"اشک هجران مروارید غلطان" روایتی آشنا از روزهای جنگ تحمیلی

"اشک هجران مروارید غلطان" با زبانی ساده و روان به بیان خاطرات نویسنده از سالهای جبهه و جنگ می‌پردازد.
کد خبر: ۱۱۳۸۷
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۳ - 13February 2014

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، کتاب "اشک هجران مروارید غلطان" به قلم محمد حسن صادقزاده پوره در ۷۴ صفحه نوشته شده است. این کتاب با زبانی ساده و روان به بیان خاطرات نویسنده از زبان خودش و در سالهای جبهه و جنگ میپردازد.

در بخشی از کتاب میخوانیم:

دومین خاطره، شهید میگفت: در زمان حکومت نظامی یک روز که فرمانده آتشبار به مرخصی رفته بود و ایشان مسؤول آتشبار بوده است، به فرماندار نظامی خبر رسیده بود که مخالفان رژیم که در حال تظاهرات بودند نزدیک پل فلزی اصفهان یک بانک را به آتش کشیدهاند. نزدیکترین یگان ارتشی به محل مذکور، آتشبار تحت امر شهید بوده است. آقا محمود میگفت: به او دستور دادند تا بروند و به اصطلاح خرابکاران را دستگیر کنند! و ایشان به جای اینکه طول خیابان شاپور (شهید بهشتی) را با مسافتی کمتر از پانصد متر طی کنند مسیر خیابانهای مسجد سید، ولیعصر، بزرگمهر، مشتاق و شهید مطهری را با حدود هشت هزار متر انتخاب کرده بودند.

در قسمتی دیگر از این کتاب میخوانیم:

همسرم در حالی که قادر نبود جلوی گریه خودش را بگیرد گفت: شما دوباره منو با این بچه تنها میذارید و میروید؟ شبها که برق میره و آژیرمی کشند بچهها میترسند! مخصوصا اونوقتکه ضد هداییها تیر اندازی میکنند خودم هم زهره ترک میشم!
هربار که مرخصیم تموم میشد خانم همین حرفها را میزد. مثل این بود که یک شیشه را روی سنگ بکشند اعصابم دگرگون میشد. اینجور وقتها شیطان هم میاد بسراغ آدم!

در بخش دیگری از این کتاب آمده است:

اولین خبر اینکه آقای هندی که معلم آموزش و پرورش بود. همان که داوطلب به سقز آمده بود و قبل از رفتن به مرخصی ما در منزلشان شام خوردیم شهیدش کردند. در حالی که دست بچهاش توی دستش بود و همراه همسرش که اون هم از معلمهای داوطلبه داخل خیابون اصلی شهر با اسلحه کلت ترورش کردند. بقیه خبرها بمونه بعد از اینکه خستگی تون در رفت.

در جای دیگر کتاب نوشته شده است:

من و خانوادهام خیلی دلمان میخواست گریه کنیم. در آرزوی گریه کردن میسوختیم. دوست داشتم فریاد بزنیم و جیغ بکشیم. نزدیک بود خفه شویم، اما خودمان را کنترل کردیم تا این عزیزان که چند روزی بود پیاپی گریسته بودند قدری آرام گیرند. من قصه اشک مخفی، درد پنهان، غم هجران و ناله در خرابههای شام را شنیده بودم اما هرگز باورم نمیشد در کنار چهل ستون اصفهان و منارههای زیبای مساجد و هوای دینی و عرفانی اصفهان نیز بتوان مخفیانه گریه کرد.

علاقه مندان میتوانند برای تهیه این کتاب به انتشارات سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران مراجعه کنند.

نظر شما
پربیننده ها