به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع
پرس، از نوجوانی راهش را انتخاب کرده بود و در 27 سالگی به مقصدش رسید. زندگی خوب و آرامی داشت و مشغول کارش بود اما وقتی دید تکفیریها به حرم عمه سادات در سوریه
حمله کرده و مقدسات مسلمانان را نشانه رفتهاند دلش طاقت نیاورد و با همه دلبستگیهایی که
به خانواده داشت، راهی سوریه شد. دل کندن از همسر، مادر، خواهر و برادر
سخت است اما «امین کریمی» راهی را رفت که به آن ایمان داشت او پیش از آنکه حرفی از سوریه باشد، به مادرش نوید شهادتش را داده بود.
روز تاسوعای سال 94 کربلای دیگری در سوریه برپا شد. جوانانی که سالها در انتظار لبیک به هل من ناصر ینصرنی مولایشان بودند این بار در کربلای سوریه به یاری مولایشان شتافتند و به دفاع از حرم حضرت زینب(س) پرداختند. سال گذشته نیروهای جبهه مقاومت در مقابل تکفیریهای حرامی جنگیدند و برخی شربت شیرین شهادت نوشیدند و به سوی حق پرواز کردند؛ امین کریمی یکی از این شهدا بود.
** از ابتدای پاسداریش میدانستم شهید میشود
یکی از دوستان و همرزمان شهید امین کریمی میگوید: «وقتی امین با تیر آن ملعون روی زمین افتاد و به شهادت رسید، جواد الله کرم نیز که فرماندهمان تیری به او اصابت کرد و مجروح شد اما خودش را برابر نیروها سرحال نشان داد. پس از یک ساعت درگیری، محل درگیری که روستایی بود به دست نیروهای ما افتاد و تکفیریها عقبنشینی کردند. فرصتی بود تا نفسی تازه کنیم. به اتفاق جواد در گوشهای نشستیم تا او هم زخم خود را درمان کند. یاد امین افتادیم، بغض راه گلویمان را گرفت. جواد گفت: امین خیلی خوب بود، از اوایل پاسدار شدنش میدانستم که روزی شهید میشود.
با تعجب پرسیدم: مگر شما از آن موقع او را میشناختید؟
گفت: بله. من مربیش بودم. از همان موقع دنبال جدیدترین اطلاعات، سختترین کارها و درست کردن پیشرفته ترین وسایل تخریب بود و در عین حال نیرویی مخلص و وفادار بود.»
** خدا قفل دلش را باز کرد
یکی دیگر از دوستان شهید کریمی بیان میکند: «امین توانمندی خوبی در زمینه باز کردن قفلهای بسته داشت. در واقع در هر زمینهای اطلاعات و تواناییهایی خوبی کسب کرده بود.
به دلیل رفاقت و صمیمیتی که با او داشتم چند روز قبل از اعزام به سوریه تماس گرفتم و از او خواستم برای بازکردن قفل گاوصندوقهای بسیج که کلیدشان گم شده بود به ناحیه بسیج بیاید. نمایندگی گاو صندوق برای باز کردن درب آن، هزینه میلیونی درخواست کرده بود که این مقدار پول در توان بسیج نبود.
امین با وجود مشکلات و کارهای بسیاری که داشت یک روز از صبح تا غروب وقتش را برای بازکردن صندوقها گذاشت و با موفقیت بدون اینکه ریالی از ما بگیرد کار را انجام داد. حتی پول ماشینی که از سپاه برای بازگشت به منزلش گذاشته بود را هم حساب کرد، گفت نباید مدیون بیت المال شوم.
در اخر هرچه اصرار کردم تا مبلغ کمی را بابت زحمتی که کشیده بگیرد به من گفت: «همین که صاحب بسیج خواسته مرا بدهد برایم کافیست.» دقیقا چند روز بعد هم پاداش و مزد زحماتش را گرفت و به شهادت رسید.
انتهای پیام/ 141