شيخ محمدحسن شريف قنوتي ، كه بعدها به ويژه در روزهاي آغازين جنگ تحميلي عراق عليه ايران به « شيخ شريف » شهرت يافت ، در 3 تير 1313 ه ش در روستاي قصبه ، از توابع اروندرود آبادان ، در خانواده اي روحاني و متدين چشم به جهان گشود . در دوران كودكي به كسب علوم و معارف ديني روي آورد و مقدمات اسلام را نزد عمويش ، عبدالستار اسلامي ، سپس عبدالرسول قائمي در آبادان فراگرفت . در 1337 ش با توجه به رونق علمي حوزه علميه بروجرد دوره سطح و بخشي از خارج را به پايان رساند ، سپس براي تكميل تحصيلات حوزوي وارد حوزه علميه قم شد و محضر درس آيت الله سيد محمدرضا گلپايگاني و نيز امام خميني (س) ، را درك كرد و تا مرتبه اجتهاد پيش رفت .
وي مبارزات سياسي خود را از زمان فعاليت فدائيان اسلام آغاز نمود و همكاري هاي اندكي با آن گروه ، به ويژه شهيـد سيـد مجتبي ميرلوحي ( نواب صفوي ) داشت . او در كنار مبارزات سياسي فعاليت هاي اجتماعي را نيز ادامه داد و در 1337 ش پس از اتمام درس خارج در محضر آيت الله گلپايگاني ، از سوي ايشان براي امور تبليغ به سرنجلك و سپس اردكان فـارس اعزام گرديد . او چندين سال در روستاها و بخش هاي اردكان فارس به تبليغ و ترويج احكام اسلامي پرداخت و در كنار آن فعاليت هاي اجتماعي زيادي انجام داد و در روستاها براي مردم مسجد ، حمام و دبستان ساخت و در رفع برخي از مشكلات آنان كوشيد . او به منظور كمك به معيشت خانواده هاي فقير صنعت قاليبافي را با ايجاد دارهاي قالي در منازل توسعه داد . همين اقدامات سبب شده بود كه وي محبوبيت و مقبوليت خاصي در ميان مردم آن سامان بيابد . شريف قنوتي براي مردم اردكان فارس و حومه مصلحي خيرانديش ، معلمي آگاه ، مبلغي متقي ، عالمي دلسوز و مرجعي براي حل مشكلات و نيز شريك غم ها و شادي هاي آنان بود .
از اقدامات مفيد و خيرخواهانه شريف قنوتـي در اردكان فارس ، تشكيل و تأسيس چند مسجد ، مهديه ، حوزه علميه و صندوق قرض الحسنه بود .
با شروع نهضت اسلامي به رهبري امام خميني در 1342 ش ، فعاليت هاي سياسي شريف قنوتي شدت بيشتري يافت . او با وجود جو خفقان حاكم در زمان پهلوي ، در مساجد به سخنراني و افشاگري مي پرداخت و آشكارا به دفاع از امام خميني پرداخته و اعلاميه ها و رساله ايشان را با ياري ديگر همرزمانش در بين مردم توزيع مي كرد . شب ها در منزل عده اي از انقلابيون جلسات مخفي تشكيل مي دادند و به گفتگو و مباحثه پيرامون اسلام به ويژه قرآن مي پرداختند . عمده ترين تلاش او در منطقه فارس به ويژه اردكان ، رشد آگاهي و معنويت مردم ، آشنايي آنان با نهضت اسلامي و ارشاد جوانان بود . فعاليت هاي سياسي او سبب شد كه ساواك فارس توجه ويژه اي به او داشته باشد و فعاليت ها و حركات و رفتارهاي او را زير نظر بگيرد . او در دوره اي در انديشه تشكيل گروهي مسلحانه به نام انصارالزهرا بود كه عده اي را نيز به همين منظور تربيت كرد ، اما وقتي نظرات امام خميني ، رهبرِ مبارزه ، را درباره شيوه مبارزه جويا شد ، فعاليت هاي گروه مزبور را به سمت مبارزه فرهنگي با رژيم پهلوي سوق داد . او در آگاهي و روشنگري مردم نقش بسزايي ايفا كرد و بارها تحت تعقيب ساواك قرار گرفت و بازداشت و زنداني گرديد . در يكي از اين بازداشت ها طوايف اطراف اردكان شيراز در حمايت از شريف قنوتي جلوي ژاندارمري تجمع كرده و اخطار دادند كه اگر شريف قنوتـي از زندان آزاد نشود كشتار عظيمي به راه خواهند انداخت . رژيم براي آرام كردن اوضاع مدت كوتاهي بعد او را از زندان آزاد كرد ، اما ممنوع المنبر نمود . در گزارشات برجاي مانده ، از ساواك شريف قنوتـي روحاني افراطي پيرو عقايد و افكار امام خميني معرفي شده است . او در دوراني كه از سوي ساواك ممنوع المنبر شده بود مبارزات خود را به اشكال مختلف ادامه داد و منزلش محل رجوع جوانان و انقلابيون واقع شد . شريف قنوتي پس از مدتي به عنوان نماينده حضرت امام خميني در اردكان و حومه برگزيده شد . او وجوهات شرعي را از مردم دريافت مي كرد و به شهر قم و نجف ارسال مي نمود . در طول اين مدت ، بارها با حضرت امام خميني از طريق مكاتبه ارتباط يافت كه در داخل متن در بخش مربوطه به اين مكاتبات اشاره شده است . فعاليت هاي شريف قنوتي سبب شد كه ساواك شيراز احساس خطر نموده و نسبت به دستگيري وي اقدام كند . آنان به منزل شريف قنوتي حمله بردند اما به وي دست نيافتند ، چون شريف قنوتي اندك زماني پيش از آن با ياري همسايه ها با تعدادي اعلاميه به اصفهان رفته بود . ساواك شيراز موضوع را با ساواك اصفهان در ميان گذاشت و عوامل رژيم ، شريف قنوتي را با تعدادي اعلاميه امام خميني دستگير كرده و تحت شديدترين شكنجه ها قرار دادند . وي پس از مدتي آزاد گرديد و بلافاصله به اردكان فارس مراجعت كرد و مورد استقبال مردم آن سامان قرار گرفت .
