صلاح تا حدي با وضعيت جغرافيايي و اطلاعاتي روستاها، راهها، باغها و تپههاي منطقه آشنا بود كه درباره او گفته مي شد كه مي تواند با لمس خاك و بوئيدن آن، تشخيص دهد كه روي زمين فلسطين است يا لبنان"!
"صلاح محمد علي غندور" سال 1347ه.ش (1968م) در خانوادهاي شيعه، از اهالي روستاي"كَفَر مِلكي" در "اقليمالتفاح" ديده به جهان گشود.در سال 1352ه.ش (1973م) ، خانوادهي غندور عازم "امارات متحده عربي" شدند.
در سال 1363ه.ش (1984م) سرانجام خانوادهي غندور پس از يازده سال به لبنان باز گشتند. در اين زمان صلاحِ كه شانزده ساله بود و روستاي زادگاهش در اشغال مزدوران ارتش رژيم صهيونيستي موسوم به " نيروهاي آنتوان لحد"، قرار داشت. در اوائل سال 1364ه.ش (1985م) صلاح به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامي لبنان پيوست و در طي سه سال حضور در صحنههاي نبرد رويارو با دشمن اشغالگر، تجارب فراواني به دست آورد و بسياري از دوستان خود را نيز از دست داد .خود او در اينباره ميگويد: "در اين مدت با بيش از 40 شهيد روبوسي و مصافحه داشتهام كه بعدها رفته و به شهادت رسيدهاند."
شهيد "غَسّان عَلويِه" از جمله دوستان و همرزمان وي بود كه شهادتش اثري عميقي بر صلاح گذاشت. پس از شهادت او، همواره با ذكر يادش ميگريست و آرزوي الحاق به او را مي نمود.
صلاح تا يك سال پس از پيوستن به صفوف مقاومت اسلامي در واحد شناسايي و اطلاعات و عمليات فعاليت مداوم و درخشش چشمگيري داشت اما همواره بر حضور در واحد هاي عملياتي اصرار مي مي كرد. سرانجام پس از درخواستهاي مكرر، مسئولين واحد نظامي حزباللَّه با انتقال او به واحدهاي رزمي و عملياتي موافقت كردند. اين انتقال، براي وي موفقيتي عظيم به شمار ميآمد؛ چرا كه او همواره ميگفت: "دوست دارم مستقيماً و رو در رو با دشمن بجنگم"
وي در سخت ترين لحظات نبرد نيز به آداب و رسوم خاصي مقيد بود كه به آن ها التزام كامل داشت. براي مثال وي همواره رزمندگان را به صرفه جويي و عدم اسراف در تيراندازي سفارش ميكرد. او ميگفت: "بايد تنها زماني كه مطمئن شويم گلولهاي كه شليك ميكنيم، به هدف مورد نظر ميخورد، ماشه را فشار دهيم ."
صلاح غندور در شجاعت و جسارت زبانزد رزمندگان مقاومت بود. در يكي از عملياتها بايد بمبي در مسير تردد خودروهاي نظامي اسرائيلي كار گذاشته ميشد. در تاريكي شب، وقتي همراه چند تن از همرزمانش به طرف پستبازرسي اسرائيلي ميرفتند، صلاح از صفوف نيروها جدا شد و به طرف پايگاه دشمن رفت. او آن قدر به سنگر آنان نزديك شد كه توانست به راحتي و در كمال آرامش، بمب را تعبيه كرده و به طرف همرزمانش بازگردد .روز بعد يكي از خودروهاي نظامي از آنجا گذشت و بر اثر انفجار آن مين منهدم شد، صلاح كه از دور ناظر انفجار خودروي صهيونيستها بود، خنديد و گفت: "الحمدلله".
اوائل سال 1369ه.ش (1990م) با بروز توانمدي هاي تحسين برانگيز عملياتي از صلاح ، مسئوليت يكي از محورهاي عملياتي مهم جبهه هاي جنوب به او واگذار شد و از آن پس نام نظامي "بلال" را براي خود برگزيد. در همان سالها بود كه صلاح تشكيل خانواده داد و خانهاي در محلهي "مُعَوَّض" در "ضاحيه جنوبي بيروت " اجاره كرد. در اين خانواده دو دختر و يك پسر به نام هاي "محمد حسين" "فاطمه" و "زينب" متولد شدند كه به هنگام شهادت پدر به ترتيب سه سال و نيم، دو سال و چهار ماه سن داشتند.
به دنبال اجراي عمليات شهادت طلبانه از سوي دو تن از دوستان نزديك صلاح، به نام "هيثم صبحي دبوق" و "سيدعبداللَّه عطوي"، صلاح عزم خود را براي پيوستن به گردان شهادتطلبان جزم كرد.
شهيد صلاح غندور دربارهي ولايت فقيه و رهبري انقلاب اسلامي،نگاه و نظر خاصي داشت . همسرش ديدگاه او را اين گونه بيان ميكند: "صلاح دربارهي حضرت آيتاللَّه خامنهاي و جانشيني ايشان براي حضرت امام خميني(ره)، معتقد بود كه درست مثل ولايت حضرت عليعليه السلام پس از فوت رسول اكرمصلي الله عليه وآله وسلم است. هر كس به آن بپيوندد و بيعت كند، بدون شك سعادتمند و رستگار خواهد شد و هر كس از آن روي گرداند و تخلّف كند، گمراه خواهد شد و در ضلالت خواهد افتاد".
پيشقدم شدن در كارهاي دشوار و عملياتهاي سخت شناسايي در خطرناكترين معابر و محورها، باعث شده بود تا صلاح در ميان همرزمان عنوان "مرد مأموريتهاي سخت" را به خود اختصاص دهد. "بِنتِجُبَيل" كه مهمترين شهر واقع در كمربند اشغالي محسوب مي شد يكي از محورهايي بود كه به كرّات توسط صلاح مورد شناسايي قرار گرفته و راهها، معابر و پايگاههاي به خوبي برايش شناخته شده بود و همين امر باعث شده بود تا در بيشتر عملياتهايي كه در آن منطقه انجام مي گرفت، حضور فعال داشته باشد. صلاح تا حدي با وضعيت جغرافيايي و اطلاعاتي روستاها، راهها، باغها و تپههاي منطقه آشنا بود كه درباره او گفته مي شد كه مي تواند با لمس خاك و بوئيدن آن، تشخيص دهد كه روي زمين فلسطين است يا لبنان"!
