«مرتضی خاکی» با سابقه 40 ساله در عرصه عکاسی خبری میگوید: «از 13 سالگی وارد این عرصه شدم. پیش از انقلاب زمانی که تظاهرات آغاز شد، در سختترین شرایط در میدان حضور مییافتم، تا جانفشانیهای مردم برای ظهور انقلاب اسلامی را به ثبت برسانم. بر این عقیدهام که تاثیر عکس بر روی فرد بیننده بیش از متن بوده و همچنین عکس میتواند به عنوان یک سند به جهانیان ارائه شود، از این رو در هر شرایطی سعی میکردم در میان مردم حضور داشته باشم».
وی که شاهد عینی مجاهدتهای مردم بوده و تصاویری که تهیه میکرد در سطح جهان مخابره میشد، ادامه میدهد: «پیش از انقلاب اسلامی برای روزنامه اطلاعات عکاسی میکردم. روز بعد از انتشار عکس های تظاهرات قم در روزنامه، نماینده مطبوعات خارجی به دفتر روزنامه آمد و تقاضا کرد تا تصاویر به ثبت رسیده را در اختیارشان قرار دهیم. با دستور سردبیری این کار صورت گرفت و روز بعد تصاویر در سطح دنیا منتشر شد».
خاکی به روزهایی که خود را به پاوه رساند، اشاره میکند و میگوید: «هنوز درگیریها در پاوه شروع نشده بود که از طرف روزنامه اطلاعات خودم را به کرمانشاه رساندم. پس از شهادت چند تن از پاسدارها وارد پاوه شدم و نخستین تصاویر را به ثبت رساندم».
وی لحظهای بر چهره شهید چمران در یکی از عکسها خیره می ماند، گویی در ذهنش خاطرات شهدا هجوم میآورد و ادامه میدهد: «زمانی که با اسکورت به پاوه و محل شهادت پاسداران رسیدیم، شهیدان چمران و فلاحی آنجا حضور داشتند. پیشبینی شروع جنگ دور از ذهن نبود، اما زمانی که این تصاویر را به ثبت رساندم گمان نمیکردم که چندی دیگر آنها نیز به جمع شهدا میپیوندند. شوخطبعی و نحوه فرماندهی این بزرگواران در شرایط آن زمان ستودنی است».
با ورق زدن آلبوم گویی تمام وقایع و رخدادیهای پیش آمده برای مردم کشور در مقابل دیدگانش نمایان میشود. دقایقی لبخند بر لبانش جاری می شد و لحظهای دیگر نگاهش بر تصاویر خیره میماند. اینجا دیگر زبان گویای وقایع نیست انگشتانش به یاری او می آیند به تصاویر اشاره میکند و می گوید: اینجا پاوه، اینجا مریوان، اینجا سینما رکس، اینجا سردشت، اینجا اروند رود و ... است.
از آنجایی که توانسته سهمی در رشادتهای مردمی و سندی برای ارائه به مجامع بینالمللی داشته باشد، خوشحال بود. پیش از شروع جنگ تحمیلی زمانی که رژیم بعث نیروهای ایرانی را از کشور خود بیرون راند به مرز رفت تا شاهد عینی این واقعه باشد.
وی بارها و بارها جمله «عکسها تاریخ یک مملکت را نشان میدهند» را بر زبان جاری می کند و میگوید: «تا پیش از آغاز جنگ تحمیلی هرگز توپ و تانک را از نزدیک ندیده بودم. اگر بگویم که نترسیدم، دروغ است. پنج روز پس از شروع جنگ وارد مناطق درگیری شدم. از آنجایی که اهل جنوب کشور هستم، برای انجام ماموریت به مناطق عملیاتی جنوب اعزام می شدم. از پشت خط تا لحظه درگیری را پوشش میدادم».
مرتضی تصویری ثبت شده از فاو که خنده بر لبانش نقش بسته است را بر دست میگیرد و در شرح آن میگوید: « این عکس شکار لحظه ای یکی از دوستان عکاسم در مانور دریایی تنگه هرمز سال 66 است و من در حال انتقال از ناوی به ناو دریایی دیگری هستم. لبخند بر روی لبم نیز از روی ترس است. اگر طناب از دستم رها میشد به عمق دریاهای خلیج فارس فرو میرفتم. از سوی دیگر احتمال وقوع درگیری میان ناوهای ایرانی و آمریکایی در تنگه هرمز وجود داشت و این موضوع ترسم را بیشتر میکرد».
گفت و گو به اینجا که رسید اشک از چشمانش سرازیر شد. این اشکها نه از روی غم و نه از شادی، بلکه از زخم به یادگار مانده از دوران جنگ تحمیلی اینگونه سرازیر میشود. وی در این باره میگوید: «در حین گذر از جاده گلوله توپی به زمین اصابت کرد. درخواست کردم تا ماشین به سرعت متوقف شود، می خواستم عکاسی کنم. نمیدانستم که منطقه آلوده به گازهای شیمیایی است. از آن پس اشکهایم بر اثر عوارض شیمیایی همواره سرازیر میشود.»
آلبوم پیش رویش را بسته و ادامه میدهد: «ده سال است که بازنشسته شده و به عضویت انجمن صنفی عکاسان انقلاب اسلامی درآمدم. چهار نوه دارم و روزهایم را با آنها میگذراندم».
وی در پاسخ به درخواست ما مبتنی بر انتقال تجربیاتشان به عکاسان نسل جوان میگوید: « از آنجا که عکاسی به شیوه امروز را قبول ندارم مایل به آموزش عکاسی نیستم. ما در دوران جنگ تحمیلی از لحظه ثبت عکس تا ظهور مراحلی را میگذرانیدم که عکاسهای امروز این شرایط را درک نمیکنند. از سوی دیگر آن زمان دوربینها مکانیکی بود و ما باید سرعت، نور و دیاف را تنظیم میکردیم. کار با دوربینهای دیجیتالی به مراتب آسانتر از دوربینهای مکانیکی است. نوههای کوچک من هم امروز به راحتی میتوانند عکاسی کند».
انتهای پیام/ 131