به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، «هنوز فرمانده مایی» کتابی در حوزه خاطره نگاری جنگ است که خاطرات «محمد جعفر یوسف زاده» را از دوران حضور وی در دفاع مقدس روایت می کند.
کتاب در 21 فصل و 496 صفحه با زبانی ساده و روان به بیان زندگی راوی کتاب از زمان کودکی تا انقلاب اسلامی و دفاع مقدس پرداخته است. اوج کتاب از فصل سوم با شروع دفاع مقدس و حضور راوی در عملیات های مهم دفاع مقدس همچون عملیات ثامن، عملیات طریق القدس، عملیات فتح المبین شکل می گیرد.
«محمد سیوندیان» کار مصاحبه و تدوین این اثر را برعهده دارد. در انتهای کتاب نیز عکس برخی از شهدا به همراه تعدادی دستنوشته، سند و نامه آورده شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
خط پدافندی پاسگاه زید که در قباله لشکر امام حسین (ع) بود، دوباره به لشکر واگذار شد و مدتی در آن جا بودیم تا اینکه قرار شد به منطقه عملیاتی کردستان برویم. با کریم نصر آزادانی در منطقه زید تماس گرفتم که اثاثیه خط را جمع کنند و در پاسگاه پلیس راه اندیمشک_اهواز به هم ملحق شویم. یک ماشین تویوتای نو تحویل گرفتم و سر قرار با هم از راه ملاوی، اسلام آباد و کرمانشاه به طرف کامیاران رفتیم. من بچه ها را جلو فرستادم که با تمرکز بیشتری از این منطقه که احتمال کمین خوردن داشت، عبور کنند تا بلاخره به سنندج رسیدیم. قرار شد به پادگان توحید برویم. سر چهار راه اول خیابان توحید با یک ماشین تصادف کردیم که راننده اش از افراد بومی کرد و خیلی خوش مشرب و خوش اخلاق بود.
در بخش دیگر این کتاب آمده است:
دو نفر از بچه های دیده بان روی ارتفاع صاحب الزمان (عج) بودند. جاده پنجوین اصلی ترین محل تردد عراقی ها زیر دید و تیر بود. برای آن جا آتشبازی از توپخانه خودمان و ارتش را نگه داشته بودیم. چون جاده دقیقا توی دید بود، بچه ها با استفاده از کرنومتر، سرعت ماشین های در حین حرکت را می گرفتند و با احتساب سرعت و زمان انفجار هر گلوله، درخواست اجرای تیر می کردند. خودروهایی که در سربالایی جاده سرعتشان کم می شد، بهترین زمان برای اجرای آتش و شکار آن ها بود. دیده بان های ما چند ساعت بعد گزارش دادند که حدود یک گردان از نیروی دشمن را در جاده پنجوین منهدم کردند.
در بخشی پایانی این کتاب آمده است:
تقریبا یک هفته ای به عملیات مانده بود. یک روز برگشتیم شاکریه، همه واحدها را دیدم که با تجهیزات خودشان در منطقه مستقر شدند. بچه های پدافند، بهداری، تدارکات، همه بودند. آشپزخانه برپا بود. وضعیت زرهی خیلی خوب بود؛ بچه های زرهی با 10 دستگاه تانک، آموزش لازم را دیده بودند. گردان بی ام پی هم با نفربرهای غنیمتی تشکیل شده بود. آقای رحیم صفوی با آن روحیه همیشگی به بچه های زرهی می گفت: «شما زرهی عراق را با این کارتان بهم ریختید» موقعیت تیپ شلوغ شده بود و شور و شوق عملیات در چهره نمایان بود. خیلی از دوستان راهنمایی، دبیرستان و دوران انقلاب را آنجا دیدم و تجدید خاطره شد؛ حتی بچه های محل همه با گردان های پیاده آمده بودند.
انتهای پیام/ 141