بسم الله الرحمن الرحيم
با درود و سلام بيکران به روح پرفتوح امام راحل – بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران – و با سلام و درود فراوان به روح شهيدان گلگون کفن انقلاب اسلامي که اين روزها يادوارة سي و شش هزار گلگون کفن را در شهرمان برگزار ميکنيم و با عرض ادب و سلام و احترام به فرماندهي معظم کل قوا و درود به محضر برادران و سروران حاضر در مجلس.
در وقت کوتاهي که در اختيار من گذاشته شده است خاطرهاي از دوراني که افتخار حضور در جبهههاي نبرد را داشتم و در کنار شهيد بزرگوار غلامحسين افشردي معروف به حسن باقري، برادرم، فعاليت داشتم براي شما نقل ميکنم. اين خاطره برميگردد به دوران عملياتي که ارتش متجاوز عراق در تنگة چزابه در منطقة بستان مابين عمليات طريق القدس و فتح المبين عمليات هجومي را عليه رزمندگان اسلام آغاز کرد که هدفهاي مشخصي داشت. رزمندگان اسلام از هنگام حصر آبادان در مهرماه سال 60 تقريباً روي دور انجام عمليات هجومي افتادند و به فاصلة هر چند ماه يک عمليات را بزرگتر از عمليات قبل سازماندهي کردند و انجام دادند که به انهدام و ناتواني مداوم دشمن منجر ميشد.
بعد از فتح بستان در عمليات طريق القدس در آذر ماه سال 60 عراقيها براي کمرنگ کردن اين پيروزي از دهه فجر انقلاب اسلامي در دوازدهم بهمن ماه عمليات وسيعي را در منطقه چزابه آغاز کردند. براي دشمن مشخص بود که ما بعد از اين عمليات در منطقة فتح المبين، غرب دزفول، عمليات وسيع ديگري خواهيم داشت که قطعاً ضربات مهلکتري را بر عراق خواهيم زد، لذا با هدف بر هم ريختن سازمان ما و کمرنگ کردن پيروزي فتح بستان و اگر در توانشان باشد، باز پس گيري شهر بستان، انجام عمليات بزرگ را شروع کردند. رزمندگان اسلام انتظار چنين عملياتي را نداشتند. در حال آماده شدن براي عمليات فتح المبين بودند. دشمن چون آماده شده بود براي عمليات در روزهاي اول موفقيتهايي به دست آورد و توانست خطوط دفاعي ما را بشکند. پيشرويهايي بکند و تلفاتي را به ما وارد بکند. اين ايام تقريباً مصادف بود با زماني که شهيد باقري بعد از جراحت شديدي که از ناحيه سر در اواخر عمليات طريق القدس برايشان ايجاد شده بود در دوران نقاهت به سر ميبردند که پزشکان ايشان را از حضور مستقيم و فعاليت شديد در جبهه منع کرده بودند. ايشان معمولاً آن چند روز در شهر اهواز به کار مشغول بود و ما منعش ميکرديم از اين که خودش را به خط برساند. بعد از اين که حادثة چزابه پيش آمد، ايشان نتوانست دوام بياورد و در قرارگاهي که در منطقة چزابه، ستاد عملياتي جنوب داشت، حضور پيدا کرد. ايام بسيار سختي بود و هر چند ساعت و دقيقه خبري از باز شدن يک محور جديد، وارد عمل شدن تيپهاي جديدي از ارتش عراق به ما ميرسيد و ناگواري بيشتري در آن جبهه حادث ميشد. تا اين که در يکي از اين روزها از خط خبر رسيد که ارتفاعات نبعه در شمال تنگة چزابه به دست دشمن افتاده است. تقريباً حوالي ظهر بود که ارتفاعات مسلط بر خطوط پدافندي ما به دست دشمن افتاد. در آن روز وضعيت بسيار سختي بود و فرماندهان متوجه اين نکته بودند که اگر دشمن روي اين ارتفاع تحکيم و تثبيت بشود، تمام خطوط دفاعي ما در چزابه سقوط خواهد کرد و اين به سقوط تمام جبهه بستان منجر خواهد شد.
در اين موقعيت قاعدتاً بايستي که فعاليتي فراتر از روال عادي جبهه صورت ميگرفت تا اين مشکل حل بشود و کار به مراحل بحراني نرسد. من شاهد بودم که در آن لحظات شهيد باقري تصميم گرفت شخصاً به همراه تعدادي از عناصر اطلاعات و عمليات براي شناسايي حرکت کند. در کنار ممانعتي که ساير فرماندهان از ايشان ميکردند که شما حالتان مساعد نيست، خوب من به لحاظ اين که برادر ايشان بودم و علاقه بيشتري نيز داشتم خيلي تلاش کردم که جلوي ايشان را بگيريم، حرکت کرد و رفت براي شناسايي و تقريباً حوالي ساعت 5 بعد از ظهر برگشت. وضعيت آن منطقه را تشريح کرد که اگر چنانچه اين ارتفاع دست عراقيها بماند و فردا آفتاب بزند در طول روز تمام اين خطوط ما را از بين خواهند برد. ما با تلفات بسيار زياد، مجبور به تخليه اين جبهه هستيم و تمام تلاشهاي عمليات طريق القدس از بين خواهد رفت. خوب حضرت امام فرموده بودند بستان بايد حفظ، و اين مشکل بايد حل شود و از طرف ديگر هم سپاه و ارتش بنا نداشتند که نيروهايي را که براي عمليات فتح المبين با زحمت زياد فراهم کرده بودند همه را در آن جا خرج بکنند، لذا ايشان در ظرف يکي دو ساعتي که تا غروب مانده بود تصميم گرفت که شخصاً به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شود. در آن مراحل يعني در آن زمان ايشان حداقل به عنوان فرمانده لشکر عمليات ميکرد، يعني در عمليات بيش از پانزده گردان، يا بيشتر تحت امر ايشان وارد عمل ميشدند. با آن وضعيت جسمي که ايشان داشت اين تصميم بسيار حياتي بود. اما ايشان مصرانه بر حرفش ايستاد و چهار گردان را در آن دو ساعت سازماندهي کرد و خود فرماندهي گرداني را که تصرف سختترين منطقه را بر عهده داشت به دست گرفت. ساعت 9 شب حرکت کردند. در عمليات آن شب بيش از 400 نفر از دشمن کشته و اسير شد و تقريباً براي حدود يک هفته مشکل ما در چزابه با اين عمليات حل شد و درست است که ايشان را تقريباً به صورت بيحال و نيمه جان از آن ارتفاع برگرداندند، يعني ساعت 4 و 5 صبح ديگر ايشان هيچ رمقي نداشت و کمکش ميکردند که آمد به قرارگاه اما اين مشکل براي مدت يک هفته حل شد و عمليات علي بن ابيطالب در همان جبهه سازماندهي شد و در هفته بعدش عمل شد و نهايتاً مشکل چزابه به لطف پروردگار حل شد و ما براي عمليات فتح المبين آماده شديم. اين روحيهاي بود که شهيد باقري داشت و اين که انجام وظيفهاش بزرگترين مسؤوليت است و اين که مسؤوليت و مقام و شأن و منزلت و جايگاهش در چيست، به هيچ وجه برايش مطرح نبود. اين را من به طور مشروح يک نمونه گفتم. شخصاً شاهد اين بودم که در ميدان مين و پاکسازي ميدان مين و باز شدن معبر شخصاً نظارت ميکرد. در شبهاي قبل از عمليات در شناساييهاي شبانه رزمندگان سپاه که در واقع فعاليت نفوذي بسيار خطرناکي بود، براي کسب اطمينان شخصاً شرکت ميکرد.بعضي موارد پيش ميآمد که در عمليات وقتي احساس نياز ميکرد، شخصاً بعنوان فرمانده گروهان يا گردان وارد عمل ميشد. در عمليات رمضان خاطرم هست که يک مورد ما در بازديد خط مقدم بوديم و عراقيها پاتک کردند (ما خط مقدم بسيار ضعيفي در آن منطقه داشتيم) ايشان شخصاً وارد کانال شد شروع به سازماندهي بسيجيان کرد. خودش شروع به اقدام عملياتي و زدن آر پي جي و تيراندازي کرد، همزمان عناصر قرارگاهش را فرستاد براي سازماندهي توپخانه و جلوگيري از پاتک دشمن که به نتيجه برسد.
اين روحيهاي بود که من به عنوان يک درس از آن شهيد بزرگوار گرفتم، در کنار نکات ديگري که در خصوصيات اخلاقي و فعاليتهاي ايشان وجود داشت. اميدوارم که خداوند توفيق اين را بدهد که ما بتوانيم رهروان اين شهيدان بزرگوار باقي بمانيم.
والسلام عليکم و الرحمه الله و برکاته.
محمد باقري
bag00001