در 1349 ش ، پس از شهادت آيت الله سيد محمدرضا سعيدي ، بار ديگر به دليل فعاليت هاي سياسي اش دستگير و مدتي زنداني گرديد ، اما اين دستگيري ها و بازداشت ها نمي توانست او را از راهي كه در پيش گرفته بود و هدفي كه براي آن تلاش مي كرد ، منصرف سازد .
محمدحسن شريف قنوتي در 1355 ش خانواده اش را به بروجرد انتقال داد و خود با استفاده از نام مستعار « شريف طبع » فعاليت هاي سياسي اش را ادامه داد . با اوج گيري مبارزات مردمي براي پيروزي نهايي ، بر وسعت فعاليت هاي شريف قنوتي افزوده شد و از آنجا كه وي در اردكان ، شيراز ، ياسوج و اصفهان براي عوامل رژيم فرد شناخته شده اي بود ، به مسجدسليمان رفت تا راحت تر به فعاليت هايش ادامه دهد . او در آن سامان به ارشاد و تبليغ مردم و نيز به روشنگري عليه رژيم پهـلوي پرداخت و در كنار آن به نشر و توزيع اعلاميه هاي حضرت امام خميني ادامه داد . او براي آن كه به راحتي به دست عوامل ساواك نيفتد ، شب ها را به همراه عده اي از ياران انقلابي اش در مسجد مي ماند . پس از مدتي ، ساواك مسجدسليمان از وجود او احساس خطر كرده و براي دستگيري وي اقدام كرد . عوامل رژيم در آبان 1357 شبانه از پشت بام به مسجد ريخته و پس از دستگيري شريف قنوتي به زندان اهواز انتقالش دادند . او در زندان هم ساكت نمانـد و به افشـاگري عليه رژيـم ادامـه داد . چند بار هم دست به اعتصـاب غذا زد و در عاشـوراي سـال 1357 پس از عزاداري ، به همراه برخي ديگر از انقلابيون اعتصاب زندانيان را ساماندهي كرد .
شريف قنوتي در 2 دي سال 1357 از زندان اهواز رهايي يافت و به بروجرد بازگشت و به هدايت و سازماندهي راهپيمايي ها و مبارزات مردمي پرداخت . همسرش مي گويد : « شب ها با قم و تهران تلفني تماس مي گرفت و براي راهپيمايي ها شعار تهيه مي كرد و يا از دوستان خود براي خواندن و توزيع و پخش اعلاميه هاي امام كمك مي گرفت » . او داراي طبع شعري هم بود و در راهپيمايي ها و تجمعات ، اشعار و سروده هاي خود را براي مردم مي خواند . فعاليت هاي انقلابي شريف قنوتي در بروجرد به حد فزاينده اي چشمگير بود .پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، بار ديگر به اردكان فارس رفت و بنا به درخواست مردم منطقه مسئوليت نمايندگي شوراي شهر را عهده دار شد و با ياري آيات بهاءالدين محلاتي و عبدالرحيم رباني شيرازي به فعاليت هاي عمراني و اجتماعي مشغـول گرديد . در اوايل سـال 1359 ش به بروجرد رفت و به عنوان نماينده ويژه دادستان انقلاب اسلامي بروجرد مشغول خدمت شد .
با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران ، عرصه ديگري از مبارزات شريف قنوتي آغاز شد . او اين بار به شكلي ديگر وارد مبارزه شد . ابتدا براي اولين بار ستاد كمك رساني به مناطق جنگي جنوب و غرب كشور را در بروجرد به راه انداخت و در 3 مهر 1359 با كارواني متشكل از چندين كاميون ( به قولي 21 كاميون ) آذوقه اهدايي مردم بروجرد به خرمشهر اعزام گرديد . پس از بازگشت ، در بسيج نيروهاي مردمي و اعزام آنان به جبهه هاي نبرد فعال شد . در اواسط مهر به همراه تشكلي از جوانان بروجرد به خرمشهر رفت و خود لباس رزم پوشيد و با تشكيل گروه هاي چريكي الله اكبر و گروهان هاي مقاومت ، خرمشهر را براي چندمين بار از خطر سقوط حتمي نجات داد . فعاليت ها و مقاومت هاي او و يارانش دشمن را به ستوه آورده بود و ستون پنجم دشمن مي كوشيد به هر طريق ممكن شيخ شريف را از سر راه بردارد . گروه او در جنگ تن به تن اغلب موفق بيرون مي آمد و اين شكست ها براي دشمن سنگين بود . شيخ شريف علاوه بر فرماندهي برخي از محورها در خرمشهر و هدايت نيروها ، مسئوليت تأمين مهمات نيروها را هم عهده دار بود . در روز 24 مهر 1359 ، وي به هنگام رساندن مهمات به يكي از نقاط درگيري در خيابان چهل متري خرمشهر ، به مقر عوامل بعثي وارد شد . نيروهاي بعثي با مشاهده وانتِ حامل شريف قنوتي ، براي از بين بردن او به سرعت دست به كار شدند و وانت مزبور را زير رگبار گلوله بستند . شيخ كه به همراه راننده اش در ميان آتش عراقي ها گرفتار شده بود تصميم گرفت از محل دور شود ، اما عراقي ها لاستيك اتومبيل را نشانه رفتند و ديگر كاري از دست شيخ و راننده اش برنمي آمد . عراقي ها براي از بين بردن او نيروي زيادي به ميدان معركه هدايت كردند و سرانجام شيخ را بر اثر اصاب گلوله به آرنج ها و زانوها و گردن از پاي درآوردند . وقتي شيخ شريف روي زمين افتاد ، آنان خود را به او نزديك كرده و با استفاده از سرنيزه فرق سرش را شكافتند و كاسه سرش را جدا كردند ... . مدتي بعد رزمندگان اسـلام خود را به محل نبرد رساندند و پس از سـاعت ها جنگ تن به تن ، پيكر شيخ را از دست متجاوزان گرفتند و به پشت جبهه انتقال دادند . آن روز شيخ و عده اي از يارانش در نقاط مختلف شهر ، مردانه با دشمن متجاوز جنگيدند و پس از رشادت هاي فراوان به شهادت رسيدند و نام خرمشهر هم به خونين شهر تغيير يافت .
منبع:شیخ شریف نوشته ی جواد کامور بخشایش ،نشر عروج،تهران-1386
خاطرات
همسر شهيد:
بعد از رفتن او به جبهه، ديگر او را نديدم. ولي دوستانش به ما مي گفتند كه او براي بردن آذوقه به جبهه، در خطرناكترين مسير، رانندگي ميكند. در عمليات جلوگيري از سقوط خرمشهر نقل است، آنقدر تيراندازي ميكند كه لوله سلاح قرمز مي شود. براي رساندن مهمات به دست رزمندگاني كه جلوي دشمن را سد كرده بودند تا سريعتر به مقصد برسد، بدترين مسيرها را انتخاب مي كرد.
فرزند شهيد:
بعد از اينكه پدرم به خونين شهر رفت، من نيز به دنبال او رفتم، ولي او را پيدا نكردم. خود نيز به جبهه رفتم و مجروح شدم. وقتي كه پدرم مرا در بيمارستان ديد، گفت: «شهادت سعادتي است كه نصيب هر كس نمي شود و خون پاك و مطهر مي خواهد.»
همرزم شهيد :
شهيد قنوتي در دوران طاغوت فعاليتهاي سياسي بسياري داشت به گونهاي كه حتي در زمان زندان هم دست از روشنگريهاي خود و رسوا كردن رژيم پهلوي برنداشت.
زماني كه از طرف ساواك اصفهان او را دستگير كردند و به زندان بردند با سخنرانيهاي خود ديگران را متحول كرد و به ياد دارم در يك روز عاشورا در زندان در حال سخنراني بود، افسر نگهبان براي آرام كردنش اسلحه را جلوي او گرفت و تهديد كرد كه اگر ادامه دهد او را به قتل ميرساند و او در جواب گفت: چقدر تشنه شهادت در روز عاشورا هستم واگر لايق آن باشم حتماً شليك خواهي كرد.
برگرفته از خاطرات شفاهی همرزمان شهید
آغاز جنگ
تشکیل اولین ستاد پشتیبانی از مناطق جنگی کشور در بروجرد. روز اول جنگ، شیخ شریف شروع به جمع آوری کمک های مردمی کرد. آقا خودش کیسه به دست می گرفت و برای جنگ زدگان کمک مالی جمع آوری می کرد. از همان روز اول که آقا این ستاد را تشکیل داد، عده ای از خواهران و برادران به طور شبانه روزی مشغول خدمت شدند. من (خانم فتانه ی منشی) هم مشغول فعالیت بودم. در آن اوائل مردم آمادگی لازم را نداشتند. لذا کالاهایی که برای جنگ زدگان آورده می شد، خیلی مناسب نبود. حاج آقا شریف گفتند: «زندگی این مهاجران از ما بهتر بوده. لذا این کالاها را به آنها ندهید، تا خودم به تهران بروم و لوازم مورد نیاز را بیاورم.» حاج آقا خیلی سریع از تهران همه گونه لوازم نو برای مصرف مهاجران جنگ زده آورد و پس از آن نیز مرتب کامیون ها اجناس فراوانی آوردند و ما آنها را در اختیار مهاجران می گذاشتیم. ایشان می گفتند: مهاجران عزیزان ما هستند. لذا از آنها به نحو احسن پذیرایی کنید. ایشان مرتب رسیدگی می کردند که مبادا ما خسته شویم و به همه جا سرکشی می کردند. به جنگ زدگان به ما و به هر جا که نیاز بود می رفتند و رسیدگی می کردند.
سرو سامان جنگ زدگان
دو، سه روز از جنگ رفته بود. بسیاری از جنگ زدگان به بروجرد آمده بودند. حاج آقا آنها را در مدارس و فاطمیه جای داد. او در مسجد امام خمینی سخنرانی کرد، که این ها جنگ زده هستند. خانه و زندگیشان را از دست داده اند. با زن و بچه آمده اند. به آنها جا و راه بدهید و کمک کنید. در این رابطه جوانان غیور بروجردی با شیخ کمال همکاری را کرده و مسجد امام خمینی بروجرد مرکز فعالیت و جنب و جوش گردید. سیل کمک های مردمی از همه طرف به سوی مسجد امام خمینی سرازیر شد. به گونه ای که زیرزمین مسجد با آن عظمت پر از هدایای مردمی گردید.
آقا برای آنها مواد اولیه مثل لباس، پتو، برنج، قند و شکر، روغن و غیره ... تهیه می کرد و در اختیار آنها قرار می داد. از همان روز اول، که آقا این ستاد را تشکیل داد، عده ای از خواهران و برادران به طور شبانه روزی مشغول خدمت شدند.
دلجویی از پیرزن مهاجر
پیرزنی داشت می گریست و می گفت: من هفت بچه دارم، می گویند سه بلوز و یک قطعه وسایل منزل. می گفت: من این سه لباس را بین هفت نفر چگونه تقسیم کنم. حاج آقا برای آن خانم صندلی گذاشت و گفت: بیا بنشین و خودش کنار آن خانم نشست. بعد شروع به دلجویی کرد و گفت: ناراحت نباشید. همه ما مشکل داریم، همه ی ما ناراحتی داریم. بعد گفت: شما هفت بلوز می خواهید؟ خانم به تعداد بچه هایش به ایشان بلوز بدهید! حاج آقا چنان دلجویی می کرد و به دل مهاجران راه می رفت. در آن حالت هیچ کس نمی دانست که چگونه حرف بزند؟ چگونه برخورد کند؟ در حالی که همه مضطرب بودند. ایران آشفته بود. آن وقت این بزرگوار با این سعه ی صدر و آرامشی که داشتند، چنین برخورد می کرد. آن خانم با خوشحالی و با لبخند از مسجد خارج شدند. این چیزی نبود، مگر ارتباط خاص حاج آقا شریف با پروردگار عالم.
