مسافر,حسين

کد خبر: ۱۱۴۳۷۰
تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۳۸۶ - ۱۰:۲۰ - 05November 2007
حسين مسافر در سال 1347 ه ش در خانواده اي مذهبي و متوسط در يكي از روستاههاي شهرستان نهبندان چشم به جهان گشود تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش به پايان رساند و جهت ادامه تحصيل به شهرستان زاهدان رفت و موفق به اخذ مدرك ديپلم گرديد پس از پيروزي انقلاب در سنگر مدرسه عضو شوراي مركزي اتحاديه انجمنهاي اسلامي مدارس بود و يكي از اعضاي برجسته اين اتحاديه به شماره مي رفت در پايگاه مقاومت محل عضويت داشت و يكي از فعالترين اعضاي آن پايگاه نيز بود با شروع جنگ تحميلي به خاطر عشق و علاقه اي كه به جهاد در راه اسلام داشت بطور داوطلب به ميادين نبرد حق عليه باطل رهسپار شد شجاعت جسارت و قدرت وي در ميادين نبرد زبان زد دوستان و همرزمان بود در عملياتي هاي مختلفي نظير « والفجر مقدماتي » ، « عمليات خيبر» ، « والفجر هشت» ، « كربلاي يك » ، « كربلاي پنج» با مسووليتهاي مختلفي چوم معاونت و فرماندهي گروهان شركت نمود سرانجام اين سردار رشيد اسلام در تاريخ 7/11/65 در منطقه شلمچه در عمليات «كربلاي پنج» به فيض عظيم شهادت نايل آمد شهيد مسافر فردي خوش برخورد و مهربان بود به مستمندان و ضعفا كمك مي نمود و در مقابل ظلم و ستم پايدار و پابرجا بود در انجام واجبات و فرايض ديني و ترك محرمات بسيار كوشا بود به ضعيفان و يتيمان ياري مي رساند و در مقابل حق بسيار متواضع و فروتن بود.
کبوتران بهشتي(3)نوشته ي،عبدالحسين بينش وسلطانعلي مي، نشر کنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377


وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
با نام آنکه رفتنم از اوست، يادم اوست، جانم اوست، معشوق و معبودم اوست، مقصودم و اميدم اوست. اي جوانان در غفلت نميريد، زيرا در اين شرايط، اينگونه مردن ننگ است. جوانان دعا و استغفار را فراموش نکنيد که همانا تسکين درد است. در راه خدا قدم برداريد و مواظب باشيد دشمنان اسلام ميان و شما و صفوف مستحکمتان تفرقه نيندازند. از امام امت دست بر نداريد و تسليم اوامر او باشيد. زيرا او تسليم امر خدا و ائمه اطهار مي باشد.حسين مسافر



خاطرات

حسين صحرا نورد:
در سال 1363 بعد از اينکه از عمليات خيبر برگشتيم و اتحاديه انجمن هاي اسلامي راه اندازي شد و انجمن اسلامي مدارس در ارتباط با اتحاديه بودند و خط مشي کلي را اتخاذ مي کردند. شهيد حسين مسافر در انجمن اسلامي دبيرستان رازي به عنوان مسئول مطرح بودند و اين حقير در اتحاديه به عنوان مسئول تبليغ فعاليت داشتم و طبعاً با رفت و آمد بچه ها با آنها آشنا مي شديم و شهيد مسافر از جمله آنها بود.
حسين در همان سالي که ما در اتحاديه بوديم ( 63 – 62 ) ايشان حضور داشتند ولي به علت حضورشان در گردان ديگري(حسين ابن علي(ع)) با ايشان آشنا نبودم، در همان عمليات(خيبر) حسين از ناحيه صورت مورد اصابت ترکش خمپاره 60 م.م قرار مي گيرد و مجروح مي شود و جراحت شديد بود که ايشان را به عقب اعزام مي کنند، اثر اين زخم براي هميشه روي چهره نورانيش جلوه گري مي کرد به طوري که هر وقت اين حقير ايشان را مي ديدم در ذهنم مالک اشتر تداعي مي شد.