تنها زماني كه صلاح با نگارش نامه اي به مسولين مقاومت اسلامي از برنامه هاي خود پرده برداشت ، همرزمانش متوجه شدند كه او مدت ها چه طرحي را در ذهن خود پرورش مي داده. مضمون نامه ي مذكور به اين قرار است:
"حضور برادران عزيز فرماندهي مقاومت اسلامي
اينجانب صلاح محمدعلي غندور، كه مدتهاست در محورهاي مختلف عملياتي جنوب مشغول نبرد ميباشم و در حال حاضر دورهي آموزشي ويژه رامي گذرانم، مصرّانه از شما برادران و به خصوص دبير كل محترم حزباللَّه لبنان ميخواهم تا مرا نيز در گردان شهادتطلبان ثبت نام فرمائيد و اجازه دهيد بنده،در اولين فرصت ممكن، اولين شهيد عمليات شهادتطلبانه باشم... "
صلاح چشم انتظار بود تا پاسخي مساعد دريافت كندو سرانجام آن روز رسيد و فرماندهاش به وي خبر داد كه نامش در فهرست شهادتطلبان ثبت شده است. از آن لحظه به بعد، شور و شوق عجيبي وجودش را فرا گرفت. با وجودي كه ميدانست دهها و بلكه صدها رزمندهي ديگر قبل از او در نوبت عمليات هستند، ولي مطمئن بود كه شهيد بعدي، خودِ او خواهد بود. اطمينان قلبي صلاح از آنجا سرچشمه ميگرفت كه با شناساييهايي كه در منطقهي بنت جبيل انجام داده بود، بهتر از هر كسي با آنجا آشنا بود و به راهها و پايگاههاي دشمن در منطقه وارد بود؛ به خصوص اينكه زمان تردد كاروانهاي نظامي و جابهجايي نيروهاي اسرائيلي را ميدانست و در حقيقت وي از اصلي ترين طراحان عمليات در منطقه ي بنت جبيل به شمار مي رفت.
طي جلسات مفصلي ، مسئولين نظامي، با رفتن صلاح مخالف كردند. او مسئوليت اطلاعات و شناسايي يكي از محورهاي مهم عملياتي جنوب را بر عهده داشت و بدون شك، در آينده، عدم حضورش بسيار مشكل آفرين ميشد؛ ولي با وجود همهي مخالفتها، صلاح، ماندن را نپذيرفت. از لحظهاي كه شنيده بود طرح انجام عمليات شهادتطلبانه در منطقهي بنتجبيل مورد تاييد قرار گرفته است، سر از پا نميشناخت.اسمش در فهرست شهادتطلبان بود؛ ولي دو مانع بزرگ بر سر راهش وجود داشت: اول اينكه او متأهل و داراي سهفرزند بود و از آن جا كه بسياري از داوطلبان عمليات، متأهل نبودند ، در اين مسئله بر او اولويت داشتند. دوم اينكه او مسئوليت مهمي داشت و دانستهها و تجربياتش در امر شناسايي محورهاي دشمن، براي مقاومت بسيار ارزشمند بود و همين مسائل باعث شده بود تا فرماندهان از درِ مخالفت وارد شوند ولي صلاح از پاي ننشست.او ميگفت: "سه سال است كه مدام روي آن منطقه كار كردهام و آنجا را بهتر از كف دستم ميشناسم. لحظه به لحظهي تردد و نقل و انتقال نيروهاي دشمن را ميدانم و از آن اطلاع كامل دارم. همهي اين زحمات به خاطر آن بود كه خودم براي عمليات بروم. مگر شيخ "اسعدبرّو" زن و بچه نداشت؟ در پيش گرفتن اين روش باعث ميشو د تا نيروهاي مقاومت اسلامي كه هر لحظه آرزوي شهادت دارند و براي عمليات استشهادي لحظهشماري ميكنند، از ازدواج دوري كنند و خانواده تشكيل ندهند كه اين امر به ضرر شيعيان در لبنان است..."
هنگامي كه مسئله با سيد حسن نصرالله دبير كل حزباللَّه مطرح شد، او هم نظر فرماندهان نظامي را تاييد كرد ؛ ولي وقتي نقطه نظرات صلاح به ايشان منتقل شد، سرانجام او هم موافقت كرد.
با رسيدن خبر موافقت سيد حسن با اجراي عمليات ، صلاح از خوشحالي گريست و مدام الحمدلله ميگفت.
اواخر بهمن ماه سال 1373ه.ش (اوائل 1995م) بود كه از طرف فرماندهي واحد نظامي حزباللَّه، به صلاح غندور ابلاغ شد تا براي مدت سه ماه به مرخصي برود؛ به او گفته شد كه در اين مدت نيازهاي خانوادهي خويش را برطرف كند و قبل از عمليات در كنار آنان باشد. به گفتهي يكي از فرماندهان، همه با اعزام او مخالف بودند؛ چرا كه او يكي از بهترين رزمندگان بود. تصور مسئولين بر اين بود كه با دادن اين مرخصيِ 90 روزه، و اينكه صلاح در طي اين مدت نزد خانوادهي خود باشد، به احتمال زياد عواطف او باعث خواهد شد تا از فكر عمليات منصرف شود و اجازه دهد فرد ديگري به جاي او برود.
همه در اشتباه بودند و صلاح طي سه ماهي كه در مرخصي به سر ميبرد تلاش كرد همسر خويش را براي اينكه هر لحظه منتظر شنيدن خبر شهادتش باشد، آماده سازد.
در آخرين روز، هنگامي كه صلاح در خانهي مسكونيشان خواست با خانوادهي خويش خداحافظي كند، دوربين فيلمبردارياي تهيه كرد و در حالي كه بالاي سرش تابلويي زيبا با عبارت"واعدوالهم ما استطعتم منقوّه" و در گوشههاي آن تصاويري از امام خميني(ره) و حضرت آيتاللَّه خامنهاي قرار داشت، به وداع با اهل بيت خويش پرداخت. او به همسر و پدر و مادرش گفته بود كه عازم سفر حج ميباشد.
همسر شهيد صلاح دربارهي آخرين ديدارشان ميگويد: "او گفت كه عازم سفر حج است. ايام حج بود. خيلي التماس دعا داشت. برايم جالب بود. به جاي اينكه ما از او التماس دعا داشته باشيم، او التماس حلاليت و دعا ميكرد. در ميان حرفهايش، گاهي اشاراتي ميكرد و ميگفت كه شايد برنگردد و اين احتمال را هم عنوان كرد كه حتي ممكن است خبر شهادتش را زودتر از ايام حج بشنويم. او به من توصيه ميكرد كه هر لحظه آمادهي شنيدن خبر شهادتش باشم. ميدانستم كه در مقاومت اسلامي فعاليت ميكند و امكان خطر زيادي هست؛ ولي روزهاي آخر، حالاتش فرق كرده بود. مطمئن بود كه شهيد ميشود و ميخواست اين اطمينان را به من هم منتقل كند."
از آخرين عمليات شهادتطلبانه كه شهيد "اسعد برّو" در مردادماه سال 1368ه.ش (اوت 1989م) انجام داده بود، نزديك به شش سال ميگذشت و رژيم صهيونيستي اين گونه ميپنداشت كه حزباللَّه لبنان ديگر توان و امكان انجام عمليات استشهادي در داخل مناطق تحت سلطه و اشغال اسرائيل را ندارد؛ چرا كه تدابير شديد امنيتي جديد و محكمي در مناطق اشغالي اتخاذ شده بود تا از اين گونه حملات جلوگيري شود.
يكي از اقدامات اسرائيل براي مقابله با آسيب پذيري پايگاههايش، ايجاد مجتمعهاي نظامي در نزديكي شهركهاي اشغالي جنوب لبنان بود.مجتمعهايي كه اطراف آن با ديوارهاي عظيم بتوني و خاكريزهاي بلند محاصره شده بود و همهي ادارات و پايگاههاي نظامي و دولتي و ديگر مراكز اصلي و سكونتگاههاي عوامل اصلي نظامي و اطلاعاتي ارتش و نيروهاي مزدور لحدي، در آنجا قرار ميگرفتند. اما حقيقت اين بود كه تأخير شش ساله پس از آخرين عمليات استشهادي، باعث شده بود پستهاي بازرسي نيروهاي لحدي كه كنترل بيشتر معابر منطقه را بر عهده داشتند تا حدودي نسبت به انجام وظايف خود سست شوند؛ چرا كه احساس ميكردند ديگر ماشينهاي بمبگذاري شده، آنان را تهديد نميكند؛ پس لزومي براي آماده باش كامل وجود ندارد.
اين تفكر و احساس امنيت و آرامش، بر نيروهاي اسرائيلي نيز حاكم شده بود و با خيال راحتتر در جادههاي مناطق اشغالي، به خصوص در مناطق نزديك به مرز فلسطين تردد داشتند و احساس ميكردند به جز كمين نيروها و موشكهاي دور برد، هيچ چيز نميتواند آرامش آنان را برهم زده و تهديدشان كند.
يك سال پيش از آن، نيروي هوايي اسرائيل با استفاده از هليكوپترهاي پيشرفتهي "آپاچي" ساخت آمريكا، پادگان آموزشي "عين كوكب" در درهي بِقاع را شبانه مورد هجوم قرار داد و تعداد قابل توجهي از جوانان رزمندهي مقاومت را مظلومانه در زير نور پرژكتورهاي خود و به دنبال آن شليك موشكها و گلولههاي انفجاري دو زمانه،به شهادت رساند.
رژيم اسرائيل ميپنداشت با اين شبيخون، ضربهاي جبرانناپذيري بر حزباللَّه وارد آورده و توانسته است از آنها زَهرِ چشم بگيرد و آنان را از سلاح پيشرفته و هليكوپترهاي مدرن آمريكايي كه بيشترين حجم بمب، موشك و گلولهي ممكن را حمل و شليك ميكردند، بترساند و تا مدتها از حملات نيروهاي رزمندهي مسلمان در امان خواهد بود.
عمليات شهيد صلاح غندور پاسخي بود محكم به تفكرات ناقصِ مسئولان نظامي رژيم صهيونيستي كه فكر ميكردند حزباللَّه تا مدتها قدرت سازماندهي مجدد و تجهيز و جذب نيرو براي عمليات را نخواهد داشت.
در نزديكي شهر "بِنتِ جُبَيل" در پنج كيلومتري شمال مرز فلسطين در "صفَّ الخَضراء" در مقابل سه راهياي كه از شمال، به طرف "بِيت ياحون"، از غرب به "عِينِابِل" و از شرق به طرف "عِيناتا" و از آنجا به بنت جبيل منتهي ميشد، محوطهي وسيع "مقر17" ارتش اسرائيل محصور در ديوارهاي دفاعي و سيمهاي خاردار و ميادين مين قرار داشت.اين منطقه از خرداد 1361ه.ش (ژوئن1982م) در اشغال نيروهاي صهيونيستي بود.
در بيرون از مقر، ساختمان "حسن دياب" مجتمع ارتش مزدوران در سمت شمال قرار داشت كه اتاق بازرسي نيروهاي لحدي هم در آنجا واقع بود و در غرب آن نيز مقابل درِب "بيمارستان 17"، پاركينگ وسيع آمبولانسهاي نظامي قرار داشت.
مقر 17 از مهمترين مراكز فرماندهي و ستادي ارتش اشغالگر در منطقه بود كه براي درك ميزان اهميتش براي اشغالگران بايد ذكر شود كه اين مقر شامل بخشهاي زير بود:
1 -ساختمان "البيطار" كه سه طبقه داشت و طبقهي اول آن بازداشتگاه موقت و محل بازجويي اوليه از اسرا و بازداشت شدگان بود. در طبقهي دوم اين ساختمان، دفاتر مسئولين اسرائيلي و مركز فرماندار نظامي منطقه، سرهنگ دوم يهودي "صالح" قرار داشت. در طبقهي سوم ساختمان، اتاق عمليات مستقر بود.
