خاطرات شهيد - ترور

کد خبر: ۱۱۹۲۹۰
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۸۷ - ۱۵:۰۹ - 30August 2008
حتي براي يك لحظه، آنها را به حال خودشان وا نمي‌گذاشت. بلاي جان ضد انقلاب شده بود. همين وادارشان كرد تا به فكر ترور او بيفتند و براي اين كار چند تيم را اجير كرده بودند.
**************
از عمليات اسكورت برگشته بوديم. از صبح چيزي نخورده بوديم و در سپاه هم غذايي نبود. با سر و وضع خاكي و با همان اسلحه و تجهيزات و ماشينهاي از جنگ برگشته، به «غذاخوري پرشنگ» رفتيم.
سالن غذاخوري پرشنگ، تنها غذاخوري‌يي بود ˜كه تا ديروقت غذا داشت، خيلي از مسافراني كه از سقز مي‌گذشتند، در اين رستوران غذا مي‌خوردند، غذاي خوبي داشت. صاحب رستوران و خدمتكارهايش هم مؤدب و تميز بودند.
دور تا دور سالن، ميز چيده بودند. رفتيم داخل و سمت چپ، پشت به يخچال نشستيم. اينطوري، هم ماشينهامان را مي‌ديديم، هم آمد و شد افراد را زير نظر داشتيم.
تو حال خودم بودم كه ديدم ماشيني جلوي رستوران نگه داشت، سه- چهار نفر از آن پياده شدند و ˜كمي آن طرف‌تر از ما دور يك˜ ميزي نشستند. با بچه‌ها گرم صحبت بوديم و انتظار مي‌كشيديم هر چه زودتر غذا بياورند. احساس ˜كردم محمود خودش با ماست، ولي حواسش جاي ديگري است.
زير چشمي به چند نفر تازه وارد نگاه كردم. از طرز نگاه محمود فهميدم كه وضعيت، غير عادي است. نمي‌شد درست و حسابي آنها را زير نظر داشت. ممكن بود بفمند كه به آنها مشكوك˜ شده‌ايم.
ناگهان محمود و يكي از بچه‌ها بلند شدند و دويدند طرف ميز آنها؛ تا آمدم به خودم بجنبم، ديدم با هم درگير شده‌اند. ما هم دست به ˜كار شديم و به كمك آنها شتافتيم. مهلت نداديم ˜كوچكترين حركتي بكنند. همه را گرفتيم و دستبند زديم. لباسهايشان را دقيق گشتيم، چند تا كلت و چند تا هم نارنجك˜، همراه داشتند. صاحب رستوران هاج واج نگاهمان مي‌كرد.
آن روز، از خير غذاخوردن گذشتيم. سريع آنها را به مركز سپاه منتقل كرديم و به حفاظت- اطلاعات سپرديم. در بازجويي‌ها، اعتراف كردند كه مي‌خواستند ˜كاوه را ترور كنند.

سيدمجيد ايافت
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار