شعر محرم/ قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین!
به مناسبت اولین روز ماه محرم و عزای شهادت سفیرالحسین(ع) تعدادی شعر آیینی از چهار شاعر منتشر میشود.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنی هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت. چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد . اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.
احسان محسنیفر
اینجا رسیدهام که مرا مبتلا کنی
بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی
ای دلبر غریب مبادا که لحظهای
بر وعدههای کوفیشان اعتنا کنی
این کوچهگردی عاقبتش درد سیلی است
باید به رنج فاطمهام مبتلا کنی
سنگم اگر زنند دل از تو نمیکنم
تا که ز لطف گوشهی چشمی به ما کنی
عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر
قربانی مِنای خودت را دعا کنی
اینجا که بار مرکبشان تیر و نیزه است
بهتر که فکر حنجر مهپارهها کنی
برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست
با خندههای "حرمله و شمر" تا کنی
تا فرصت است زیور آلالهها درآر
حاشا که دست دختر خود را رها کنی
ای کاش بهر دفن تن مُثلهمُثلهات
جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی
خوب است از اضافی پیراهنی که هست
معجر برای دخترکان دست و پا کنی
آبی رسان برای لب شیرخوارهات
حالا که روی جانب کرب و بلا کنی
از روی نیزه هم به سر ما محل بده
دور از بزرگی است که ترک وفا کنی!
یوسف رحیمی
شانههای زخمیاش را هیچکس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت
در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهائیاش یاور نداشت
بامهای خانههای مردم بیعتفروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت
میچکید از مشکهاشان جرعهجرعه تشنگی
نخلهاشان میوهای جز نیزه و خنجر نداشت
سنگها کمتر به پیشانی او پا میزدند
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت
روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
سر سپردن در مسیر سربلندی سیرهاش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت
خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت
وحید قاسمی
یادش بخیر عطر خوشِ باغ سیبها
یادش بخیر شهرِ رسولِ نجیبها
دلتنگِ چشمهایِ قشنگِ توأم حسین
بستم دخیلِ اشک به أمن یُجیبها
کمتر کسی دلش ز غمت شور میزند
در کوفه اندکاند شبیه حبیبها
فتوا به قتل و غارتِ آل نبی دهند
بالای منبرِ پدر تو، خطیبها
مثل علی محاسنم از خون خضاب شد
در کوفه شُهرهایم به شیبالخضیبها
قتلم بهانهای شده تا متحد شوند
گودال میکَنَند برایم رقیبها
کار از هجوم نیزه و شمشیر هم گذشت
با سنگ میزنند مرا نانجیبها
با کشتنم به تجربههاشان اضافه شد
برگرد سویِ مکه امام غریبها
محمود ژولیده
ز درد غربت تو شهر، غرق آهم شد
نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد
همین که نام تو بردم شکست دندانم
سلام دادم و تنها همین گناهم شد
چه زود مردم کوفه عمارتم دادند
بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد
وفای امت کوفی نماز مغرب بود
عشا نیامده این قوم سد راهم شد
فریب مردم پیمانشکن نباید خورد
میا که بیعت نامردمان سپاهم شد
تمام شهر مرا از امان خود راندند
به غیر خانهی طوعه که سر پناهم شد
چه سخت غربت شب را به روز آوردم
زلال صورت ماهت، هلال ماهم شد
به این امید که گودال، قسمتت نشود
به کوچهای ته گودال، حربگاهم شد
سرم قنارهی قصابخانهها را دید
گمان کنم که همین با تو وعدهگاهم شد
سخن ز کشتن و تمرین سر بریدن بود
و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد
ز گوشوار و گلوبند حرفها دارند
و بیحیاتر از این خصمِ روسیاهم شد
از این اراذل و اوباش هر چه میآید
زمان هرزگی دشمن تباهم شد
قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین!
که وقت غارت معجر دگر فراهم شد
ترا به فاطمه سوگند سیدی برگرد
که زخم سینهی زهرا بدون مرهم شد