کمک های مردمی
خواروبار و وسایل مورد نیاز جبهه ها مثل چراغ فانوس، تانکر آب، خرما، نان، دارو و وسایل پانسمان مجروحان و ... توسط شیخ شریف قنوتی، در مسجد امام خمینی بروجرد جمع آوری شد.
تعدادی از برادران هم به روستاها رفتند و مواد غذایی و ... را جمع آوردند. من (غلامحسین ارجمندی) چون حاج آقا شریف را مرد مبارزی می دیدم از ایشان خوشم آمد. وقتی که گفتم: به سربازی رفته ام و دوره ی چریکی دیده ام، ایشان هم از من خوشش آمد. ایشان نزد همسر من آمد و برای این که نگران نباشد، به همسر من به مزاح گفت: شما ناراحت نباشید، غلامحسین همراه من است. من قول می دهم که شهید بشود، اما من سعادت شهادت نیافتم.
وداع با خانواده
آقا برای خداحافظی به منزل آمد. ایشان محمد محسن (فرزند ارشدمان را که هیجده سال داشت) از روز اول جنگ به خوزستان فرستادند. سعید (دومین فرزندمان که شانزده سال داشت) را هم با خودش می خواست ببرد. من گفتم: آقا، خودتان می روید. بچه ها را کجا می برید؟ ایشان گفت: ممکن است که من به جبهه بروم و این ها بعد از من بیایند و مرا پیدا نکنند و گم شوند. من آن ها را می برم که مواظبشان باشم. آقا چنین مرا آرام کرد. ولی در واقع هدفش خون دادن در راه اسلام بود. آقا بچه ها را برد که فدای اسلام و امام کند. بعد آقا به من فرمودند: ای زن! شجاع باش! بعد هم قضایای حضرت زینب (س) را به من متذکر شدند. آقا فرمود: ما اولاد بزرگ کرده ایم برای کی؟ الان، اسلام خون لازم دارد. اسلام جوان می خواهد مگر می شود، ما بنشینیم و خرمشهر از دست برود و دیگر خرمشهری برای ما نماند. آقا فرمودند: من بیست سال است که انتظار یک چنین روزی را می کشم و الان موقعی است که ما حرکت کنیم. من هم گفتم: آقا بروید. انشاءالله موفق باشید.
وقتی حاج آقا شریف قنوتی با تعدادی از بچه های بروجرد و بچه های سپاه پاسداران می خواستند به خرمشهر بروند. بعضی از منافقین آن ها را مورد تمسخر قرار می دادند و می گفتند: این ها با یک روحانی ضعیف الجثه و لاغر اندامی می خواهند بروند و لشکر عراق را شکست بدهند، اما نمی دانستند که خداوند در کمین ظالمان و یاور مظلومان است.
تامین نیازهای جبهه
برادران در خرمشهر، لوازم مورد نیاز را از حاج آقا شریف می خواستند. آقا می فرستند که بچه ها در بروجرد اقلام مورد نیاز بچه های خرمشهر را فراهم کنند. بچه های خرمشهر می گویند آقا اگر خود شما به بروجرد بروید. وسایل مورد نیاز زودتر به دست ما می رسد. لذا آقا خودشان به ناچار به بروجرد می روند. ایشان روز 3/7/1359 به بروجرد برگشت و با حکم دادگاه انقلاب به ستاد پشتیبانی از مناطق جنگی رسمیت داد. حاج آقا شریف طی دو روز فعالیت شدید در بروجرد و اطراف آن مقادیر زیادی کمک های مردمی را جمع آوری کرد.
حاج آقا شریف قنوتی، خیلی مردمی و ساده زیست بود من، (حاج فرهاد خوش) سخن، یک روز دیدم که دست حاج آقا پینه بسته، از پس زحمت کشیده بود ایشان واقعا یک مرد کاری بود و پا به پای همه کار می کرد. وقتی هم که به خرمشهر رفتیم. این قدر این آقا فروتن بود که به عنوان یک نیروی کمکی همراه کاروان آمدند، نه یک مسئول.
امتحان الهی
بنده (حاج محمد رضا روشن بین) در تاریخ 5/7/1359 ش از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بروجرد با شصت نفر نیروهای مردمی و سپاه با سلاح و مهمات مامور شدم که در خدمت شیخ شریف قنوتی به خرمشهر بروم. شیخ شریف طی دو روز تلاش کاروانی از مایحتاج رزمندگان آماده کرده بود. کاروان ما در مقابل مسجد امام خمینی آماده حرکت بود. مردم بروجرد هم برای بدرقه ی این کاروان اجتماع کرده بودند. در این حین آمدند و گفتند: آقا، محمد مسعود، آقا زاده ی شما، سخت مریض است. (ایشان در حال کمک رسانی و حمل بارهای سنگین دچار کمردرد شدید شده بود) آقا گفت: خوب، من چکار کنم؟ اگر خدا بخواهد ایشان به هرحال خوب می شود، ولی من امر مهمتری بر عهده ام دارم و آن همانا جنگ در راه خدا و جنگ با کفار و صدام و صدامیان است. الان عازم هستم و به هیچ قیمتی حاضر نیستم که از ماشین پیاده شوم با بدرقه ی باشکوه مردم بروجرد به سمت خرمشهر حرکت کردیم. حاج آقا شور شهادت را در بچه ها زنده کرده بود. از جمله برادر (شهید) حجت الله برخورداری بود که تمام صحبت هایش این بود که من دوست دارم شهید شوم و انشاءالله پس از چند روز دیگر شما جسد مرا به طرف بروجرد می برید و عده زیادی مرا تشییع خواهند کرد.
حضور در شلمچه
روز ششم جنگ یعنی هفتم مهر 1359 ه ش، شیخ همراه کمک های مردمی و تعدادی از جوانان غیور بروجرد به خرمشهر رفتند. در بین راه که کاروان متوقف می شد. حاج آقا شریف نماز جماعت را اقامه می کرد. شیخ شریف وقتی وارد خرمشهر شد، دید در این جا از ارتش، توپ و تانک و نیروی مبارز برای جنگ خبری نیست. مردم هم اطراف مسجد جامع در تردد هستند. در خرمشهر گشتی زد و وضعیت را سنجید. با حاج آقای موسوی، امام جماعت مسجد جامع و حاج آقای نوری از روحانیون خرمشهر دیدار کرد. ما تعدادی از کامیونها را به مسجد جامع و تعدادی را هم به پاسگاه شلمچه بردیم. آن وقت به خاطر درگیری هایی که در شلمچه بود، به ما گفتند: کمکهای مردمی را اینجا خالی نکنید. ما آنها را نیز به مسجد جامع آوردیم و کامیونها را تخلیه کردیم. حاج آقا شریف رفتند داخل مسجد جامع، وقتی که برگشتند، دیدیم سلاحی در دست دارد. گفتیم: حاج آقا این را از کجا آوردید؟ گفت: از ستاد گرفتم و الان می خواهم به شلمچه بروم. شیخ شریف قنوتی به طرف شلمچه رفت. شب را هم در آنجا ماند، 8 ـ 9 ساعت طول کشید تا آقا برگشت، اما چه حالی داشتند. وقتی ما ایشان را دیدیم. متوجه شدیم که چهره حاج آقا برگشته و یک حالت عجیبی به ایشان دست داده که وصف ناپذیر بود.
نیروهای عملیاتی سپاه خرمشهر در مقاومت
زمانی که جنگ شروع شد چون ما ( سید صالح موسوی و ...) نیروهای عملیاتی سپاه خرمشهر بودیم، بیشتر در محورهای خط مقدم حضور داشتیم مسجد جامع خرمشهر یعنی مکانی که در حال حاضر در آن هستیم، در آن موقع مرکز پشتیبانی و تدارکات بود و به خاطر کمبود نیرو مجبور بودیم که مدام در منطقه عملیاتی حضور داشته باشیم و تلاش کنیم که دشمن از این جلوتر نیاید به همین دلیل آذوقه ی کافی به بچه ها نمی رسید بچه ها غالباً گرسنه بودند همه ی هم و غم بچه ها این بود که از حیثیت، شرافت، ناموس و اقتدار نظام جمهوری اسلامی دفاع بکنند با توجه به کمبودها، نارسایی ها، خیانت ها و خنجرهایی که بچه ها از پشت می خوردند، زیاد امیدی به پشت جبهه نداشتند، همه امید ما به خدا بود با ایمان به خدا و عشق به امام بود. که بچه ها مقاومت می کردند با نبود امکانات در شهر و تجمع سپاه و ارتش در خرمشهر در آن موقع غذا نبود آب و برق قطع شده بود در این اوضاع ماندن و جنگیدن و رزمیدن کار هرکسی نبود.
نبود تسلیحات و توان رزمی دشمن
متاسفانه سلاح نبود تسلیحات سپاه آبادان و خرمشهر سه قبضه آر.پی جی 7 بود. سپاه خرمشهر در واقع آر.پی .جی 7 نداشت. (شهید) جهان آرا در آن روزها یکی، دو قبضه از ما (عبدالحسین بنادری) به امانت گرفته بود. زمان درگیری در پاسگاه خیّن به درخواست جهان آرا با یک قبضه تفنگ 106 که برای آموزش نیروها با چند گلوله از جزیره خارک آورده بودیم و به طرف پاسگاه عراق شلیک کردیم و باقی سلاح ها عموماً تفنگ ژ.3 بود که در اختیار نیروهای سپاه بود متاسفانه ارتش هم سلاح قابل توجهی نداشت به عبارتی جنگ نابرابر در مقابل استعداد نظامی دشمن از قبیل توپخانه، تانک، نفر بر زرهی، کاتیوشا، انواع خمپاره، نیروهای کارآزموده ی گارد ریاست جمهوری، تکاوران و از هم مهمتر بمباران های سخت آبادان و خرمشهر توسط هواپیماهای جنگی عراق. در این موقعیت یک روحانی وارد خرمشهر شد یک شخصیتی که معمولاً ما آنها را در خطابه، درس، مدرسه و موعظه و فقاهت می شناختیم یک دفعه دیدیم یک شخصیتی به نام شیخ شریف در این اوضاع و احوال پیدا شد یک جسارت، یک شجاعت و یک دلیری بی نظیری در مبارزاتش دیده می شود. ضمن این که یک خطیب بسیار توانایی است رزمنده خط مقدم هم هست ما تقریباً در برابر دشمن نیرویی نداشتیم.
اولین سخنرانی
ما در رکاب آقا به سمت خرمشهر حرکت کردیم. روز ششم مهر 1359 ش. وقتی که به در مسجد جامع خرمشهر رسیدیم، ساعت دو بعدازظهر بود و بلندگوی مسجد اخبار مربوط به جنگ را از رادیو پخش می کرد تعدادی از جوانان در مسجد جامع برای مقابله با تانکهای عراقی ها کوکتول مولوتف درست می کردند به محض ورود به مسجد جامع سرگرد شریف نسب از نیروهای داوطلب ارتش بود آقا را دید ایشان نزد آقا آمد و گفت: آقا به داد ما برس که ما نیرو نداریم آقا گفت: اینها نیروهایی است که من از بروجرد آورده ام شیخ شریف بلافاصله با یک شور و حالی بالای ماشین جیپی که کنار مسجد جامع بود رفتند و خطابه ای غرایر ایراد کردند که جمعیت را متحول کرد شیخ فرمود: ای برادران الان روزی نیست که عقب بکشیم شما باید با نیروهای بعثی مقابله کنید شما که یاران امام حسین هستید باید حرکت کنید آقا بعد از خطابه همراه سرگرد شریف نسب و نیروهای بروجردی و نیروهای موجود در اطراف مسجد جامع به سمت عراقی ها حرکت کردند من تا شب آقا را ندیدم.
حضوری همه جانبه
از این جا بود که مبارزه علیه صدامیان شروع شد و ما به فرماندهی شیخ شریف به عراقی ها حمله کردیم شب هم که به مسجدجامع آمد چند دقیقه ای بیشتر نماند و به من گفت: شما پیش روشن بین بمان تاریکی شب همه جا را فرا گرفته بود و صدای انفجار سلاح های سنگین گوش ها را آزار می داد. مردم وحشت زده و نگران و سرگردان بودند. در این هنگام یک نفر به نام اصغر شهنوازی آمد و گفت: به منزل ما بیایید چون حاج آقا شریف سفارش کرده بود که از مسجد خارج نشوید ما قبول نکردیم ایشان خیلی اصرار کردند و گفتند: که من با حاج آقا شریف در زندان بوده ام ایشان با من دوست هستند و مرا می شناسند ایشان اینقدر نشانه های صحیح از حاج آقا شریف دادند که ما قبول کردیم. ما شب را به منزل (شریف) شهنوازی رفتیم. من (غلامحسن ارجمندی) به برادر اصغر شهنوازی گفتم: که من به خدمت سربازی رفته ام ایشان برای من و برادران بروجردی اسلحه تهیه کرد من دیگر آقا را تا سه روز پس از آن ندیدم در این سه روز همه از آقا صحبت می کردند یکی می آمد و می گفت: شیخ در صد دستگاه است یکی می گفت: شیخ شریف در گمرگ است هر ساعتی در یک منطقه عملیاتی بود.
خواهران رزمنده
خواهرانی که در مسجد جامع با رزمندگان همراهی می کردند نیز گوش به فرمان شیخ شریف بودند بعضی از آنها در مسجد جامع مشغول فعالیت بودند حاج آقا شریف به آنها گفت: از مسجد خارج نشوید آنها هم قبول کردند یکی از بانوان پر تلاشی که از بروجرد همراه شیخ شریف به خرمشهر آمده بود خواهر فتانه ی منشی بود ایشان خیلی فعال بود و در کار مدد کاری و دارو، شناخت داشت و پرستاری هم می کرد ایشان دوست نداشت که از خرمشهر بیرون برود، چون حاج آقا شریف از همه ما حمایت می کرد ایشان اصرار می کرد که من می خواهم در کنار رزمندگان باشم.
روزهای آخر، حاج آقا شریف گفت: این خواهر را به دست شما سپردم که ببرید و او را به پدر و مادرش برسانید ما هم به امر حاج آقا شریف به بروجرد بردیم.
طلبه ی بی ادعا
در سال 1359 ش که من وارد خرمشهر شدم در همان یکی دو روز اول چهره های خاصی نظرم را جلب کرد. خواهرانی که به جبهه ها کمک می کردند و زخم ها را می بستند مهمات حمل می کردند بچه ها سپاه و نیروهای مردمی که در حال تردد بودند در یک سردرگمی و حیرانی خاصی به آنها نگاه می کردند به خاطر همین قضیه یک شوکی در وجود من ایجاد شده بود. از جمله افرادی که نظر مرا جلب کرد، طلبه ای بود که بعد فهمیدم، شیخ شریف است ایشان با چهره ای خندان در همه جا حضور داشت در کنار حمل مهمات، بستن زخم ها، حرکتهای نظامی وجود شیخ شریف تقریباً یک حالت خاص و یک حرارتی را در مسجد جامع ایجاد کرده بود.
ایشان مایه دلگرمی همه شده بودند مخصوصاً برای کسانی که مظلومانه می جنگیدند حضور این طلبه داوطلب و بی ادعا و خیلی ساده و راحت و شاد به همه روحیه می داد حالت ترکیده و روحیه بلند و سادگی و مظلوم بودن شیخ ویژگی هایی بود که من در آن موقع حس کردم. شیخ در آن شرایط سخت و سنگین تاریخی که شهر از همه طرف محاصره شده بود خودش را به این شهر رساند تا مونس و همدم مردم و رزمندگان باشد. و بماند تا همین جا به دست دشمن شهید بشود. این یک ویژگی است که در ذهن من مانده و هیچ گاه نمی توانم فراموش کنم بچه های خرمشهر وقتی می دیدند یک طلبه ای که همشهری آنها هم نیست آمده در اینجا و به آنها کمک و محبت می کند طبیعی است که غیرتمند می شوند انس می گیرند و سعی می کنند مثل او عمل کنند می توان گفت که شیخ شریف قنوتی یک طلبه ی شیعه واقعی بود.
مجهز به چوبدستی
روز اول که رسید گروه کوچک ما را که دید و با خنده پرسید اسم گروه شما چیه؟ ما جواب دادیم عقرب عقرب؟ چرا عقرب گفت بذارید توحید بگویید عاشورا، شهید و ... روحانیون خرمشهر در هر کاری که بودند با هم فعالیت می کردند و زخمت می کشیدند خود بنده بودم و آقایان محمدی (امام جمعه ایلام) و نوری (امام جمعه خرمشهر) و سجادی و آقایان دیگر هم بودند همه به اندازه وسعشان همراهی و کمک کردند شیخ شریف که وارد شدند با روحانیت در مسجد جامع جمع می شدیم تصمیم می گرفتیم و هرکس مسئول یک قسمت بود وقتی که وارد خرمشهر شدیم همراه شیخ شریف به منطقه درگیری رفتیم ایشان چوبدستی کوتاهی (حدود نیم متر) همراهش بود که با آن به بچه ها علامت می داد که به چپ یا راست بروند و یا پشت سرش حرکت کنند. چون شیخ شریف کسی نبود که پشت سر نیروها حرکت کند این مرد این قدر شجاع بود که می رفت به طرف دشمن خودش می افتاد جلو و می گفت: هرکس می خواهد پشت سر من بیاید وقتی بچه ها دیدند ایشان جلوی تیرها و گلوله ها سر می گذارد و می رود، بچه ها هم دنبالش می رفتند تا دشمن را به عقب برانند یک عده از نیروها می گفتند این آقا با این چوبدستی به کجا می رود ایشان می خواست بگوید ای برادران اگرچه دست ما خالی است اما ما سینه را سپر می کنیم و از کیان اسلام دفاع می کنیم برادرانی هم که از شهرهای دیگر می آمدند وقتی این مرد روحانی را می دیدند شیفته او می شدند.
تماس با امام خمینی
روزهای اول جنگ، شهر زیر آتش و وضع نابهنجاری بود آبادان داشت خلوت می شد پاسی از شب گذشته بود زنگ منزل ما به صدا درآمد من آمدم در را باز کردم دیدم یک روحانی کنار در ایستاده ,ایشان را نشناختم چون مدتها بود که ایشان را ندیده بودم نگاه به چهره و قیافه اش کردم پس از دقت گفتم: شما آقای قنوتی هستید؟ گفت: بله بعد از احوال پرسی گفت: من کار دارم می خواهم بیایم داخل شیخ شریف آمد داخل و نشست با یک حالت آشفته و نگران گفت: من برای تدارک رساندن به جبهه آمدم چند کامیون جنس آورده ام و در مسجد جامع خرمشهر تخلیه کرده ام که بین رزمندگان تقسیم کنم شیخ شریف به من گفت: الان به منزل امام تلفن کن گفتم: در این موقع شب شاید خواب باشند ایشان گفتند: وضع خیلی خراب است و اصرار کردند که شما تماس بگیرید وضع خرمشهر را بگویید بگویید: به داد خرمشهر برسید که شهر در حال سقوط است من هم تلفن مجهز نداشتم و تماس گرفتن با تهران امکان پذیر نبود لذا با مخابرات تماس گرفتم گفتم با دفتر امام کار دارم آنها هم زحمت کشیدند و دفتر امام را برایم وصل کردند حاج احمد آقا گوشی را برداشتند مرا شناختند و احوال پرسی کردند گفتم: یک آقایی هم این جا نشسته وضع خرمشهر خیلی خراب است آبادان هم بدتر از آنجاست می خواهم این صدای ما را به گوش امام برسانید. حاج احمد آقا گفتند الان امام قرآن می خواند دعا می کنند ناراحت نباشید پس از آن شیخ شریف از من خداحافظی کرد و به سمت خرمشهر رفت.
سخنرانی در میدان رزم
(6 یا 7/7/1359ش) هفتمین یا هشتمین روز جنگ بود. من (رضا آلبوغبیش) کنار مسجد جامع خرمشهر ایستاده بودم. یک روحانی مرا به خود جذب کرد. عاشق حرکات و کردارش شدم. حالت خوبی داشت. برای مردم که صحبت می کرد. همه را به سوی خود جذب می کرد. من از ایشان خواستم، برادرانی را که سرگردان هستند و نمی دانند که چگونه از شهر دفاع کنند، جمع آوری کند. شیخ شریف گفت: چه کار باید بکنیم؟ چون شیخ خودش غریب بود. از من خواست که در کنارش باشم. شیخ گفت: می توانی همراه من باشی؟ ماشین در اختیارت می گذرام و با هم به خط مقدم سرکشی بکنیم، بچه ها را ببینیم و برای آن ها آذوقه و مهمات ببریم. من به دنبال کسی هستم که بتواند این کارها را برایم انجام دهد. تو می توانی؟ گفتم: بله. می توانم. لذا در مسجد جامع و سطح شهر نیروهای متفرقه را جمع آوری می نمود و آنها را در گروههای پنجاه نفری سازماندهی می کرد.
تشکیل پایگاه
بنده در سپاه آبادان با یک روحانی آشنا شدم که در حال تدارک نیرو برای خرمشهر بود. نزد من آمد و خودش را معرفی کرد. گفت: من شریف هستم. آمده ام که به جبهه خرمشهر کمک کنم. وضع خرمشهر وضع خوبی نیست.
ایشان قبل از این که با من صحبت کند. چند مرتبه رفته و وضع خرمشهر را دیده بود. از ما هم خواست که در این زمینه به ایشان کمک کنیم. ما تعدادی اسلحه ژ ـ 3 و تعدادی نارنجک تفنگی در اختیار ایشان قرار دادیم. شیخ شریف، به دنبال مقری بود تا در آن جا ضمن استقرار، نیروهایش را سازماندهی کند. با هماهنگی یکدیگر مدرسه دخترانه ای به نام عصمت را انتخاب کردیم. تا ایشان نیروهایش را در آنجا مستقر کند.
رزمندگان از امتی بودند که به پیروی از امام خود، به عشق ولایت و سرزمین اسلامی خودشان پا به عرصه نبرد گذاشته بودند. بچه های سپاه خرمشهر و آبادان، نیروهای شهربانی، نیروهای داوطلب ارتشی، برادران ژاندارمری، تعدادی از تکاوران دریایی، تعدادی از طلاب حوزه ی علمیه ی قم، تعدادی از طلاب و برادران سپاه و نیروهای مردمی که به طور داوطلب از بروجرد شیخ شریف را همراهی کرده بودند و همچنین از آغاجاری و افراد مختلفی که از اقصی نقاط مملکت آمده بودند. آنها یک فضای عجیبی را ایجاد کرده بود. در واقع می توان گفت که شیخ شریف موسس این گونه تشکل ها در آن مقطع شروع جنگ، در آبادان و خرمشهر بود و گروه چریکی با همان نیروهای اعزامی عمومی تشکیل دادند. نیروها را در مدرسه ی عصمت جمع آوری کرده بود و آموزش های خاص مقطعی می داد. مثلاً جهت توجیه منطقه و نوع درگیری ها، ایشان اطلاعاتی را در اختیار نیروهای اعزامی قرار می داد. بعداً با نیروهای سازماندهی به سمت خرمشهر حرکت می کرد.
در صحبت هایی ک با شیخ شریف داشتم، ایشان یک مطلب عمده ای را متذکر شدند. شیخ شریف گفت: من احساسم این است که نیروهای اعزامی که از شهرستان ها می آیند، به صورت پراکنده جلو بروند. این پراکنده رفتن ها مشکلات دیگری را برای ما به بار می آورد. لذا بهتر است که این ها به یک شکلی جمع آوری و سازماندهی بشوند. بچه هایی که در اطراف مسجد جامع بودند. نیروهایی که از شهرستان ها می آمدند و پناهی نداشتند شیخ رهبری آنها را برعهده گرفت.
ایشان همین کار را عملی کرد و گروهی چریکی تحت عنوان الله اکبر سازماندهی کرد. به هرحال ما استعداد کلاسیک نظامی به شکل گسترده ی واحدهای گردان، تیپ، لشکر به هیچ عنوان نداشتیم و لذا تنها عاملی که می توانست حرکت عراقی ها را کُند کند، تشکیل گروه های چریکی بود. شیخ شریف، کمک بزرگی بودند، در سازماندهی نیروهای پراکنده مردمی، که از اقصی نقاط کشور به این منطقه می آمدند. همچنین در شکل دهی و حرکت آنها به سمت خط مقدم عامل اصلی و یک نیروی بسیار قوی بودند.
گروه چریکی شیخ
ابتدای جنگ بود. من (حاج باقر غفاری) همراه شهید دشتی، شهردار آبادان، به شلمچه رفتم. در آن جا با شیخ شریف روبرو شدیم. احساس کردم که منطقه زیرنظر اوست و منطقه را کنترل می کند. به خوبی راهنمایی می کند. کارهای آموزش نظامی و تقسیم نیروها توسط سروان امان اللهی (که به طور داوطلب آمده بود) و با شیخ شریف همکاری می کرد، صورت می گرفت. شیخ شریف خودش هم آموزش می داد و هم به کار تبلیغ می پرداخت و هم به کار رزم. بچه ها پشت سر شیخ شریف، حسین گویان حمله می کردند. ما هم به گروه شیخ پیوستیم. اسلحه ی درست و حسابی نداشتیم آن جا به ما اسلحه دادند. می رفتیم ضرباتی به دشمن می زدیم. وقتی توانمام از دست می رفت و تعدادی شهید می دادیم جهت استراحت، تجدید قوا و روحیه به عقب برمی گشتیم و پس از آن مجدداً به سمت دشمن حرکت می کردیم.
7 مهرماه سال 1359 ش بود که شیخ شریف به محل پاسگاه نیروی انتظامی فعلی در صد دستگاه رفت. یعنی دقیقاً 24 ساعت قبل از ورود بچه های سپاه امیدیه و آغاجاری. شیخ نماز جماعت ظهر و عصر را اقامه کرد. بعد از نماز بلافاصله جلسه ی کوتاهی با حضور (شهید) محمد دشتی و (شهید) ستوان شریفی در همان مکان تشکیل داد و در همان جلسه گروه چریکی در خرمشهر شیخ شریف به حساب می آمد.
پس از این جلسه تمام نیروها را دعوت کردند که به حالت صف جمع (از جلو نظام) بایستند. شیخ شریف، در مورد نماز اول وقت، شهادت، امام حسین (ع) و نماز ظهر عاشورا و ندای هل من ناصر ینصرنی امام حسین (ع) صحبت کردند. شیخ شریف گفت:
مگر شما نمی گفتید: ای کاش کربلا بودم و امام حسین (ع) را یاری می کردم. امروز فرزند امام حسین (ع) را یاری کنید. شیخ در ادامه ی سخنانش گفت: هرکس اهلش هست بماند و هرکس می خواهد برود، برود. ولی لحن شیخ به گونه ای بود که تقاضای ماندن داشت. بعد از آن شیخ قصه ی آوارگی و خیمه ها را گفت: به گونه ای که نیروها گریه کردند. پس از سخنان شیخ، (شهید) ستوان دوم شریفی بحث نظامی را باز کرد. بعد از ایشان (شهید) محمد دشتی صحبت کرد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. یا علی مدد این که آقا فرمود: هرکس می خواهد برود، برود. این حرف ها نیست. همه ما می دانیم با ورود بچه های خرمشهر و بچه های آبادان و تعدادی از نیروهای ارتش که در آن جا بودند گردانی تشکیل شد. که بچه های سپاه امیدیه و آغاجاری نیز فردای آن روز به آن پیوستند. شیخ شریف تنها روحانی در این منطقه بود که در میان بچه ها حضور داشت.
تاکتیک های شیخ شریف
حاج آقا شریف در خرمشهر خیلی زحمت کشید. بچه ها هم واقعاً ایشان را دوست داشتند. وقتی می خواست تا پاسگاه شلمچه برود برنامه ریزی می کرد و با تاکتیک نظامی پیش می رفت. ما پشت سر شیخ شریف می رفتیم و عراقی ها را به عقب می راندیم و پاسگاه شلمچه را آزاد می کردیم. تعدادی از بچه ها نیز مجروح می شدند. خسته می شدیم و بعد از کمی استراحت حاج آقا شریف تعداد زیادی از بچه ها را در پاسگاه شلمچه نگه می داشت تا از آن جا حفاظت کنند. بقیه را نیز به سمت گمرگ خرمشهر می آورد. در آنجا نیز شیخ نیروها را توجیه می کرد. آنها را تقسیم بندی می کرد و خودش جلو می افتاد و ما به عراقی ها حمله می کردیم. آنها را به عقب می راندیم. بعد به مسجد جامع برمی گشتیم. تجدید قوا می کردیم. ما چون پشتوانه نداشتیم. عراقی ها مجدداً آن مناطق را می گرفتند و فردا صبح ما با دست خالی، مجدداً همان عملیات ها را به فرماندهی شیخ شریف انجام می دادیم. تعداد عراقی ها خیلی زیاد بود. شاید تعداد ما نسبت به آنها یک به صد بود. تانک های آنها تا اطراف خانه های خرمشهر آمده بود.
آغاز فعالیت های چریکی
در واقع عمده ی فعالیت های چریکی ما در خرمشهر بعد از حضور شیخ شریف شروع شد. ایشان یک عنصر پر شتابی بود. با یک جدیت عجیبی که هیچ وقت از حرکت باز نمی ایستاد. با توجه به اینکه تمام رخسار ایشان، محاسن مبارکشان و لباسشان مملو از گرد و خاک و گل بود. در تمام ساعات شب و روز آرامش نداشت.
اگر انسان نگاه به چهره ی ظاهری ایشان می انداخت، نشانه ی بی خوابی و خستگی در چشمانش نمایان بود. ولی به خودش اجازه نمی داد که این پلک ها را روی هم بگذارد و چند ساعتی استراحت بکند. همیشه در حال جنب و جوش و تدارکات بود. برای این که بتواند حرکت عراقی ها را کند بکند. شیخ شریف، همیشه در صحبت هایش تاکید داشت که، با توجه به این امکانات اندک، الان با تنها وسیله ای که می ت