روزهايي که در شهر بوديم و در اتحاديه بسيج همراه دوستان به سر مي بردم حسين هم در جمع بچه ها بود و با اخلاق و مرامي که داشت خيلي از بچه ها علاقه مند ايشان شده بودند.
شهيد مسافر علاوه بر فعاليت در انجمن اسلامي مدرسه به عنوان جانشين پايگاه مقاومت شهيد معترف هم فعاليت داشت و با توجه به همه اين فعاليت ها شب ها که معمولاً وقت بيشتري داشت سخت به دروس مدرسه اش مي پرداخت و شب هايي را مي ديدم که از دوستان همکلاسيش کمک مي گرفت و تا دير وقت بيدار مي ماند و باز جالب بود که دوستان همکلاسيش هيچ گاه احساس نارضايتي نمي کردند و با علاقه خاصي کمک مي کردند.
شهيد مسافر در امانتداري خيلي خيلي مقيد بود و در نگهداري و مراقبت از وسايل ديگران به خصوص امکانات بيت المال مراقبت زيادي داشت و در اين امر هيچ گونه انعطافي نداشت. حسين از عادت هايش هم يکي اين بود که هر زمان نام مبارک رسول الله(ص) را چه از دور يا نزديک، قوي يا ضعيف، به محض شنيدن صلوات مي فرستاد. خاطرم هست در پايگاه مقاومت شهيد معترف که بوديم شبي بچه ها جمع آمده بودند تا گشت پياده بروند همان شب من و حسين و چند تن از بچه ها قرار شد که در شيفت دوم عمل کنيم ، تلويزيون روشن بود و فکر مي کنم جشني بود ي.... شاعري در حال خواندن شعرش در وصف رسول الله(ص) بود، ماها که دراز کشيده بوديم و مي خواستيم بخوابيم تا براي کار آماده تر باشيم نيم نگاهي هم به تلويزيون داشتيم، حسين هم در رديف بچه ها در حال خواب رفتن بود و بر اثر فعاليت روزانه از ديگر بچه ها خسته تر مي نمود. آن شب هر زماني که حسين نام رسول الله(ص) را مي شنيد صلوات مي فرستاد حتي زماني که چشم هايش بسته بود تا زماني که مي شنيد صلوات مي فرستاد ولي آرام، تا وقتي که کاملاً به خواب رفت. در جاهاي ديگر هم همين طور بود، زماني هم که در منطقه بوديم اين عمل او را بارها و بارها ديدم و نديدم که حسين نام رسول الله(ص) را به هر شکلي بشنود و واضح صلوات نفرستد.
شهيد حسين از قدرت بدني خيلي خوبي برخوردار بود و داراي عضلاتي قوي و تنومند بود و گاهاً هم ورزش رزمي رزم آوران را کار مي کرد، با توجه به قدرت بدني که داشت هيچ گاه درگيري يا زورگويي از او مشاهده نشد بلکه برعکس خيلي صبور و با تحمل بود و با قدرت واقعيش برخورد مي کرد که از جوانمردي او بود و در جايي هم مشاهده نشد که از خودش صحبتي به ميان بياورد و تعريفي کند شهيد حسين قوي راه مي رفت و هنگام راه رفتن سر و سينه اش بالا بود ولي در چهره اش با آن زخمي که داشت جز مهرباني و تواضع چيز ديگري مشاهده نمي شد. حسين در صحنه عمليات هم همين طور بود و فقط چهره اش بود که تصميم و اراده را نشان مي داد.
توفيق داشتم در سال 64 در عمليات والفجر شرکت نمايم در آن زمان با شهيد مسافر و در گردان 504 به فرماندهي شهيد علي بينا مشغول خدمت شديم. شهيد مسافر از آر پي جي زنهاي ويژه گردان بود و مدتي هم به عنوان فرمانده دسته بود. البته شهيد مسافر قبلاً هم با شهيد بينا آشنا بود و در عمليات خيبر هم تحت فرماندهي در همان گردان(حسين ابن علي (ع)) خدمت مي کرد و شهيد بينا به کارايي حسين واقف بود و ايشان عنايت خاصي به حسين داشت.
در عمليات ( والفجر 8 ) فکر مي کنم روز دوم بود هنوز همه جاي منطقه کاملاً پاک سازي نشده بود و قسمتي از خط در گردان نزديک به نخلستان تعدادي عراقي بچه هاي گردان را محاصره مي کنند و برادر بينا هم در همان جا به محاصره نيروهاي عراقي درمي آيد. جهت شکستن حلقه محاصره ظاهراً تعدادي از بچه ها داوطلب درگيري با دشمن شده تا دشمن را مشغول نمايند ضمن فريب آن بقيه بچه ها نجات يابند. حسين ؟3 گروه داوطلب قرار مي گيرد و بعد از درگيري و شکستن حلقه، سعي مي نمايند تا خود را به قسمتي ديگر از خط که نيروهاي خودي مستقر بودند برساند در حين حرکت از ناحيه بازو مورد اصابت گلوله دشمن قرار مي گيرد و مجروح مي شود، بعد از اينکه به بچه ها ملحق مي شود غافل از مجروحيت در گوشه اي استراحت مي کند. با گذشت مدت زماني متوجه مي شود بادگيري که پوشيده بود از يک طرف سنگينتر شده و در همين حين، حسين گوشه بادگيرش را بالا مي کشد و خون بيرون مي ريزد، بعد متوجه مي شود که از ناحيه بازو مجروح شده است ، براي بچه ها خيلي باعث تعجب شده بود که چطور تا آن زمان متوجه نشده است، خود حسين مي گفت اول فکر کردم سطحي است وگرنه درد آن بايد زياد مي بود... ولي وقتي دقت کردم متوجه شدم تير از يک طرف وارد شده و از طرف ديگر بازويم خارج شده است، که من معتقدم که بي اعتنايي به خود و انجام وظيفه خدايي و عدم توجه به خود باعث اين شده بود که درد را احساس نکند.
شهيد مسافر در انجام کارهايش جدي بود و اگر کاري را قبول مي کرد آن را با جديت و پشتکار به پايان مي رساند. قرار بود تابلويي براي پايگاه شهيد معترف بسازند و آن را جلوي درب پايگاه نصب کنند، از ميان بچه ها حسين شد اقدام کننده و تا هفته آينده کار را به پايان برساند و تابلو را نصب کند. شب و روز فعاليت مي کرد و زمان بعضي وقتها فراموش مي کرد. شب آخري که مي خواست تابلو را نصب کند، به تنهايي نمي توانست، به دنبالم آمد، ساعت حدود 12 يا 30/12 شب بود و من خواب بودم وقتي درب منزل را باز کردم حسين را ديدم که با موتور آمده بود. به حسين گفتم بنده خدا اين چه وقتي است که آمدي. فکر نکردي که صداي موتورت مردم را اذيت مي کند. حسين با حالت هميشگي اش در حالي که مي گفت خيلي معذرت مي خواهم تنها هستم نياز به کمک دارم مي خواهم تابلو را نصب کنم. من هم بعد از مدتي حاضر شده و همراه حسين شدم تا برويم. گفتم موتور را روشن کن و حسين در جواب گفت بنده خدا از سر خيابان تا در منزل شما موتور را خاموش به دستم آوردم حالا هم بايد تا سر خيابان خاموش و پياده برويم. آن وقت بود که فهميدم چرا صداي موتورش به گوش نرسيده بود و از خودم نادم شدم که چرا اينطور حرف زده بودم. خلاصه آن شب به اتفاق هم تابلوي نئوني که براي پايگاه درست شده بود را نصب کرديم.
حسين از غذاها تا آنجايي که من ديدم به گوشت بيشتر علاقه نشان مي داد و در اين ارتباط روزي سر سفره اي دقيقاً نمي دانم کجا بود، در حال خودرن غذايي بوديم که در آن گوشت بود، حسين تمام غذايش را زير و رو مي کرد و اول گوشت ها را مي خورد. من به شوخي به ايشان گفتم حسين آقا شما قبلاً تخريبچي بوده ايد؟ جواب دادند نه چطور! که من گفتم به خاطر اينکه کوچکترين ذرات گوشت را هم پاکسازي کرده اي و باز حسين به جز خنده اي چيزي نگفت.
شهيد مسافر دوستي به نام مهدي ابراهيمي که از بچه هاي زرند بود داشت. حسين و مهدي خيلي با هم بودند و علاقه زيادي هم به هم داشتند به طوري که زبان زد دوستان و همرزمان شده بودند، مهدي در مرحله اول يا دوم عمليات کربلاي 5 به شهادت مي رسد که حسين جنازه اش را به عقب مي آورد(در آن زمان به علت مجروحيتم در منطقه نبودم) اين حقير توفيق پيدا کردم بعد از ترخيص از بيمارستان به اهواز بروم و در مقر يگان ها در ( لشکر 41 ) حضور يابم. زماني که با خودري لندکروزي قصد خروج را داشتم و مي خواستم به ديدن تعدادي از دوستان در مقر اصلي لشکر بروم، در نزديکي مقر گردان 409 و 405 در کنار جاده حسين را ديدم. متوجه نشدم چطور از خودروي در حال حرکت پياده شدم و به سمت حسين رفتم و حسين هم آمد بعد از اينکه همديگر را در آغوش گرفتيم و احوالپرسي مفصلي کرديم، حال و هواي حسين مثل هميشه نبود و از گرفتگي و حالت او من هم حالم گرفته شده بود و از آنجائيکه مهدي را هم خوب مي شناختم و در گذشته هم با هم بوديم چيز زيادي با حسين صحبت نکردم و فقط گفتم حسين، مهدي هم رفت و او جواب داد آره، مهدي هم رفت و غم را در چهره او بيشتر مشاهده کردم و بعد از پرس و جو متوجه شدم که تازه از عمليات آمده و قصد دارد همراه گردان 405 دوباره وارد عمل شود و کسي نتوانسته بود جلويش را بگيرد، اين ديدار آخرين ديدار من با حسين بود و برايم واضح شده بود که حسين ميل ماندن ندارد و مي خواهد به دوستش برسد و تنهايي را به اتمام برساند، که در همان مرحله عمليات کربلاي 5 به شهادت مي رسد و جنازه اش تا مدت ها در همان منطقه باقي مي ماند.
شهادت حسين به همراه ديگر دوستان که هجرتشان از کربلاي 4 شروع شده بار مسئوليت بيشتري بر دوشم احساس مي کردم و از طرفي شهادت حسين برايم خيلي دور از انتظار نبود. با حالاتي که در او ديدم به خصوص در آخرين ديدار رفتنش را احساس مي کردم.
با نوشتن مطالب شهدا نزديکي اين عزيزان را مي توان احساس کرد، مثل هميشه مهربان و دلسوزانه، نداي حمايت از امام زمان(عج) و پيروي از ولايت و پشتيباني او را به گوش مي رسانند.

محمود جعفري :
بهمن ماه سال 1362 مسجد جامع مملو از بسيجيان عاشق، سربازان امام زمان(عج)، لبيک گويان به نداي امام همه در حال خداحافظي از خانواده ها با چهره اي شاد و خندان بودند و گويي به ديدار يار و رسيدن وصال مي روند و در حقيقت هم اين چنين بود. دوستان نزديک هم در يک اتوبوس نشستيم و در منطقه عملياتي در يک گردان سازماندهي شديم. شهيد مسافر را به اسم و فاميل نمي شناختم اما هميشه وقتي با يکي از دوستانش که در گردان ما بود به ديدن بچه ها مي آمد، يک چهره اي آرام و با مصمم و با نشاط مي ديدم. اين رفت و آمدها کم کم قلب ها را به هم نزديک مي کرد و آنقدر عشق و علاقه بچه ها به حسين زياد شده بود که گويي سال هاي سال همديگر را مي شناختند. آنجا بود که پي به مردانگي، شجاعت، اخلاص و فداکاري اين شهيد عزيز بردم. شهيدي که صلابت و ابهت يک سرباز واقعي امام زمان(عج) در چهره اش نمايان بود.
