توصیه به یک «تیمسار جنگی» میان سنگرهای دشمن
افسر عراقی اسلحه خود را به سوی رضا گرفت اما قادر به تیراندازی نبود. انگار دو نفری خشکشان زده بود. بیهیچ درنگی تفنگم را انداختم و با سرعت زیاد خود را به عراقی رساندم و با پا محکم به صورتش کوبیدم. بعد به او گفتم رضایِ عزیز درسته که «تیمسار جنگی» ولی بیشتر احتیاط کن!.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، علی طالبی از جمله رزمندگان «لشکر 41 ثارالله» است. او در خاطرهای از نجان جان همرزش میگوید: در سال67عراق بخشی از منطقه شلمچه را که در عملیات کربلای5 از دست داده بود دوباره باز پس گرفت و نیروی زیادی را آماده حمله مجدد کرد. عملیات «بیتالمقدس 7 » در روز 23 خرداد 67 جهت انهدام نیروی دشمن در این منطقه انجام شد و نیروهای «گردان 410 » در این عملیات باید خط دشمن را میشکستند وراه را برای عبور دیگر نیروها باز میکردند.
ابتدا گروهان اول به فرماندهی شهید مهدی استرآبادی به سمت دژ دشمن حرکت کرد اما طولی نکشید که عملیات لو رفت و تیربارهای دشمن شروع به کار کردند. برای همین مرحوم حسن بهرامی فرمانده گروهان دوم سریع دستور حرکت داد تا پس از عبور از جاده آسفالت و شکستن خط با گروهان اول الحاق کنیم. با روشن شدن منورهای دشمن و بارش گلولههایی که بر سرمان میریخت شرایط سخت شد ولی چارهای نبود باید خط را میشکستیم تا بچههای گروهان اول که در محاصره قرار گرفته بودند از بین نروند.
با عبور از خاکریز خودی به سرعت و با تمام توان به سوی خط دشمن دویدیم در راه تعدادی از بچهها شهید و زخمی شدند عراقیها نیز که میدیدند به آنها نزدیک میشویم با پرتاب نارنجک به سوی ما سعی در جلوگیری از شکستن خطشان میکردند ولی چون در روی جاده آسفالته حدود 30 سانتیمتر آب قرار گرفته بود نارنجکها در آب منفجر میشد و آسیب آنها ناچیز بود. سرانجام خط شکسته شد. به همراه شهید علی علیحسینی و رضا قربانی به دژ اول دشمن رسیدیم. ابتدا گلولهای به سینه شهید علی علیحسینی خورد که بعدا به طریق مظلومانهای به شهادت رسید. با ورود به دژ بعضی از عراقیها پا به فرار گذاشتند اما تیربارها همچنان کار میکردند ما نیز با رسیدن بقیه بچهها کار پاکسازی را شروع کردیم.
شهید قربانی آن شب جسورانه به سراغ سنگرها میرفت و آنها را پاکسازی میکرد برای پاکسازی هر سنگر یک نفر به سوی آن تیراندازی میکرد و نفر دیگر خود را به کنار سنگر میرساند و نارنجک را درونش میانداخت.
آن شب من تیراندازی میکردم وشهید رضا قربانی نارنجک را به درون سنگر میانداخت برای همین دو نفری هماهنگ عمل میکردیم و یکی یکی سنگرها را از لوث وجود بعثیها پاک میکردیم. در این حین ناگهان رضا حدود 10 متری از من جدا شد و تصمیم گرفت بدون تیراندازی من و به تنهایی با پرتاب نارنجک سنگر بعدی را منفجر کند. جلوی سنگر که رسید با یک عراقی که میخواست از درون سنگر فرار کند روبرو شد.
عراقی اسلحه خود را به سوی رضا گرفت اما به دلیل هراس و هیجان زیاد قادر به تیراندازی نبود رضا نیز زل زده بود به عراقی و انگار دو نفری خشکشان زده بود.
بیهیچ درنگی تفنگم را انداختم و با سرعت زیاد خود را به عراقی رساندم و با پا محکم به صورتش کوبیدم همانجا بر زمین افتاد اسلحه را نیز از دستش گرفتم و به پایین دژ پرت کردم با نجات رضا و با اینکه کمی اوقاتم از دستش تلخ شده بود دو نفری به خنده افتادیم. بعد از خنده به او گفتم رضایِ عزیز درسته که «تیمسار جنگی» ولی بیشتر احتیاط کن!.
بچهها شهید رضا قربانی را به شوخی در گردان «تیمسار» صدا میکردند.