31 شهریور ماه سال 60، سه ماه از حضورم در جبهه گذشته بود که برای ادامه تحصیل به شهرمان برگشتم. تمام فکرم در خط مقدم جبهه بود. تصمیم گرفتم برای اینکه مدت بیشتری در جبههها بمانم، به عضویت سپاه پاسداران درآیم.
10 آذر ماه همان سال وارد سپاه شدم. نیروها را برای خدمت به جاهای مختلف تقسیم کردند. میان گردانهای سپاه، به گردان 9 سپاه رفتم.
در نخستین روز خدمتم در نهاد ریاست جمهوری که در آن مقطع زمانی امام خامنهای، رییس جمهور بودند، پاسبانی داشتم. به جهت اینکه توجیه نبودم، برایم زمان به کندی میگذشت. تصمیم گرفتم حین پاسبانی، ورزش کنم. اسلحه را بر دوشم گذاشتم و شروع به نشست و برخاست کردم. دقایقی نگذشته بود که پاسپخش به سمتم آمد. به سرعت خودم را جمع و جور کردم.
پاسپخش که دیگر به مقابلم رسیده بود، گفت: «لازم نیست دیگر پست بدهی». دلیلش را که جویا شدم به پنجره روبروی اشاره کرد و ادامه داد: «آقای خامنهای تماس گرفتند و خواستند که پست شما را تعویض کنیم». متوجه شدم که آقا من را در حال ورزش کردند، دیدهاند.
از این جریان ناراحت بودم. بعد از خواندن نماز صبح، آقا را در حالی که به طرف آسایشگاه ما میآمدند، دیدم. به سمتشان رفتم و پس از سلام کردن، گفتم «معذرت میخواهم». آقا در جوابم با تبسم سلام کردند.
آقای خامنهای خواسته بودند که نیروها جمع شوند تا برایشان سخنرانی کنند. در این جلسه درباره مسایل انضباطی و نگهبانی صحبت شد ولی به اتفاقی که افتاده بود، اشاره نکردند. از کاری که کرده بودم خجالت میکشیدم.
آقا فرمودند «هنگام نگهبانی به خواندن کتاب و قرآن سپری نشود و تمام تمرکز نگهبان به پست باشد». مساله دیگری که در امر نگهبانی تاکید داشتند، «پوشیدن لباس و پوتین مرتب است». پایان جلسه نیز با طرح سوال و گفتوگو گذشت. پس از جلسه، آقای خامنهای از کتابخانهای که به تازگی تاسیس شده بود، بازدید کردند.
در آن زمان متوجه مهربانی، توجه آقا به مسائل پیرامون و نحوه برخوردشان با متخطیان شدم. برای آن اشتباه تنبیه نشدم، اما درسی شد تا دیگر آن اشتباه را تکرار نکنم و در دوران خدمت بخصوص نگهبانی دقت بیشتری داشته باشم.
انتهای پیام/ 131