-2 در كنار ساختمان البيطار، ساختماني يك طبقه با سه سالن مخصوص اجتماعات و غذاخوري نيروهاي اسرائيلي قرار داشت. كه در كنار آن نيز يك قبضهي خمپارهانداز مستقر بود و در مدخل ورودي آن نيز تعدادي نگهبان به حفاظت مشغول بودند.
3 -در سمت غرب مقر، بر روي تپهي خاكي ايجاد شده، برجك نگهباني به چشم ميخورد و در نزديكي آن يك دستگاه تانك پيشرفته از نوع "ميركاوا" و دو دستگاه كاميون بزرگ نظامي قرار داشتند كه در لحظهي انفجار، نيروهاي اسرائيلي سوار بر آنها آمادهي حركت به خارج از مقر و به طرف مرز فلسطين بودند. در پايين محل نگهباني نيز يك قبضهي توپ ضد هوايي آماده شليك قرار داشت.
-4 در بخش شرقي مقر، يك ساختمان دو طبقه قرار داشت كه طبقهي اول آن دفتر "عَقل هاشم" فرمانده تيپ غربي ارتش مزدوران لحدي بود.
در طبقهي دوم، ادارهي شهري مستقر بود كه وظيفهي امنيتي شهر را بر عهده داشت و به تازگي از ساختمان ادارهي پست بنت جبيل به آنجا منتقل شده بود. در اين طبقه، جلسات حفاظتي امنيتي ادارهي شهر متشكل از مسئولين نظامي و امنيتي اسرائيل و لحدي بر گزار ميشد.اين ساختمان مستحكم و بتوني، از سمت غرب و جنوب در سيمهاي خاردار محصور بود.
5 -در اين مقر، محلي براي آمادهسازي و اعزام جاسوسان بومي براي ورود به داخل مناطق آزاد لبنان و انجام عمليات تروريستي و همچنين آمادهسازي ماشينهاي بمب گذاري شده براي انفجار در مناطق آزاد، وجود داشت.
6 -در سمت شرق، ساختمان بيمارستان در كنار جادهي اصلي قرار داشت. در سمت غرب اين ساختمان، دو اتاق به هم چسبيده قرار داشت كه سرهنگ دوم صالح از آنجا براي جلسات خود با نمايندگان و اشخاص خاص استفاده ميكرد و هيچ كس حق ورود به آن را نداشت مگر نيروهاي اسرائيلي و بعضي مسئولين رده بالا و خاص لحدي؛ آن هم فقط در موارد اضطراري و لازم.
7 -در ساختمان ادارهي شهري، همچنين "واحد اطلاعاتيِ اسرائيلي 504" قرار داشت كه سرهنگ دوم صهيونيست "فلاح" و سرهنگ دوم "صالح" در آنجا بودند و بر توجيه و اجير كردن مزدوران و شبكهي انفجاري و كسب اطلاعات، نظارت و كنترل ميكردند. "جريس الخوري" متهم به بمبگذاري در كليساي "سَيدهالنجاه" بيروت، در اعترافات خود به اين محل و آموزشهايي كه توسط سرهنگ فلاح ديده بود، اشاره كرد.
8 -كل مقر با خياباني به دو بخش شرقي و غربي تقسيم ميشد كه سمت غرب فقط مختص نيروهاي اسرائيلي بود و نسبت به بخش شرقي،از آن حفاظت بيشتري ميشد و در سمت شرق، فرماندهي نيروهاي لحدي مستقر بود.
-9 در مقابل در ورودي مقر 17 اتاق نگهباني با چند نيروي مسلح لحدي و اسرائيلي قرار داشت كه تمام رفت و آمدهاي مقر را كنترل و ثبت ميكردند.
-10 در شمال منطقه، خارج از مقر، پايگاه نيروهاي لحدي به نام "الَّشعيره" بر روي تپهاي، حفاظت از بيرونِ مقر را بر عهده داشت.
آمادگي عمليات تهيهي ماشين براي انجام عمليات در عمق مناطق اشغالي، يكي از مشكلات بسيار مهم محسوب ميشد. با توجه به گزارشهاي مقاومت اسلامي مبني بر اينكه: به هيچ وجه امكان وارد كردن ماشين از منطقهي آزاد به داخل مناطق اشغالي وجود ندارد، تصميم بر اين شد تا در يكي از روستاهاي نزديك بنت جبيل، خودرويي اسقاطي كه از لحاظ تملك وضعيت مشخصي نداشت، توسط نيروهاي اطلاعات، تحتپوششي مناسب خريداري و آمادهسازي شود. پس از ابلاغ فرمان، نيروهاي اطلاعات با مراجعه به يكي از گاراژهاي روستاي "طيري"، اتومبيلي فرسوده را ، به بهانهي استفاده از قطعات و لوازم آن، خريداري كردند.
يكي از مهمترين مراحل عمليات آغاز شده بود و آن بازسازي و راهاندازي ماشين بود. قطعات يدكي زيادي براي اين كار مورد نياز بود كه با وجود كنترل دقيق و اشراف نيروهاي لحدي و اسرائيلي در مناطق اشغالي، امكان فراهم كردن آنها وجود نداشت. هنگامي كه صلاح مطلع شد مرسدس بنز سفيد رنگي براي اين كار خريداري شده و بايد لوازم يدكي از مناطق آزاد به آنجا حمل شود، از فرماندهي در خواست كرد كه خود او مستقيماً در آماده سازي ماشين شركت داشته باشد، كه با اين خواسته موافقت شد.
"واحد تأمين و تجهيز" مقاومت اسلامي، با مهارت تمام لوازم و قطعات را طي سه ماه به داخل كمربند امنيتي منتقل كردند . نيروهاي مقاومت، لباس رزم بر تن، قطعات ماشين را در كولهپشتي قرار داده و يا بر دوش خود حمل ميكردند تا به گاراژ مورد نظر در مناطق اشغالي برسانند. در همهي اين مراحل، صلاح غندور خود شخصاً با آنان همراه بود.
سرانجام و بدون اينكه كسي از اهالي روستا متوجه ترددهاي شبانه آنان شود، ماشين آماده حركت شد.
