگان دو کوهه رساند.
عبدالحمید خلاقیتش را به جبهه آورد
«سید مجتبی حجازی»، همرزم شهیدان بنیعلی در شرح فعالیتهای عبدالحمید در جبهه میگوید: عبدالحمید خلاقیت عجیبی داشت و خلاقیتش را به جبهههای حق علیه باطل نیز منتقل کرد. از جمله خلاقیتهایش ساخت بیسیم برای ارتباط دادن میان نگهبانان پست با دیگر همرزمان در سنگر بود. او بصیرت و دانایی خاصی داشت. وقتی تیم ما به تیم آنها در اهواز و آبادان پیوست راهنماییهای او بود که موجب سلامت جسمی ما میشد. او به وضعیت منطقه آبادان و نحوه حمله منافقان آشنایی کامل داشت، از این رو همواره به ما نصیحت می کرد تا به تنهایی در منطقه تردد نکنیم.
با مفقودی عبدالحمید پای برادرش به جبهه باز شد
مادر شهید رشته کلام را به دست گرفته و از مفقود شدن پیکر عبدالحمیدش میگوید: عبدالحمید در اکثر مواقع جبهه بود. اگر زمانی به مرخصی میآمد به مسجد میرفت و یا در مراسم تشییع دوستانش شرکت میکرد. گاهی حالات موجگرفتگی هم به او دست میداد، اما مجروحیت ظاهری نداشت. هر بار که مرخصی میآمد پیش از موعود به جبهه برمیگشت. عبدالحمید در فکه و حین عملیات والفجر یک مفقودالاثر شد. مفقود شدن عبدالحمید باعث شد تا پای عبدالمجید هم به جبهه باز شود.
حجازی همرزم شهیدان بنی علی ادامه میدهد: زمانی که عبدالمجید برای یافتن خبری از اوضاع برادرش نزد من آمد، به صراحت اعلام کردم که برادرت شهید شده است. با شنیدن روایت بیرحمی دشمن نسبت به شهدا، گفت: «چطور میتوانم یک بسیجی شوم». از آن زمان با عبدالمجید آشنا شدم. او پس از عضویت در بسیج، شبها در مسجد بیتوته میکرد و مشغول به خواندن نماز شب میشد. این وضعیت تا پنج ماه ادامه داشت.
در آخرین اعزام مشترکمان عبدالمجید تیربارچی و من راننده آمبولانس بودم. او در خاک مجنون (عملیات خیبر) آسمانی شد و پیکرش پس از هشت روز مفقودی به تهران بازگشت.
وقتی عبدالمجید خود گم شده اش را در جبهه پیدا کرد
مادر شهیدان بنی علی به روزی که منتظر شنیدن خبر بازگشت فرزند مفقودش از سوی عبدالمجید بود، برگشت و گفت: «خبرهای ضد و نقیضی از عبدالحمید به ما میرسید. یک بار میگفتند اسیر شده است. فردی دیگر میگفت شهید شد و خبر دیگری از مفقودالاثریاش به ما میرسید. برای یافتن خبری از فرزندم به بیمارستانها میرفتم و با رزمندگان صحبت میکردم.
عبدالمجید به دنبال برادرش به جبهه رفت، اما به جای او، «من» گمشدهاش را یافت. روز قبل از آوردن خبر شهادت عبدالمجید خوابی دیدم که من را آشفتهتر کرد. خواب دیدم که تابوتی پیش رویم قرار دادند و میگویند پیکر عبدالحمید بازگشته است. روی تابوت را باز کردم و عبدالمجید با لباس فرم در صحت و سلامت دیدم. با نگرانی گفتم «این عبدالمجیدمه نه عبدالحمید».
روز بعد خبر اسارت عبدالمجید را آوردند، با دیدن خواب روز گذشته یقین داشتم که او شهید شده است. از شدت فشار روحی که بر من وارد شد از حال رفتم.
پایان چشم انتظاری در ماه مبارک رمضان
کلامش که به اینجا میرسد، گویی قلبش آرام میگیرد. نگرانیهایی که دقایقی پیش در چهره و کلامش بود، تمام می شود. کلامش را اینگونه به پایان میرساند. «بعد از مفقودی عبدالحمید، یک نفر مرا به مراسم تشییع شهدا میکشاند. در تشییع گاهی با شهدایی روبرو میشدم که تنها یک استخوان از آنها باقی مانده بود. دعا کردم که پیکر عبدالحمیدم سالم برگردد. چشم انتظاریم در 21 ماه مبارک رمضان در حالی به پایان رسید که تابوت عبدالحمیدم را پیچیده در پرچم مقدس کشور دیدم. با وجود گذشت 12 سال از شهادتش دعایم مستجاب شد و پیکرش سالم برگشت.»
بیوگرافی شهیدان بنی علی
نام: عبدالمجید
نام خانوادگی: بنی علی
نام پدر: محمدتقی
تاریخ تولد: 1339.3.17
تاریخ شهادت: 1362.12.13
محل شهادت: منطقه مجنون، عملیات خیبر
محل دفن: قطعه 27 بهشت زهرا
....................
نام: عبدالحمید
نام خانوادگی: بنی علی
نام پدر: محمد تقی
تاریخ تولد: 1340.9.6
تاریخ شهادت: 1362.9.20
محل شهادت: منطقه فکه، عملیات والفجر یک
محل دفن: قطعه 27 بهشت زهرا
انتهای پیام/ 131