روستاي شيخ عبود بيضاء در سال 1328 ه ش ميزبان كودكي از سلاله سرخ شقايق بود خانواده باصري پس از مدتها انتظار, آغوش پر مهر خود را بر اين غريبه كوچك گشود و نام مبارك محمد را براي او برگزيد محمد تحصيلات خود را در مدارس قديم آن روز آغاز كرد و سال ششم ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشت. وي از همان كودكي لبهاي مبارك خود را با تلاوت كلام نور, معطر ساخت. به گونهاي كه در سن دوازده سالگي تمام قرآن را فراگرفت و بعضاً با تشكيل كلاسهاي مختلف, آموختههاي خود را در اختيار ديگران قرار ميداد. فعاليتهاي سياسي و انقلابي وي از سال 1352 آغاز گرديد و از همان زمان در كنار كارهاي روزانه با پخش و توزيع اعلاميههاي امام (ره) گامهاي موثري در مسير برقراري حكومت اسلامي برداشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت گروه مقاومت مسجد حبيب «شيراز» درآمد و با عنوان سرپرست اين گروه فعاليتهاي چشمگيري را عليه دشمنان انقلاب و منافقين آغاز كرد. وي در جريان همين مبارزات در محله دروازه سعدي شيراز مورد تهاجم و ضرب و شتم نيروهاي ملحد منافقين قرار گرفت و با پيكري خون آلود به بيمارستان انتقال يافت و به مدت سه ماه بستري گرديد و حتي پس از بهبودي نيز سالهاي سال آثار زخمهاي كوردلان منافق بر پيكر نوراني او نمايان بود. سردار شهيد محمد باصري اندك زماني پس از شروع جنگ تحميلي و پس از گذراندن دورههاي آموزشي در كازرون از طريق بسيج به سوي عرصههاي خون و مبارزه شتافت و در عمليات بيت المقدس شركت كرد. وي پس از پيروزي و آزادي خرمشهر به جمع صميمي خانواده بازگشت, اما او كه گمشده خود را در خاك خونرنگ جنوب و در عرصههاي نبرد يافته بود, بار ديگر راهي جبههاي حق عليه باطل گرديد و در عمليات تنگه چزابه شركت نمود. اين شهيد بزرگوار در سال 1360 رسماً به عضويت سپاه پاسداران درآمد و با عنوان مربي آموزش عقيدتي فعاليتهاي خود را آغاز كرد. وي علاوه بر مسووليتهاي خطيري كه در جبهه عهدهدار بود مدتها به عنوان مسئول ستاد پشتيباني جبهه و جنگ سپاه مرودشت انجام وظيفه كرد. وي در سال 1361 به همراه همسر و مادر دلسوخته خويش به زيارت بيتالله الحرام تشرف يافت و پس از مراجعت بار ديگر با دلي مالامال از عشق و شور به جبهه عزيمت نموده با عنوان تخريبچي در گردان رزمي انجام وظيفه كرد. در ادامه با گذارندن دورههاي مختلف آموزش غواصي, خود را براي عمليات كربلاي 4 و 5 آماده كرد. خدمات ارزنده شهيد و همرزمان دريادل او در شكستن خط پدافندي دشمن, باعث پيشبرد اهداف اين دو عمليات گرديد. هر چند اين عزيز در ادامه از ناحيه سينه, گلو و دهان دچار مجروحيت شد ولي پس از دو ماه استراحت و كسب بهبودي نسبي بار ديگر به سوي جبهههاي نور شتافت و با سمت فرماندهي گردان جوادالائمه جزيره مجنون را جولانگاه شوريدگيهاي خود ساخت . سردار شهيد حاج «محمد باصري» اينگونه در تاريخ چهارم تيرماه 1367 با دنياي فاني بدرود گفت و آن سوي خطر در پوسفستان خون و حماسه تنها ماند. هنوز بعد از سالها همسر دلسوخته و پنج فرزند داغدارش به اميد يافتن نشاني از او, چشم به دروازههاي شهر دوخته ا ند.
منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شيراز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
وصيت نامه
...خداوندا! چندين سال بود كه آرزوي شهادت در راه تو ميكردم و آرزوي خدمت در راه تو ميكردم تا آنجا كه به اين حقير عاصي تفضل و كرامت فرمودي و لباس مقدس سبز شهادت سرخ را برتنم پوشاندي و مرا بخدمت خود انتخاب كردي عزيزان امروز وحدت براي اسلام از همه مهمتر است خطگرا نباشيد. پشت سر حضرت امام و روحانيون حركت كنيد عاشقان كوي اباعبداله شيطان شما را فريب ندهد.
...خداوندا! شايد اين آخرين وصيت نامه اي باشد كه مينويسم و شايد اين آخرين سفري باشد كه در راه تو حركت ميكنم. قصد و ايده خود را براي بدست آوردن رضايت تو قرار دادهام. خدايا! پروردگارا! قلبم را كه آكنده از زرق و برق دنيا شده و به ملاقات تو خود را به تپش انداخت. از عشق خودت و فناشدن در راه خودت با نور هدايت و معرفت قوي گردان تا آنجايي كه ديگر به جز محبت و عشق خودت و دوستانت, محبت, عشق و فرمان كس ديگري را اطاعت نكند و نپذيرد. محمد باصري
خاطرات
فرود كشاورز :
در آخرين لحظات كه جزيره مجنون سقوط كرده بود, من به اتفاق حاج باصري كليه نيروها را به پشت خط هدايت كرديم. بعد از ما ديگر كسي از نيروهاي خودي در جزيره نبود. يك جاده آسفالت بود كه ما روي همان جاده به پشت خط بر ميگشتيم ... ناگهان در چند متري ما موشك كاتيوشا زدند. وقتي من برخاستم ديدم دو سه نفرمان شهيد شدهاند. به سراغ حاج باصري كه رفتم, ديدم به پشت افتاده است. ايشان را چند مرتبه صدا زدم. اما ... چون خودم زخمي بودم نميتوانستم حاج باصري را هم حمل كنم. من برگشتم و آن عزيز در همان جا ماند...