پس از آنكه واحد تأمين و تجهيز در گزارش نهايي خود اعلام كرد كه ماشين مورد نظر مهيا شده است، واحد ديگري مأمور انتقال صدها كيلو مواد منفجره به محل اختفاي ماشين در منطقهي اشغالي و جاسازي دقيق در آن شد. اين بار نيز صلاح خواست تا خودش هم در جاسازي مواد منفجره شركت داشته باشد كه اين كار نيز انجام شد.
هنگامي كه نيروهاي مقاومت مواد و چاشنيهاي لازم را در بخش هاي مختلف ماشين قرار ميدادند، صلاح از آنان خواست: "تا آنجا كه ممكن است در زير صندلي راننده كه ميخواهم روي آن بنشينم، مواد منفجره زيادي كار بگذاريد تا بدنم آنچنان تكه تكه شود كه جلوي امام حسينعليه السلام شرمنده نشوم و هيچ تكهاي از بدنم به دست دشمن نيفتد"
در نهايت حدود 450 كيلوگرم مواد شديدالانفجار به همراه تعداد زيادي ساچمههاي فلزي، داخل ماشين جا سازي شد.
پس از آنكه كار جا سازي مواد به پايان رسيد، فرمانده نظامي مقاومت اسلامي، گزارش كامل آن را به حضور دبير كل حزباللَّه،سيدحسن نصراللَّه رساند و آمادگي نهايي را اعلام كرد. چندي بعد جلسهاي با حضور صلاح غندور، فرمانده نظامي حزباللَّه و تني چند از نيروهاي اطلاعات و عمليات در حضور دبير كل حزباللَّه تشكيل شد. هنگامي كه نقشه بر روي ميز قرار گرفت و فرماندهان خواستند تا طرح عمليات را براي صلاح توجيه كنند، با مشاهده ي اشراف او بر تمام زواياي منطقه به حيرت افتادند. پس از آن، طي مراسمي خاص كه از آن فيلمبرداري شد، صلاح غندور پس از شرح برنامه ي عمليات و اخذ اجازه از محضر دبير كل حزباللَّه لبنان براي انجام عمليات، با او و فرماندهان خويش وداع كرد.
ساعاتي قبل از عمليات، صلاح كه لباس كماندويي بر تن داشت، در مقابل دوربين ويدئويي، در حالي كه تصويري از امام خميني (ره) و حضرت آيتاللَّه خامنهاي و شهيد حجتالاسلام والمسلمين "سيدعباس موسوي" (دبير كل شهيد حزباللَّه لبنان) بالاي سرش، بر ديوار نصب شده بود، وصيتنامهي خويش را قرائت كرد.
صلاح در حالي كه دوستانش با حسرت بر او مينگريستند، به حمام رفت. غسل شهادت كرد و پس از آنكه وضو ساخت، دو ركعت نماز شكر به درگاه پروردگار به جاي آورد.
همرزمانش هم در داخل اتاق، با حسرت و اشك ناظر اعمال او بودند. پس از آنكه صلاح سلام نماز خود را ادا كرد ، يكي از همرزمانش جلو رفت و در حالي كه روي او را ميبوسيد، پرسيد: "خودت خوب ميداني كه يكي - دو ساعت بيشتر به لحظهي عمليات باقي نمانده و مطمئناً به شهادت خواهي رسيد؛ ولي چرا در سجدهات اين ذكر را خواندي: ولي العافيه اسئلك العفو و العافيه الدنيا و الاخره ؟
صلاح پاسخ داد: "مگر نه اينكه دنيا و همهي آنچه در آن است، به يك چشم بر همزدني انسان را فريب ميدهد ، پس اين خطر براي من بيشتر وجود دارد، به همين خاطر از خدا طلب عافيت كردم كه بگذارد به سلامت براي عمليات بروم و به هدف خودم برسم..."
يكي از همرزمان او كه در آخرين ساعات و لحظاتي قبل از عمليات، افتخار همراهي با او را داشت آخرين ديدار خود را با صلاح اين گونه تعريف ميكند: "براي اينكه هر چه بيشتر و بهتر بتواند دشمن را گول بزند و به راحتي از مواضع و پستهاي بازرسي نيروهاي لحدي و اسرائيلي عبور كند، بايد از لحاظ چهره و لباس خود را به آنان شبيه مي كرد. قرار بر اين بود كه لباس افسران و نظاميان آنتوان لحد را بپوشد و محاسنش را نيز بتراشد. هنگامي كه ماشين ريشتراشي را به من داد و گفت كه اين كار را انجام دهم، خوشحال شدم! ولي وقتي داشتم محاسنش را كوتاه ميكردم،هنگامي كه دستم صورت او را لمس كرد، ناخواسته به او غبطه خوردم و اشك در چشمانم حلقه زد. سرم را پايين گرفتم تا اشكهايم را نبيند؛ ولي او كه متوجه شده بود، دستهايش را بر چشمانم كشيد و اشكهايم را پاك كرد. احساس ميكردم كه هر لحظه او خواهد رفت. حالِ مرا كه ديد، چند لطيفهي خندهدار و بامزه تعريف كرد تا مرا بخنداند. در آن لحظات، نكتهي جالبي برايم تعريف كرد. او گفت در اين حالت كه من دارم ريش او را ميتراشم، به ياد فيلم ايراني "بلمي به سوي ساحل" افتاده است. در آن فيلم، چند تن از نيروهاي سپاه پاسداران براي نفوذ به مواضع نيروهاي دشمن در خرمشهر، لباس سربازان عراقي را بر تن ميكنند و محاسنشان را نيز ميتراشند و در لحظهي تراشيدن ريش، از چهرهي جديد همديگر خندهشان ميگيرد و با هم به مزاح و خنده ميپردازند. صلاح پس از آنكه صحنههاي زيباي آن فيلم را برايم تعريف كرد، گفت كه لحظات مثل زماني است كه آنها طي ميكردند و توصيه كرد كه همواره اين صحنهها را در خاطر داشته باشم. سپس درخواست كرد يك نوار كاست قرآن به او بدهم تا در لحظات قبل از عمليات به آن گوش بدهد. يك دستگاه بيسيم هم براي ارتباط راديويي با فرماندهي عمليات طلب كرد كه به او دادند. پس از آن، يكي از اسلحههايي را كه چندي پيش نيروهاي مقاومت اسلامي از مزدوران لحدي به غنيمت گرفته بودند، برداشت تا از همه لحاظ شبيه آنان باشد و كسي شك نَبَرد و خدايي ناكرده عمليات لو برود.بعد ميان دوستانش نشست و در حالي كه همرزمان، او را غرق در بوسه ميكردند و اشك از ديدگانشان جاري بود، منتظر ماند تا فرمان عمليات صادر شود."
