آخرين ساعات زندگي

کد خبر: ۱۱۲۵۳۷
تاریخ انتشار: ۰۶ اسفند ۱۳۸۵ - ۱۱:۳۲ - 25February 2007

در آخرين لحظاتي كه در كنار شهيد مهدي حبيب تبار بودم، از من «سيب» خواست تا بخورد، وقتي سيب را در دهان پر زخم خود گذاشت، به علت زخمهاي شديد و درد دهان، قادر به خوردن آن نبود و با ناراحتي، آن را بيرون انداخت و كم كم احساس نااميدي زيادي به او دست داد.

از من قرآن خواست، قرآن كوچكي را كه در آنجا بود به او دادم، آن را محكم به سينه چسبانيد.

سپس با صداي بسيار ضعيفي كه با برخورد با ترشحات ريوي مخلوط و در نتيجه نامفهوم تر شده بود (و پس از چند بار پرسش بر  من  معلوم شد ) ،  با  زحمت  و  كمي ناراحتي (از اينكه نمي تواند منظورش را تفهيم كند) در سه كلمه وصيتي نمود.

 پس از آن در حالي كه قرآن را عاشقانه به سينه چسبانيده بود به من و محيط اطراف بي توجه شد و ديگر هيچ تقاضايي ننمود، از اين پس تنها كلماتي كه تا مدتي چند از آن سينه و حنجره سوخته مي شنيدم زمزمه اي بودكه بسيار آرام و ضعيف شنيده مي شد:

“… يا ابوالفضل … يا ابوالفضل …”

منبع: کتاب جنگ شيميايي عراق و تجارب پزشکي آن، دکتر عباس فروتن، صفحه 295.

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار