"دفاع جدي و منسجم در كار نبود، فضا باز بود و راحت داخل آمدند، نيروهاي پراكنده و مقاومت مردمي تنها دفاع از شهر بود، با تانك آمدند و خيابان به خيابان شهر را گرفتند."
"وقتي از شهر بيرون آمديم، عراقيها از چند جهت وارد خرمشهر شدند، كساني هنوز در شهر بودند اما گير افتاده بودند و به دست عراقيها اسير شدند. اكثرا بوميها بودند كه نميخواستند به اين زودي شهر را رها كنند مانده بودند تا بجنگند."
بهرام محمديفرد، عكاس روزنامه جمهوري اسلامي بود كه ميرحسين موسوي سردبير روزنامه، او را به همراه يكي از خبرنگاران، سه ماه قبل از آغاز رسمي زمان جنگ براي تهيه گزارشي مصور و مكتوب به سفارش آيتالله خامنهاي ـ كه آن روزها نماينده امام در شوراي عالي دفاع بود ـ به خرمشهر اعزام كرد. وي همواره آيتالله خامنهاي و شهيد چمران را در زمان جنگ همراهي ميكرد.
عكاس لحظههاي دفاع مقدس كه جانباز شيميايي است، بيشتر روزهاي جنگ را در جبههها سپري كرد و آنگونه كه خود ميگويد بهدليل شيميايي شدنهاي مكرر و موجهاي ناشي از انفجار، وقايع را خوب به ياد نميآورد اما تصوير نامشخص خاطرات او از آخرين روزهاي دفاع مردم خرمشهر از خانه و كاشانهشان، گوياي واقعيت 8 سال جنگ تحميلي است.
عكاس گروه جنگهاي نامنظم دكتر چمران گفت: من سه ماه قبل از اينكه جنگ شروع شود، تمام مناطق غرب و نوار مرزي تا خرمشهر را سپري كردم. در آن زمان من در روزنامه جمهوري اسلامي بودم و آقاي موسوي گفتند كه گزارشي از نوار مرزي تهيه شود و من هم به اتفاق دو نفر از بچههاي روزنامه، حدود 3 ماه اين گزارش را تهيه كرديم.
وي افزود: سه ماه به جنگ مانده، جنگ آغاز شده بود. به همراه يك راننده و يك خبرنگار راه افتاديم. در مناطق مرزي معلوم بود كه قرار است اتفاقاتي بيفتد. مرز غيرطبيعي بود و نقل و انتقالات عراق نشان ميداد كه جنگ ميخواهد رخ بدهد.
محمديفرد به ياد آورد: زمانيكه فرودگاه مهرآباد بمباران شد، دقيقا من در قصر شيرين بودم. دقيق يادم نيست از همان زمان جنگ شد، ما چند روزي به تهران برگشتيم و چندروزي تهران بوديم و بعد به خرمشهر رفتيم. اول به اهواز رفتم. گروه شهيد چمران نيرو جمع ميكرد. من هم شروع كارم را با نيروهاي شهيد چمران بودم. با گروه آنها به مناطق مختلف ميرفتم؛ البته اگر جاهاي ديگر هم اتفاقي ميافتد ميرفتم عكاسي ميكردم اما شروع كارم با گروه شهيد چمران و بچههاي جنگهاي نامنظم بود.
عكاس لحظههاي مقاومت مردم خرمشهر با اشاره به حضور خود در كنار آيتالله خامنهاي تاكيد كرد: هميشه هم كه آقاي خامنهاي ميآمدند، به مقر شهيد چمران در استانداري اهواز سر ميزدند، ايشان هم فقط جمعهها براي نماز جمعه به تهران ميرفتند. عكسي هم كه از ايشان در منطقه خرمشهر منتشر شده است را من گرفتم.
وي افزود: وضعيت خرمشهر كم كم حاد شده بود و بوي تسخير آن ميآمد كه ما به خرمشهر رفتيم. زمان آن را دقيقا به ياد ندارم.(احتمالا مهر 59)
محمديفرد در ادامه به ايسنا گفت: در خرمشهر با بچههاي فداييان اسلام بودم. هر منطقهاي دست گروهي بود، وقتي به خرمشهر رسيدم تقريبا نصف خرمشهر را گرفته بودند و عراق داشت گرفتن شهر را كامل ميكرد كه آن جا بچههاي فداييان اسلام و تكاورها مقاومت ميكردند.
وي با اشاره به كمبود نيروها و عدم سازماندهي جنگي بيان كرد: ورود به شهر راحت بود، بعدها ورود به دليل بمبارانها دشوار شده بود كه يواشكي داخل ميرفتيم، عراق پيشروي ميكرد و نيروهاي ما خيابان به خيابان عقب ميآمدند اما بعد كه كامل خرمشهر را گرفتند، از طريق كانالهاي مختلفي كه زده بودند، داخل شهر ميرفتيم.
خرمشهريهايي كه مانده بودند، ميخواستند از شهرشان دفاع كنند
محمديفرد تشريح كرد: از سمت كارون كانال زده بودند و بعد از تسخير خرمشهر از آن كانال وارد شهر ميشديم اما شروع تسخير جنگهاي خياباني بود. مردم اكثرا از شهر رفته بودند، آنهايي كه مانده بودند، ميخواستند از شهرشان دفاع كنند. عده زيادي از خانمها كه مانده بودند، بومي شهر بودند و آن عده كه ايستاده بودند تا از شهرشان دفاع كنند، جنگ خياباني ميكردند و عمدتا مجبور بودند عقب بيايند.
محمديفرد با تاكيد بر خروج ناخواسته مردم از شهر گفت: مردم يكباره شهر را ترك كردند، وارد خانهها كه ميشديم حتي هنوز سفره غذايشان پهن بود و معلوم بود يك دفعه مجبور شدند، شهر را ترك كنند. حالت خانهها مشخص بود كه همه چيز يكباره بوده است. به خرمشهر رفتم و شاهد سقوط شهر بودم و زمان آزادي هم وارد شديم و شهر را ديديم.
شبها با گروه شهيد چمران دنبال گروههايي ميگشتيم كه به دشمن گرا ميدادند
وي افزود: شهيد مجتبي هاشمي در شهر با كمك نيروهايش به همراه تكاورها، پايداري ميكردند. عمده تكاوران ما در خرمشهر از بين رفتند. در شهر نيروهاي مردمي هم دفاع ميكردند. گروهي هم در همه شهرهاي جنوب بودند كه به دشمن گرا ميدادند. با شهيد چمران كه بودم در اهواز از اين گروهها بودند و شبها در اهواز با گروه شهيد چمران دنبال همين گروهها ميگشتيم.
عكاس جبهههاي دفاع مقدس به ياد آورد: موردي هم پيش ميآمد كه كسي را از اين گروهها ميگرفتيم. اين داستان خيلي زياد بود، گرا ميدادند و اطلاعات به عراق ميدادند و از داخل شهر با خمپاره شهر را ميزدند. يادم هست كه اهواز تنها يك هتل نادري داشت كه آن هم بيمارستان شده بود. كسي نبود كمك كند، هنوز سپاه شكل نگرفته بود. عدهاي از مردم كارها را دست گرفته بودند و هرج و مرج شده بود. عملا ارتش حالت بيطرفي داشت و در منطقه جنوب حوالي اهواز و سوسنگرد و هويزه فقط گروه شهيد چمران بودند.
محمديفرد اضافه كرد: گروه جنگهاي نامنظم منطقه را اوايل اداره ميكردند و قسمت پايينتر منطقه مثل خرمشهر، گروه فداييان اسلام و تكاوران دفاع ميكردند. وقتي مدت كمي از جنگ گذشت و تقريبا خرمشهر در حال تصرف بود، مردم هم دفاع ميكردند و جهانآرا نيز در بين مردم فعاليت ميكرد. او در خرمشهر جهانآرا شد؛ از بوميان شهر بود كه شروع به مقاومت كرد و بعدها فرمانده سپاه منطقه شد. اصلا نيرويي براي مقاومت از زمان شروع حمله عراق به شهر، وجود نداشت و آنها خيلي راحت وارد شدند.
خرمشهر را غم و بغضي فرا گرفته بود...
وي تصوير كرد: خرمشهر را غم و بغضي فرا گرفته بود. هيچ كس نبود، شهر تنها بود، يادم ميآيد كه اكثر اوقات هم هوا گرفته بود و باران نميزد و وقتي قدم ميزديم يا راه ميرفتيم، خاك رس به پاها ميچسبيد و عملا حركت سخت بود و حالت غمناكي داشت. نيروهايي به شكل پراكنده ديده ميشدند. مانند عملياتها نبود. ارتش بود اما عملا فعاليت نميكرد و به عنوان دكور حاضر بود. فرماندهي خاصي وجود نداشت، تازه انقلاب شده بود و جمع كردن نيروها دشوار بود. در چنين شرايطي بود كه عراق توانست وارد شهر شود.
هم رزم و همراه كاظم اخوان در لحظههاي پاياني مقاومت مردمي خرمشهر گفت: در شهر نيروها مقر خاصي نداشتند و در ساختمانهاي مختلف مثل مدرسه ميثم تجمع ميكردند. مدرسهاي بود كه ما آنجا بوديم. يادم هست كه معاون شهيد هاشمي، سنجري، روحاني بود كه صبحها پرچم مدرسه را بالا ميبرد و عراقيها شليك ميكردند و بعد پرچم را پايين ميآورد.
وي به ياد آورد: يك روز به اتفاق خلخالي به مسجد جامع رفتيم. در حال رفتن، عراقيها شروع به زدن كردند و ما به دليل نيروهاي همراه ايشان، پياده به مسجد رفتيم، هنوز مسجد جامع دست ما بود. اما بعد از آن نيروها تكه تكه عقبنشيني كردند و تلفات بسيار سنگين بود. بيشتر تلفات مردمي و از تكاورهايي بود كه آنجا بسيار زحمت كشيده بودند.
امنترين جا از نظر روحي كه عليرغم خطرات بسيار عكاسي كردم، جبههها بود
محمديفرد تشريح كرد: عكاسي هنوز امكان داشت. امنترين جايي كه از نظر روحي عليرغم خطرات بسيار عكاسي كردم، جبههها بود. شرايط خاصي بود اما ميشد كار كرد. نيروها عقبنشيني كردند و شهر از دست ما رفت.
وي افزود: يادم هست كه روزهاي آخر بود، وقتي از گمرك عقبنشيني ميكرديم، خيلي كالا و جنس بود، اعلام كرده بودند كه هر كس ميخواهد با مبلغ بسيار كمي ماشينها را ببرد، اما كسي نبود كه ماشينها را عقب بياورد و همه آنها هم دست عراقيها افتاد. همه چيز خيلي سريع بود، زماني نداشتيم تا اموال را برگردانيم و به اين ترتيب خط ما آبادان بود و عملا خرمشهر از دست رفته بود و آبادان خط مقدم شد.
خرمشهر را عملا مردم نگه داشته بودند
عكاس گروه جنگهاي نامنظم به ايسنا گفت: در خرمشهر، جنگهاي خياباني با نيروهاي مردمي بود كه تلفات و آتش آن بسيار سنگين بود. عراقيها با تانك وارد شهر شدند و ما تنها ژ3 و نارنجك داشتيم و گروه فداييان اسلام بعد از فشارهاي عراق بر نيروهاي مردمي وارد كار شده بودند. عملا خرمشهر را مردم نگه داشته بودند، تلفات هم دادند. مهمات نداشتيم. انبارهاي ارتش هم به ما نميرسيد، اگر آن زمان چند گروهان آمادگي داشت، اوضاع به اين شكل نميشد.
وي افزود: دفاعي در كار نبود، فضا باز بود و راحت داخل آمدند، نيروهاي پراكنده و مقاومت مردمي تنها دفاع موجود از شهر بود، با تانك آمدند و خيابان به خيابان شهر را گرفتند.
از دور با دوربين خشونت عراقيها را ميديديم
محمديفرد با اشاره به خشونت عراقيها در برخورد با مردم گفت: يك سري از مردم نتوانستند عقب بيايند و آنها را اسير گرفتند. عراقيها خيابانها را دور ميزدند و مردم را در خانههايشان محاصره ميكردند و آنها را ميگرفتند. از دور با دوربين خشونت عراقيها راميديديم. بيشتر نيروهاي مردمي را اسير گرفتند.
وي تاكيد كرد: من در هشتاد درصد عملياتها بودم و اگر نبودم مجبور بودم جاي ديگر باشم. در اهواز كاخ استانداري بود، آقاي خامنهاي به آن جا ميآمد، آن طرف شهر باشگاه افسران بود و خيلي محكم بود و گلوله به آن كارگر نبود و كساني كه براي بازديد ميآمدند، به آنجا ميرفتند.
محمديفرد افزود: من همراه آقاي خامنهاي وارد خرمشهر شدم و داخل شهر وسط عراقيها رفتيم. از آبادان، كانالي زده بودند كه بزرگ و طولاني بود و وسط خرمشهر در يك خانه تمام ميشد. من و آقاي خامنهاي از آن تونل وارد شديم. در آن خانه كار اطلاعاتي انجام ميشد و بچههاي سپاه ديدهباني ميكردند.
عكاس گروه جنگهاي نامنظم گفت: در اين زمان، مردم، مجبور به بيرونآمدن از شهر شده بودند و در روستاهاي اطراف مانده بودند. در خارج از شهر مردم زمين را كنده بودند و در چالهها زندگي ميكردند، به اين اميد كه به شهر بازگردند اما وقتي مساله جدي شد، مردم در شهرهاي اطراف پراكنده شدند آنها كه وضع بهتري داشتند به شهرهاي بزرگ رفتند.
وي به آبادان اشاره و بيان كرد: پالايشگاه را زده بودند، ما پياده از ماهشهر به خرمشهر ميآمديم در راه به آبادان رسيديم. بوي گوشت سوخته شهر را گرفته بود، فكر كرديم مردم را زدهاند اما ديديم كه يك ماشين سازمان گوشت را زدهاند. غبار شهر را گرفته بود.
غمناكترين عكسم در خرمشهر، از مردمي بود كه با بغچه وسايلشان در جاده آواره بودند
محمديفرد تاكيد كرد: كساني كه از خرمشهر عقبنشيني كردند، به آبادان آمدند. غمناكترين عكس و لحظه من در خرمشهر، عكسي از مردم بود كه با بغچه وسايلشان در جاده آواره شده بودند و پابرهنه بودند. شادترين لحظه هم زماني بود كه خرمشهر آزاد شد.
بوميها نميخواستند شهر را رها كنند و مانده بودند تا بجنگند
وي افزود: وقتي از شهر بيرون آمديم، عراقيها از چند جهت وارد خرمشهر شدند، كساني هنوز در شهر بودند اما گير افتاده بودند و به دست عراقيها اسير شدند. اكثرا بوميها بودند كه نميخواستند به اين زودي شهر را رها كنند مانده بودند تا بجنگند، اكثرا بوميها با چشم گريان بيرون آمدند. بعضيها گير كرده بودند، فشار سنگين بود و مجبور شديم شهر را رها كنيم و عقب بياييم. تنها تكاورها بودند كه خيلي مقاومت كردند و تلفات بسياري دادند. تكاورها به گردن خرمشهر خيلي حق دادند.
وي به تشريح فداكاريهاي تكاوران خرمشهر پرداخت و گفت: بيمارستان طالقاني در خرمشهر پر از تكاور مجروح بود. من اتفاقا رد ميشدم كه داخل بيمارستان شدم تا عكس بگيرم و ديدم اكثر مجروحها تكاورند؛ از پرستاران پرسيدم و فهميدم كه چند روز است كه غذا نداشتهاند و دارويي هم براي درمان نبوده است. به همراه چند نفر از بچههاي فداييان اسلام و تعدادي از بچههاي خرمشهر در شهر راه افتاديم و مرغ و خروس و اردكهايي را كه مردم رها كرده بودند را جمع كرديم و سنجري كه ذبح بلد بود، سر آنها را بريد و بين مجروحان تقسيم كرديم.
روزهاي آخر ديگر عكاسي نمانده بود
وي در ادامه با اشاره به روند نزولي عكاس در خرمشهر بيان كرد: وقتي در خرمشهر مانديم اوايل حدود 6 نفر عكاس بودند اما روزهاي آخر ديگر كسي نمانده بود.
محمديفرد با اشاره به شهامت تكاوران خرمشهر گفت: خيلي دوست داشتم جاي يكي از تكاوران خرمشهر بودم؛ تكاوري كه دوست داشتم جايش باشم، آدم عجيبي بود. عراقيها، يكي از خانمهاي خرمشهري را آزار داده بودند، وقتي شنيد، رفت در ميان عراقيها و او را پيدا كرد و شنيدم كه سزاي كار او را داد. شهامت، كارآيي و توانمندي او براي من عجيب بود. بسياري از خاطرهها را نميتوان بازگو كرد.
وي در ادامه اشاره كرد: افراد بنيصدر سايه اهالي روزنامه جمهوري اسلامي را با تير ميزدند. روزي در كاخ استانداري اهواز با بچههاي دكتر چمران بوديم، گفتند كه بنيصدر آمده است. عملياتي شده بود و عراق را 20 كيلومتر عقب رانده بوديم، البته دو روز بعد 15 كيلومتر ما را عقب راندند. بنيصدر 50 نفر همراه خودش آورده بود و ما هم بايد كاروان او را همراهي ميكرديم. شهيد فلاحي ، فكوري و... بودند.
محمديفرد تشريح كرد: منطقهاي كه پيش رفته بوديم پر از مهمات رها شده عراقيها بود اما كسي نبود آنها را جمع كند. بنيصدر و فرماندهان، با هم در اتاقي بودند هواپيمايي به سمت جايي كه بوديم آمد، معلوم نبود خودي است يا نه، همه سراسيمه بوديم اما بنيصدر وحشت كرده بود و در سنگري قايم شد، بعد از اينكه هواپيما را زده بودند، بنيصدر بيرون آمد و با شهيد فلاحي مشاجره كرد و گفت اين ضد هوايي را درست كنيد در حالي كه ضد هوايي وجود نداشت و او يك آشپزخانه صحرايي را با ضدهوايي اشتباه گرفته بود.
تاسف خوردم كه بنيصدر ضدهوايي را نميشناخت و آشپزخانه صحرايي را با آن اشتباه گرفت
محمديفرد با لبخند اشاره كرد: شهيد فلاحي به او گفت هر چه كه لوله دارد كه ضد هوايي نيست. من آنجا تاسف خوردم كه فرمانده قوا ضد هوايي را نميشناخت و شهيد فلاحي گفت آقاي دكتر اين آشپزخانه صحرايي است. من از صحنه عكس گرفتم. چهره وحشتزده بنيصدر را در صفحه اول روزنامه چاپ كرديم.
مردم، پا برهنه شهر را ترك ميكردند و فضا خيلي غمگين بود
وي در پايان خاطرات خود را پراكنده خواند و خاطر نشان كرد: خيلي صحنه دردناكي بود، مردم وسايلشان روي سرشان بود و پا برهنه شهر را ترك ميكردند. شكست بود، خيلي فضا غمگين بود. بچههاي فداييان اسلام و تكاورها هم به آنها كمك ميكردند و مردم پير با تعدادي بچه گرد خود، پياده از شهر بيرون ميرفتند.
گفتوگو از خبرنگار ايسنا: مريم پيمان
منبع: ايسنا