به گزارش
دفاع پرس از آذربایجان شرقی، رضا قلیزاده معاون ادبیات و انتشارات اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آذربایجانشرقی اظهار داشت: این مجموعه شامل خاطراتی کوتاه و خواندنی از اقشار مختلف درباره هشت سال دفاع مقدس است که در دو جشنواره استانی خاطرهنویسی شرکت کرده و حائز رتبه شده بودند.
وی اضافه کرد: اعزام به جبهه، کمکهای مردمی، بمباران شهرها، حضور در جبهههای نبرد و ... موضوع خاطرات این مجموعه میباشد که خوانندگان را با زوایای مختلف ایام پرافتخار حماسه هشت ساله ملت قهرمان ایران اسلامی آشنا میکند.
معاون ادبیات و انتشارات اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان گفت: این اثر ارزشمند از سوی نشر صریر، به کوشش نویسنده گرانمایه داود خداییدر دو بخش خودنوشت و دیگرنوشت و در 232 صفحه تدوین یافت است.
هفده روز بعد از آن روزها، تیر خلاص، روز پانزدهم، حلال خوشون اولسون، بمباران شیمیایی، بهمن 65، شهید بیغم، خاطره و عکس، فرمانده گروهان ما، خلیل آقا و ... عناوین برخی از خاطرات کتاب میباشند.
در بخشی از خاطره "«هفده روز، بعد از آن روز» از زبان جانباز سرافراز محمدرضا بازگشا می خوانیم:
بازگشا! بلند شو سنگری درست کنم برایت!
بلند شدم و آن بسیجی که متانت و صلابتش جلوی "نه" گفتنم را گرفت، زمین را کند. زمین آن قدر سفت و سخت شده بود که صد رحمت به سنگ. با هرجان کندنی بود آن بسیجی زمین را کند و من غلطیدم داخل آن گودالک کنده شده و پتو را روی سرم کشیدم.
تا پلکهایم روی هم افتاد تلخی خستگی سه شبانه روز را احساس کردم که از چشمانم میزند بیرون. اما مجال پیدا نکرد. یک دفعه زمین و زمان دوخته شد به هم. فقط تکان انفجار را فهمیدم و این که خون با فشار از بینی و گوشهایم زد بیرون. بلند شدم. مغزم سوت می کشید. نمیشنیدم. احساس کردم تکه گوشتی یاچیزی، چسبیده به پیشانیام. با بند ساعت سعی کردم تکه گوشت را جدا کنم. بند ساعت را که میزدم به پیشانیم کل بدنم "قژ" میکرد. درد خوشایندی بود. بندساعت را که میزدم "قژ" میکرد و یک جورایی قطع می شدم از دنیا. اما باید می کندمش. سنگینی میکرد روی پیشانیام. باز هم بند ساعت و کمی محکمتر.... قژ ... قژ ... قژ