هنگامي كه بيسيم به صدا در آمد و به صلاح محمد غندور اجازه داده شد تا عازم منطقهي عملياتي شود، مشتاقانه در ميان اشك و خنده، سه صلوات فرستاد، برخاست و رو به تصاوير حضرت امام خميني(ره)، حضرت آيتاللَّه خامنهاي و شهيد سيد عباس موسوي، سلام نظامي داده، از اينكه تا ساعتي ديگر نزد بزرگ رهبر خويش خميني كبير خواهد بود،ابراز خوشحالي كرد.دوستان يكي - يكي او را در آغوش كشيدند. ميگريستند و ميخنديدند.
صلاح كه براي رفتن شتاب داشت، سريع خود با همرزمان خداحافظي كرد و به راه افتاد. تعربف مي كنند كه در آستانه ي درب خروجي برگشت و با تبسمي به آنان گفت: "همچنان استوار و پا بر جا در خط مقاومت اسلامي بمانيد و در خط ولايت فقيه، استوارتر از هميشه باشيد"
شرح عمليات در ساعت 16/24 بعد از ظهر روز سهشنبه 1374/2/5ه.ش (25ذيقعده 1415ه.ق، 25 آوريل 1995م) در آستانهي سالگرد شهداي اردوگاه عين كوكب، و در زماني كه مدت چنداني از ترور فرمانده ي شهيد "ابوعلي رضا ياسين" توسط هليكوپترهاي اسرائيلي نميگذشت، نيروهاي صهيونيستي داخل مقر17، سوار بر كاميونها، آمادهي بازگشت به فلسطين اشغالي و تعويض با نيروهاي جديد بودند. در مقابل درِ ورودي مقر،نيروهاي پست بازرسي" لحدي" متوجه يك دستگاه مرسدس بنز سفيدرنگ شخصي شدند كه روبه روي مقر توقف كرده بود. راننده با ديدنشك و ظن نگهبانان، مسافتي را دنده عقب رفت و سعي كرد به آنها توجهي نكند. نيروهاي ضربت لحدي، سوار بر يك دستگاه مرسدس بنز، با سرعت به طرفش رفتند و از او خواستند كه توقف كند. پس از توقف ماشين، متوجه شدند شخصي كه پشت فرمان نشسته، لباس نيروهاي لحدي بر تن كرده و درجه افسري بر دوش دارد. ضمن عذرخواهي، دربارهي علت توقف او در مقابل مقر سؤال كردند. جوان، با خونسردي تمام، حتي بدون اينكه از ماشين پياده شود، با تحكُّم آنها را خطاب قرار داد و باعث شد تا معذرت خواهي كرده، سوار بر ماشين شده و به طرف مقر بر گردند.
از دوردست، از طرف "عين ابل" در جادهاي كه پيچ ميخورد، سه كاميون نظامي "كامانكار" به چشم خوردند. داخل هر كدام هشت سرباز اسرائيلي قرار داشت و ميآمدند تا جايگزين نيروهاي قبلي شوند.
در جلوي كاميونها، طبق روال هميشه، يك دستگاه جيپ اسكورت نظامي حركت ميكرد كه چهار سرنشينِ داخل آن مراقب بودند تا خطري كاروان را تهديد نكند. نگهبانها كه منتظر رسيدن كاميونها بودند، متوجه شدند مرسدس بنز سفيد رنگي كه جواني با لباس افسران لحدي پشت فرمان آن نشسته است، بهمقر نزديك ميشود. چون دقايقي قبل با او صحبت كرده بودند، هيچشك و ترديدي نسبت به او پيدا نكرده، و حساسيت خاصي هم به خرج ندادند.
اين بار يك زن هم كه روسري بر سر داشت، كنار راننده به چشم ميخورد. با ديدن آن زن، خيال نگهبانها بيشتر جمع شد كه خطري آنجا را تهديد نميكند؛ ولي زن هيچ تكاني نميخورد، چون او فقط عروسكي ساختگي بود كه براي تسهيل در امر عمليات تهيه شده بود؛ چرا كه در مناطق اشغالي، نيروهاي دشمن تمام ماشينهاي تك سرنشين را به تصور حملات شهادتطلبانه، مورد تفتيش قرار ميدادند.
جيپ اسكورت، مقابل در ورودي ايستاد. افسري كه جلوي آن نشسته بود، برگشت و نگاهي به كاميونهاي حامل نفرات كه يكي بعد از ديگري ميآمدند، انداخت. ماشين سفيد رنگ از روبه رو به كاروان نزديك شد. افسر اسكورت شك كرد. در هنگام تردد كاروانهاي نظامي اسرائيلي، هيچ خود رويي حق نزديك شدن به آنها را نداشت و بايد از جاده خارج ميشد تا كاروان بگذرد؛ ولي اين ماشين سفيد، آرام پيش ميآمد و چه بسا ميخواست به دروازهي مقر 17 نزديك و يا حتي وارد شود.
كاميون سوم، با فاصلهاي كم، در حال نزديك شدن بود. نگهبانها دروازهي مقر را گشوده بودند تا كاروان وارد شود. افسر اسكورت كه به رانندهاي كه لباس افسران لحدي را بر تن داشت، شك كرده بود، بهتر آن ديد كه اتومبيل مشكوك را مورد بازرسي قرار دهد. شايد اگر او دستور توقف جيپ در مقابل در ورودي مقر و به دنبال آن كاميونها را نميداد،كاروان وارد شده و تلفات كمتري وارد ميآمد. همين كه افسر با نگاههاي مشكوكش به طرف اتومبيل سفيد به راه افتاد، رانندهي جوان يكباره بر سرعت ماشين افزوده و با تكابي كه صداي بلندي داشت اتومبيل را موازي با كاروان قرار داد و با فرياد "اللَّه اكبر" كه در بيسيمهاينيروهاي مقاومت اسلامي كه در دور دست مشغول فيلمبرداري از صحنه بودند، به گوش رسيد، چاشني انفجاري را زد.
اتومبيل در فاصلهي ميان دو كاميون منفجر شد و لحظهاي بعد، انفجار دوم رخ داد و دود و آتش از محل حادثه به هوا برخاست. بنابر اظهار كارشناسان، 450 كيلوگرم مواد شديد الانفجار "سي 4" به همراه حدود 150 كيلو گرم ساچمههاي فلزي، با شدت انفجار 6000 متر در ثانيه و حرارت 3000 درجه، تمام وسايل نظامي را به اطراف پرتاب كرد.از ماشين سفيد و رانندهاش هيچ اثري به جاي نماند، جز گودالي عميق در محل انفجار.
اجساد متلاشي شدهي سربازان، در گوشه و كنار افتاده بود. عدهاي از آنان داخل كاميونهاي مشتعل سوختند؛ ولي كسي جرأت نزديك شدن نداشت. دقايقي بعد نيروهايي كه داخل مقر، به حالت آماده باش منتظر بودند تا به كاميونهايشان سوار شده و به داخل فلسطين اشغالي باز گردند،هراسان به طرف دروازهي مقر دويدند. آنان كه از مهلكه جان سالم به در برده بودند، ديوانهوار به تيراندازي بيهدف به همه طرف اقدام كردند. خوب كه چشمانشان را گشودند، تكه پارههاي بدن همرزمان خود را كه دقايقي قبل، داخل كاميون نشسته و از مرخصي آمده بودند، پراكنده در خيابان و ميان قطعات سوخته ماشينها ديدند. نيروهايي كه از مقر خارج شدند، بلافاصله منطقه را به محاصرهي كامل در آورده و از نزديك شدن مردم غير نظامي و به خصوص خبرنگاران رسانههاي گروهي به آنجا، خودداري كردند. در آن ميان، نيروهاي اطلاعات اسرائيل توانستند چند تن از خبرنگاراني را كه در اولين دقايق به محل حادثه شتافته و عكس و فيلم گرفته بودند، شناسايي كرده و همهي آنچه را كه موفق به تهيهاش شده بودند، به زور ضبط كنند.
تلفات رژيم صهيونيستي كه از شروع مجدد موج حملات شهادتطلبانه سخت به وحشت افتاده بود، سعي كرد با كمرنگ جلوه دادن آن، بر اثرات رواني عمليات بر روحيهي نيروهاي نظامي و مردم اسرائيل سرپوش بگذارد. در اولين ساعات پس از حمله، سخنگوي نظامي اسرائيل مدعي شد: اين حادثه فقط حاصل انفجار يك ماشين بمبگذاري شده كه در فاصلهاي دور از مقر قرار داشت، بوده و فقط يك سرباز اسرائيلي كشته شده است.
همين منبع در خبري ديگر كه ساعتي بعد پخش شد، اعلام كرد: فقط 9 سرباز مجروح شدهاند كه دو نفرشان زخم نسبتا عميقي برداشتهاند و حال بقيه خوب و كسي كشته نشده است.
ساعت 12 شب، راديو اسرائيل به نقل از مسئولين نظامي گفت:" در اين حمله 11 سرباز زخمي شدهاند." آنها مدعي شدند كه ماشين حامل بمب در فاصلهي 50 متري مقر و كاروان منفجر شده و در يك معجزهي باور نكردني! فقط دو ماشين ارتش صدمه ديدهاند".
بر خلاف گفتهها و ادعاهاي ضد و نقيض مسئولين رژيم صهيونيستي، در اين عمليات شهادتطلبانه، بيش از 40 نيروي نظامي اين رژيم در صحنهي انفجار حضور مستقيم داشتهاند كه بنابر اظهارات منابع مقاومت اسلامي، 30 سرباز كشته و مجروح شدند.حضور هفت فروند هليكوپتري كه كشتهها و زخميها را به بيمارستان "رِميام" در شهر "حيفا" در داخل فلسطين اشغالي، منتقل كردند، نشان از بالا بودن تلفات ارتش اسرائيل داشت.
در اين عمليات، قسمتهايي از ساختمانهاي نظاميِ نزديك، ويران شد و حداقل دو كاميون و يك جيپ، به طور كامل، همراه با سرنشينانشان منهدم شدند. داخل هر كاميون، هشت نفر و داخل جيپ چهار نفر قرار داشتهاند. ساختمان بازرسي نيروهاي لحدي به طور كامل منهدم شد كه داخل آن نيز چند سرباز مشغول نگهباني بودند.
كابينهي رژيم صهيونيستي، بلافاصله براي بررسي چگونگي رخنهي مبارزان حزباللَّه به يك مركز مهم نظامي در عمق منطقهاي كه اسرائيل آن را "كمربند امنيتي" ميناميد، جلسهاي اضطراري تشكيل داد و به بحث بر سر اين موضوع پرداخت كه رانندهي ماشين، چگونه از پايگاهها و دژبانيهاي بازرسي بين راه گذشته و به هدف خود دست پيدا كرده است؟
از آنجا كه مقاومت اسلامي، از قبل پيش بيني تكذيب اين عمليات را همچون گذشته كرده بود، اقدام به ضبط ويدئويي تصاوير قبل و حين عمليات، لحظهي نزديك شدن ماشين به مقر17 و انفجار آن، كردند. با پخش اين تصاوير از كانال تلويزيوني "اَلمِنار" متعلق به حزباللَّه لبنان اين ادعاي اسرائيل را كه "يك ماشين بمبگذاري شده در فاصلهاي زياد از كاروان و مقر منفجر شده است" تكذيب شد. كانال 2 تلويزيون اسرائيل نيز تصاوير پخش شدهي حزباللَّه را به نمايش گذاشت و به دنبال آن تصاويري از پاكسازي صحنهي انفجار، ساعاتي پس از عمليات را نشان داد كه همان تصاوير كوتاه، بهخوبي نشاندهندهي تلفات بالاي دشمن بود؛ چرا كه به وضوح دو كاميونِ نفربر كاملاً منهدم شده و سوخته، در صحنه ديده ميشد.
پس از آن، همين كانال تلويزيوني اسرائيل، مصاحبههايي با سربازان اسراييلي در منطقهي اشغالي و كمربند امنيتي انجام داد. يكي از آنان مدعي شد: "اين دو عمليات اخير از خانههاي متروكهي اطراف انجام گرفتهاست، به اين صورت كه از طرف آنها به سوي ما حمله و تيراندازي ميشود"
يكي ديگر از مجروحين حادثه نيز در مصاحبه با تلويزيون اسرائيل گفت: "ما در كاروان و داخل يك كاميون در حال حركت بوديم. هنوز به دژباني در ورودي مقر 17 نرسيده بوديم كه ناگهان ماشين حامل بمب در برابرمان منفجر شد. اين ماشين در نزديكي درِ اصلي مقر، به وسط كاروان آمد و منفجر شد و سربازان مورد اصابت قرار گرفتند. در آن لحظه، هر كس به دنبال پناهگاهي بود"
"عيور امبار" فرماندهي Lواحد ارتباطات ارتش اسرائيل" در مصاحبه با خبرنگاران خارجي، پيرامون عمليات شهيد صلاح غندور، گفت: "منطقهي جنوب لبنان، در برابر عمليات نفوذي به خوبي قابل حفاظت نيست و موكداً حدس ميزنيم كه عملياتهايي از اين نوع، باز هم ممكن است بهوقوع بپيوندد..."
وي دربارهي چگونگي انجام اين عمليات مدعي شد: "خرابكاران در روستاي بيت يارون كه در مناطق اشغالي است، ماشين را تهيه كرده و آماده كردهاند؛ ولي خرابكاران از مناطق شمالي {مناطق آزاد }آمدهاند."
اين عمليات جسورانه كه به لحاظ وسيله و هدف، از ساير عمليات مشابه متمايز بود، خشم و عصبانيت ژنرالهاي صهيونيست را برانگيخت؛ چرا كه آنها براي مقابله با چنين اقداماتي، تمهيدات و تلاشهاي زيادي بهكار برده بودند؛ از جملهي جايگزين كردن ژنرال "عِميرام ليوين" به جاي ژنرال "اسحاق موردِخاي" به عنوان فرمانده نظامي منطقهي شمال فلسطين بود.
"عميرام ليوين" كه همواره قاطعانه و محكم، هر گونه عمليات شهادتطلبانه رزمندگان مقاومت اسلامي را رد ميكرد و وقوع اين گونه حملات را ديگر نميپذيرفت، اين بار مجبور شد در برابر رسانههاي گروهي و خبرنگاران داخلي و خارجي، به عمق فاجعهاي كه براي سربازان ارتش اسرائيل پيش آمده بود، اعتراف كند. اين ژنرال كه پيش از آن ادعاهاي عجيبي داشت، در حالي كه سعي ميكرد همچنان برگفتههاي پيشين خود پايبند باشد، در يك مصاحبهي تلويزيوني، دربارهي عمليات استشهادي عليه مقر 17 گفت: "جنگ همچنان وجود دارد و حزباللَّه سعي ميكند با همهي توانش كمربند امنيتي را در اختيار بگيرد و ارتش جنوب لبنان {مزدوران آنتوان لحد} را با شكست مواجه كند. حزباللَّه در اين راه موفقيتهايي نيز كسب ميكند؛ ولي ما همان طور كه شايسته است با حزباللَّه خواهيم جنگيد".
ليوين، اين حادثه را پيامد سستي و كوتاهي نيروهاي آنتوان لحد در پستهاي بازرسي، و حفاظت ضعيف از راهها و معابر دانست و فرماندهي ميليشياي لحد در منطقه را مقصر دانست. متعاقب آن، فرماندهي نيروهاي مزدور لحد نيز ضربهي وارده را به نظاميان اسرائيل نسبت داد و خودِ آنان را مسئول هر گونه كوتاهي و اهمال كاري دانست.
ژنرال "ليوين" كه از مجروحين اين عمليات در بيمارستاني داخل فلسطين اشغالي عيادت ميكرد، در پاسخ به سؤال يكي از خبرنگاران مبني بر اينكه: "آيا اين مسئله نشان دهنده بالا بودن شجاعت و جرأت حزباللَّه در عملياتهاي انتحاري نيست؟" در حالتي عصبي و انفعالي اظهار داشت: "من اين جا نيامده ام تا عمليات را تشريح كنم و يا اينكه براي شما توضيح بدهم و بگويم كه اين عمليات در اوج شجاعت و يا در كمترين حد شجاعت بوده است"!!.
بيانيه مقاومت اسلامي ساعاتي پس از انفجار عظيم در بنت جبيل، كه به واقع زلزلهاي وحشتناك براي سربازان صهيونيسم بود،در بيروت، مقاومت اسلامي طي بيانيهاي مسئوليت اين عمليات را بر عهده گرفت. متن بيانيه به اين شرح بود:
بسماللَّه الرحمنالرحيم
قهرمان حسيني از مجاهدين مقاومت اسلامي و شهادتطلبي از فرزندان محمدصلي الله عليه وآله وسلم و عليعليه السلام، يكي از زخم خوردگان اين امّت و يكي از آن افرادي كه وجودش مايهي بركت و فزوني بود، يكي از خدمتگزاران قدس شريف، در حالي كه راه پيشگام اول "احمد قصير" را تكميل ميكرد، خون پاك و مباركش را و پيكر نحيف و ظاهرياش را با عزت و بزرگي به برادران همرزمش تقديم كرد. به قهرمانان انتفاضه و شهادت طلبان از فرزندان جنبش "حماس" و "جهاداسلامي" فلسطين، "خالد خطيب" از جهاد اسلامي و "عماد محمد اَبواَمونِه" از جنبش حماس كه در دو عمليات شهادتطلبانهي "نِتزايم" و "كَفَر داروم" به شهادت رسيدند و تقديم به شهداي مظلومي كه در انفجار ساختمان محلهي "شيخ رضوان" در "غَزّه" به شهادت رسيدند.
اين عمليات، جوابي بود به تمام روشهاي جنايتكارانه و وحشيانهاي كه دشمن در حق ملت ما بهكار ميبرد و از جملهي آنها انجام عمليات ترورِ مجاهد بزرگ، شهيد "ابوعلي رضا ياسين"