در عمليات خيبر بود که از ناحيه صورت و سر بر اثر ترکش خمپاره مجروح شد. وقتي خبر او را به بچه هاي گردان بالاخص دوستانش دادند همه ناراحت شديم و خيلي ها از شدت ناراحتي اشک از چشمانشان جاري گشت که مبادا حسين به شهادت رسيده باشد. اما درست تقدير الهي بر اين بود که خوب شود و به سلامت برگردد. اما تا لحظه شهادتش آن نشان فداکاري و ايثار و رشادت بر چهره اش تداعي کننده چهره سرداران رشيد و پرتوان صدر اسلام و رزمندگان جبهه هاي جنگ شده بود.

جمع بچه هاي اتحاديه براي تمام اقشار ملت آشنايي داشت. مرداني که عزم و اراده، ايمان و رشادت، ايثار و فداکاري و عشق به شهادت در وجودشان موج مي زد و حرکت و اعزامشان به ميدان هاي نبرد و فعاليت هاي گروهي آنها در پشت جبهه نشان از ياران و فداکاران امام حسين(ع) در صحراي خونين کربلا مي داد. عزيزاني که از خودشان گذشتند و عزت و آبرو به اسلام و انقلاب بخشيدند. شهيداني که سوختند و با نور وجودشان دل هاي تاريک جامعه را روشني بخشيدند و حسين يکي از سرداران کاروان شهداي اتحاديه بود.
حسين در انجام کارهاي محوله پشت کار عجيبي داشت و در تمام وقت فعاليت هاي ورزشي، اجتماعي، فرهنگي و مذهبي آن چنان با عزم و اراده و با علاقه کار مي کرد که انسان فکر مي کرد، حتماً کارهاي شخصي و خيلي ضروري زندگي خودش را انجام مي دهد و اينقدر در انجام و اتمام کارها بي تا بي از خود نشان مي دهد و تا کاري را به نتيجه نمي رساند رهايش نمي کرد. در عمليات کربلاي 5 به دليل سازماندهي شدن در گردان ديگر لياقت حضور در کنار حسين را نداشته، اما هميشه وقتي دوستان از خاطرات جبهه و خبر سلامتي دوستان را به ما مي دادند محال بود که سخني از حسين به زبان نيايد و از رشادت ها و فداکاري هايش صحبت نکنند. در عمليات کربلاي 5 در مرحله سوم همراه با ديگر گردان هاي لشکر به خط مقدم رفت و با تمام خستگي که از مراحل قبل عمليات داشت، اما عشق رسيدن به خدا و پيوستن به شهيد ابراهيمي خستگي را از چهره او زدوده بود و چهره اش نوراني و آماده سفر و منتظر به او داده بود. به عمليات رفت و به شهادت رسيد و به آنچه يک عمر عشق مي ورزيد، رسيد. آري او رفت و به خيل همه شهداي جنگ به خصوص دوستان شهيدش که از عمليات کربلاي 4 عزم سفر کرده بودند پيوست و غبار غم بر چهره عقب ماندگان اين فاصله پوشاند.

علي جوينده:
خاطره اي از سردار شهيد حسين مسافر: سردار شهيد حسين مسافر از رزمندگان فعال جبهه جنگ بودند. شهيد مسافر چه در خط مقدم و چه در پشت جبهه نفر اول بود. شهيد مسافر کسي بود که در موقع اعزام نيرو به جبهه فعاليت زيادي داشت. بهترين و بيشترين نيرو را جمع آوري مي نمود و خودش همراه نيروها به جبهه مي رفت و خودش شهيد حسين مسافر کسي بود که در اجتماعات مذهبي از قبيل نماز جمعه و جماعت پيشتاز بود. شهيد مسافر جانشين يکي از گروهان هاي گردان 409 بود. شب عمليات نزيک بود، بالاخره شب چهارشنبه در نمازخانه گردان بعد از نماز مغرب و عشاء دعاي توسل برگزار شد. شهيد مسافر با شهيدان عبادي و ابراهيمي با سوز و گداز ناله مي کرد و از درگاه خداوند منان درخواست توفيق شهادت مي کردند. همان شب هم شب وداع بود، شبي که همه رزمندگان اسلام با يکديگر وداع مي کردند و از همديگر حلاليت مي طلبيدند. بالاخره سحرگاه عازم منطقه عملياتي گشتند و شهيد حسين مسافر با چهره اي نوراني پيشاپيش گروهان در حرکت بود و مدام به رزمندگان روحيه مي داد، گروهان با رمز يا زهرا(س) پيش مي رفت و بر محل استقرار رسيديم، در آن حوالي کانالي بود. در آن طرف کانال عراقي ها کمين زده بودند و بچه هاي گردان را مرتب زير آتش گرفته بودند و بچه ها هيچ راه برگشتي به عقب نداشتند و همگي زمين گير شده بودند. در اين موقع بود که سردار شهيد حسين مسافر آر پي جي به دست گرفت و سنگر کمين بعثي ها را منهدم نمود با اين عمل شهادت طلبانه سردار شهيد مسافر همه ما روحيه تازه گرفتيم و به پيشروي خود ادامه داديم. هميشه شهيد بزرگوار در کارهاي خوب پيش قدم بودند و به ديگر همرزمان خود توصيه مي نمودند که چنين باشند. اينجانب علي جوينده در سال 1365 در جبهه جنگ با شهيد مسافر همرزم بوديم. شهيد بزرگوار از نظر اخلاقي بسيار متواضع و فروتن بودند که هنگامي رزمنده اي به ايشان مراجعه مي نمود بلند مي شدند و و با خوشرويي به سئوالات او جواب مي داد. ايشان فردي صبور بودند و هيچ گاه ما آثار بي حوصلگي در چهره ايشان مشاهده ننموديم.

احمد جوينده:
در سال 1365 در عمليات والفجر 8 با شهيد حسين مسافر آشنا گرديدم. با ايشان در يک گردان بوديم و آشنايي مان بيشتر شد. شهيد مسافر از زماني که به جبهه هاي جنگ اعزام شده بودند تحولاتي از نظر روحي و معنوي در ايشان ايجاد شده بود و اين تحولات به خاطر حضور در جبهه و خواندن نماز شب و مناجات با خداوند متعال بوده است. شهيد بزرگوار هرگز نماز شب را ترک نمي کرد، رزمندگان را دوست داشت و بر آنان عشق مي ورزيد، از افراد تنبل و دروغگو بدش مي آمد. شهيد از نظر فعاليت هاي مذهبي خيلي فعال بودند و در دوران تحصيل پشت جبهه عضو انجمن اسلامي دانش آموزان بود. شهيد علاقه خاصي به خواندن دعاي کميل، توسل، ندبه و همچنين علاقه شديد به ائمه اطهار داشت. بچه هاي رزمنده را به خواندن قرآن و نماز شب دعوت مي کرد. نظم و انضباط را سرلوحه کارهاي خويش قرار داده بود. از اموال بيت المال به خوبي نگهداري مي نمود. بسيار فروتن بودند، احترام به فرمانده گردان گروهان و دسته را توصيه مي نمودند. شهيد هميشه در مشکلات از خداوند کمک مي خواست، هيچ گاه به خودش مغرور نبود، داراي اراده قوي بود. در مشکلات صبر را پيشه مي نمود. مثال: شهيد در عمليات کربلاي 5 در موقعي که گروهان تحت امر او در محاصره دشمن قرار گرفته بود و بچه هاي رزمنده زمين گير شده بودند بچه ها را با دادن روحيه و صبر و مقاومت در برابر دشمن و گفتن ذکر بچه ها را به صبر و بردباري توصيه مي نمود. از غيبت کردن ديگران به شدت عصباني مي شدند، هميشه خواسته شان از خداوند شهادت بود و بالاخره به آرزويش رسيد. روحيه اطاعت پذيري داشت. بسيار شجاع و خوش اخلاق بودند. در کارهايشان قاطعيت زيادي داشتند. از نظر نظامي داراي استعداد بسيار بالايي بودند. هميشه در انجام دادن کارها جلودار بود و از انجام هيچ کاري طفره نمي رفتند. خلاصه اين شير مرد در منطقه عملياتي کربلاي 5 در کانال زوجي درياچه ماهي با توجه به محاصر گروهان ما بود. به خاطر شکستن محاصره به طرف سنگر دشمن حمله ور شد که مورد اصابت مستقيم تير قرار گرفت و بر ديدار معشوق شتافت.


آلبوم تصاوير" />
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار