به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، همه ما به مطالعه کتاب علاقه داریم. علاقهای همراه با حسرت! پیش خودمان میگویم: ای کاش فرصتی برای مطالعه پیدا میکردیم... غافل از اینکه ما فرصتهای زیادی را روزانه از دست میدهیم. زمانهایی که کمتر کسی برای آن برنامهریزی دارد.
مسیر خانه تا مدرسه، دانشگاه، محل کار و صف نانوایی. اتوبوس و مترو و دهها و صدها فرصتی که شاید به چندین ساعت ختم میشود همه زمانهایی است که به ما ثابت میکند «برای مطالعه وقت زیاد داریم و ما غافلیم.»
همیشه حس نوشیدن یک فنجان چای در هوای سرد یا یک آبمیوه و بستنی سرد در یک ظهرآفتابی در خاطر ما ماندگار میشود تا در شرایط مشابه به دنبال تکرار این خاطره باشیم اینجاست که باید گفت:«ما حس شیرین خلوت با کتاب را نچشیدهایم.»
شاید این از بد اقبالی ما بوده است؛ چون تجربه کردن مزه شیرین کتابخوانی هیچ وقت به ما مجال نخواهد داد تا خلوتهایمان را فقط با خوردن چای و نوشیدنی بگذرانیم. مزه خواندن یک کتاب خوب، بی پایان و همیشگی است. این لذت هیچ وقت از خاطر ما نمیرود و حتی بارها آن را برای دیگران بازخوانی خواهیم کرد.
معرفی چنین تجربهای مقدمات غیرقابل انکاری را میطلبد.
شناخت نویسنده و صبغه کاری او شاید مهترین انگیزه برای خواندن کتاب باشد.
«رحیم مخدومی»؛ او نویسندهای است اهل ورامین که تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس در رشته علوم تربیتی گذرانده و آثار قابل ملاحضهای چون «جنگ پا برهنه (خاطرات جنگ، 1388، انتشارات سوره مهر)»، «معلم فراری (زندگی شهید محمد ابراهیم همت، 1380، انتشارات سوره مهر)» و « لوطی و آتش (زندگینامه شهید حسن باقری)» از خود به یادگار گذاشته است. اکثر نوشتههای این نویسنده در حوزه انقلاب، دفاع مقدس و تاریخ شفاهی بوده است.
وی در سفر سال 1372به حج، سفرنامه «یارکجاست؟» را به نگارش در آورد. درباره این سفرنامه حرفهای زیادی برای گفتن وجود دارد. کتابی که به مصداق یک دوست وفادار است. دوستی که به راحتی دوستش را تنها نمیگذارد و میخواهد خاطرههای خوبی برای او رقم بزند و همچنان او را به فکر فرو میبرود و میخنداند و به اوج میرساند.
درباره این کتاب اکتفا به همین چند جمله رهبر معظم انقلاب کافی است که فرمودند: « بار دیگر موسم حج شد و وقت انس و معاشقه من با سفرنامه های حج؛ دود کبابی به ضرورت، با مصداقی از «وصف العیش، نصف العیش»، و «ماشا الله کان». اما بی شک این یکیاز بهترین سفرنامه های حج است که من خوانده ام. اگر نگویم بهترین، لطیف، پرنکته، ژرف نگر، باروح، موعظه آمیز، گویا، و همراه با هنرمندی های ادیبانه؛ از قبیل زیبایی قلم، همراهی طنز، اشتمال بر تصویر، آمیختگی به خیال؛ و...خلاصه این که؛ دو، سه روزی مرا در هنگام بیداری های پیش از خواب، مست و دلاویز خود ساخت.»
از شناخت تا شعور
ساعت 8 شب است. نماز مغرب و عشا را خوانده و جا کن شدهایم. برای مشعر. در ابتدای حج، شب حرکت به میقات، شب عملیات را به تصورم میکشانم اما بعد، شب احرام این چنین شد. سپس حرکت به عرفات، و حالا امشب؛ شب مشعر!
حج هر شبش عملیات است. انگار همین چند لحظه پیش بود که در چادرهای عرفات مستقر بودیم. اما طولی نکشید که همه چیز به هر ریخت. همه فهمیدن که اینجا هم جای ماندن نیست. از دیشب خیلیها بر ای خود جا درست کرده بودند. زمین جارو میکردند، زیلو میانداختند، ساکی به نشان از مالکیت مکانی بالای سر میگذاشت....
اما حالا هیچکس کوچکترین احساس تملکی در عرفات ندارد. چادرها همه فرو خوابیده، زیراندازها جمع شده و همه وسایل بار اتوبوسها شدهاند، همه مراقباند چیزی جا نماند. چرا که دیگر به اینجا بازنخواهند کشت.
اتوبوسها به راه میافتند. قطار به قطار و در ترافیکی سنگین. اتوبوسهای اینجا بر خلاف اتوبوس های جبهه که به گل اندود میشدند و نشانشان استتار بود، اینها بدون سفاند و نشانشان به بی کلاهی. آدمهای کچل را نیز میمانند. و یا همین حاجیان داخل اتوبوس را که هیچکدام حق کلاه بر سرگذاشتن ندارند.