گفتگوی دفاع پرس با آزاده «هادی بیگی»؛

عراقی ها من را «ام المشاکل» نامیدند/ دفن اجساد اسرا بدون غسل و کفن در کمپ الرمادیه

ترابی یکی از رزمندگانی است که در سال 62 در منطقه حاج عمران به اسارت در می آید. این اسیر سرافراز به دلیل مجموعه اقدامات فرهنگی که در زمان اسارت انجام داده بود عراقی ها او را «ام المشاکل» نامیدند.
کد خبر: ۱۱۰۴۸۹
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۰ - 29October 2016

عراقی ها من را «ام المشاکل» نامیدند/ دفن اجساد اسرا بدون غسل کفن در کمپ الرمادیهبه گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران دفاع پرس، هادی بیگی متولد سال 1343 شهرستان آباده استان فارس است و سال 61 به جبهه می‌رود تا از کشورش دفاع کند.

در گردان فجر تیپ 33 المهدی فارس مامور به انجام وظیفه می شود و در عملیات‌های رمضان، محرم، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر 1، والفجر 2 حضور می یابد.

مرتضی جاویدی را خوب می شناسد و وقتی از او حرف می‌زند چشمانش برق می‌زند و جمله معروف شهید مرتضی جاویدی یا همان «اشلو»ی جنگ در عملیات والفجر2 را چندین بار تکرار می‌کند «به امام بگویید نمی‌گذاریم واقعه احد در اسلام تکرار شود». از خاطراتش با شهید جاویدی می گوید، از زورخانه ای که در گردان راه انداخته بودند، از درست کردن گود زورخانه با جعبه مهمات و استفاده از اسلحه به جای میل و... در خاطرات تلخ و شیرینش غرق می شود.

دفاع پرس: کی و کجا اسیر شدید؟

30 تیر سال 62 در منطقه حاج عمران غرب کشور در عملیات والفجر 2 در حالی که مجروح بودیم با سه نفر دیگر از دوستانم به اسارت سربازان عراقی درآمدیم. بعد از اینکه نیروهای پشتیبان نرسیدند ما دو روز و نصفی در منطقه بودیم، روزها مخفی می‌شدیم و شب‌ها به مسیرمان ادامه می‌دادیم اما بالاخره در روز سوم به دست نیروهای بعثی افتادیم و دوران اسارتمان شروع شد.

دفاع پرس: ار روزهای ابتدایی اسارت بگویید.

بعد از دستگیری می‌خواستند ما را تخلیه اطلاعاتی کنند و چون مقاومت نشان دادیم ما را به استخبارات منتقل کردند تا با شکنجه از ما اطلاعات بگیرند اما موفق نشدند. از من پرسیدند چرا به جبهه آمدی؟ گفتم من هم مثل سایر برادرانمان برای دفاع از کشور و نظامم آمدم.

دفاع پرس: پس هیچ شناختی نسبت شما تا آخر اسارت نداشتند؟

در جبهه من و چند نفر دیگر به رزمندگان جودو یاد می‌دادیم و در اسارت توسط بعضی‌ها شناسایی و به عراقی‌ها معرفی شدیم، همان اوایل اسارات لو رفتیم و اسم مان وارد لیست سیاه شد. بعد از استخبارات به اردوگاه شماره 2 موصل منتقل شدیم و تمام مسیر ما را شکنجه دادند و روز بعد از استقرار در موصل توسط صلیب سرخ ناممان ثبت شد.

دفاع پرس: بعد از ثبت نام توسط صلیب سرخ توانستید با ایران در ارتباط باشید؟

ابتدا نامه سبز به ما دادند تا اسم و آدرسمان را بنویسیم و بعد توانستیم نامه‌نگاری کنیم، نامه‌هایی که می‌نوشتیم قبل از ارسال برای اینکه اطلاعات و اخبار سری درز پیدا نکند به سانسورخانه می رفت با این‌حال من با امام جمعه آن زمان شهرمان سید محمدباقر حسینی در ارتباط بودم و به صورت رمزی برایشان نامه می‌نوشتم، مثلا می‌گفتم ان‌شاءالله محصولات خوبی درو کنید منظورم موفقیت در عملیات‌ها بود.آن‌ها هم نامه می‌نوشتند اما نامه‌های من بیشتر بود شاید چون نامه‌های آن‌ها در سانسورخانه می‌ماند و به دست من نمی‌رسید.

دفاع پرس: در چه تاریخی و چطور آزاد شدید؟

بعد از امضای قطعنامه طبق بند تبادل اسرا در اول شهریور سال 67 برای انتقال به ایران از اردوگاه موصل 50 نفرمان را به بیمارستان 17 تموز بغداد بردند و به ما لباس جدید دادند و پس از بازرسی‌های عراقی‌ها و صلیب‌سرخ 49 نفرمان را فرستاند و فقط من را نگه داشتند. دوستانم پرواز کردند و من جا ماندم.

دفاع پرس: چه جالب، دلیل نگه داشتن شما چه بود؟

یک نیروی بعثی به نام ابوسوزان جلوی فرستادن من را گرفت و گفت این "ام المشاکل" است و در زندان کارهای فرهنگی انجام می‌داده و همین باعث شد تا من را به کمپ 17 الرمادیه ببرند و مابقی اسارتم را در آن‌جا گذراندم و بالاخره با سایر اسرا در تاریخ 1 شهریور 69 از مرز خسروی وارد ایران شدم.

دفاع پرس: بعد از انتقال به کمپ الرمادیه شرایط چطور بود؟

راه‌های ارتباطی کمی وجود داشت اما همچنان به صورت رمزی با امام جمعه و بچه‌های سپاه در ارتباط بودم و همین باعث تحمل آن شرایط می‌شد و یک روحانی هم آن‌جا بود که راه و رسم برخورد با سربازها و مسئولان اردوگاه و زندان را به ما یاد می‌داد، من 45 روز کنار این مرد بزرگ بودم که بعدها فهمیدم حاج آقا ابوترابی بودند. بعد از حاج آقا ابوترابی، حاج آقا جمشیدی با ادامه راه ایشان ما را راهنمایی می‌کردند و در 5 سال اسارت راهنمایی این بزرگ‌مرد خیلی به ما کمک کرد و از سختی‌های سال‌های اسارت کاست.

ما در سال‌های اسارت خیلی از دوستانمان را به خاطر شکنجه‌های وحشیانه عراقی از دست دادیم، بی غسل و کفن، دفن در غربت دفن شدند بدون اینکه حتی به ما اجازه خواندن نمازشان را بدهند. قهرمانانی که پیکرشان به وطن بازنگشت.

دفاع پرس: در اسارت مراسم‌های مذهبی را هم برگزار می‌کردید؟

سختگیری‌ها زیاد بود و با ما برخورد می‌شد اما ما با برنامه‌ریزی مثل نگهبان گذاشتن مراسم‌هایی مثل زیارت عاشورا، دعای ندبه، مراسم‌های محرم و... را انجام می‌دادیم، با تمام فشارها و سخت‌گیری‌ها فضا خیلی معنوی بود.

دفاع پرس: خبر رحلت امام را کی شنیدید؟ در اسارت یا بعد از آزادی؟

در اسارت این خبر جانکاه را شنیدم، چند نفر از قاطع (الرمادیه به‌صورت قاطع قاطع بود) و ما در بیمارستان از تلویزیون خبر را شنیده بودیم، تا یک ماه عزای عمومی بود. آرزوی ما دیدار امام بود برای همین سختی‌های اسارت را تحمل می‌کردیم و امیدمان ناامید شده بود، این درد و غم کمی نبود.

گفتگو از سجاد حکیمی خبرنگار باشگاه خبرنگاران دفاع پرس

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار