آثار شهيد - کتاب "روايت فتح "

کد خبر: ۱۲۰۶۳۹
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۸۷ - ۱۹:۴۸ - 21November 2008
قيمت :5500 ريال (کاغذ گلاسه 9500 ريال )
شابک 3ـ8ـ90935ـ964
صندوق پستي : تهران 3565ـ 15815 ، تلفن :8809764
حقوق چاپ و نشر براي انتشارات روايت فتح محفوظ است .



دروازه هاي قرآن
ازسحرگاه روز پيش از عمليات تا شب ، هنوز راه بسياري در پيش روي مانده است که بايدطي شود . آيا دل هاي بيقرار ماتاب خواهند آورد و پيشاپيش قفس تنگ سينه هايمان را دراشتياق شهود لقاي خدا نخواهند دريد ؟
چه گونه ممکن است ؟
اگر بپرسي که «‌چه شود اگر اين حال پايدار بماند ؟»‌ميگويم : باور ندار که قلب را براي تحمل اشتياقي اين همه آفريده باشند‌،اگر نه ،‌بالهايت کو ؟
ببين که چه گونه از شيدايي داوودي درونمان نوايي دلنشين ملکوت کوهستان را آکنده است و از صلواتمان عطر گل هاي محمدي بوستان هاي بهشت مي آيد !‌باور ندار که تن زمين گير تو را مرکوب روحي اين چنين گشاده بال آفريده باشند،اگر نه بالهايت کو ؟
اگر اين حال پايدار بماند . پيش از آنکه چشم تو به فراخناي جهاني که رسول الله (ص) مي ديد گشوده شود وگوش ات را از آشناي ترنم ملکوتي کروبيان .. شريان هايت ازهم خواهد گسست . آخر او قلب جهان خلقت بود و تپش قلبش خون حيا را در شريا هاي عالم وجود مي دوانيد . با اين همه ،‌ثقل وحي بر آن جلوه اعظم خدانيز سنگين مي نشست .
مگو که باب وحي را بسته اند ..آري بسته اند ،‌اما ،،.. باب شهود همچنان گشوده است . «مهدي » را شنيده اي که درعمليات والفجر مقدماتي در معرکه نبرد چه گونه ملکوت آسمان و زمين را بر چشم باطنش عرضه داشته بودند ؟‌موج انفجار چشمان ظاهرش را گرفته بود ،‌اما با چشم قلب .. ديده بود ؛‌ملائکه خدا را نازل ميشوند و ارواح شهدا را با خود به عرش مي برند …
و بيش از اينها ديده بود که نمي توان گفت :و از آن پس ، تاعمليات والفجر چهارکه به شهادت رسيد . همه روزها را روزه دار بود و ديگر نخنديد .
از سحرگاه روز پيش از عمليات تاشب همواره راه بسياري در پيش است که بايد طي شود .
برادرم !‌
آيا ميداني اين راه که بر سنگلاخ کوهستاني کرخه مي سپري . صراطي است که از متن جهنم به سوي بهشت ميرود .
نه.. اي سخن تمثيلي اديبانه نيست ،بلکه عين حقيقت است :صراط دوتاست . و آن صراط اخروي ،باطن همين صراطي است که درعالم خاک مي سپري .
اينکه از اين نظر گاه بلند که اکنون تويي
ـ از عرش سبحاني ولايت ،‌آ‌ن جا که اول و آخر به هم ميرسند ،‌نظري به سياره زمين بينداز که سراسر آتش است .در آن ميان اين راهيان صراط مستقيم را ،‌ابراهيم را درگلستان آتش …
…و ببين که راه از متن جهنم ميگذرد .
صراط مستقيم ،‌صراط غلبه بر جاذبه هاي جهنمي است .
پلي است که از ميان آتش ميگذرد .
مي بيني که چه گونه آيه هاي قرآن تفسير ميشود؟ .. و ان منکم الا واردها کان علي ربک حتما مقضيا /ثم ننجي الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا.
…اين جا امتي که نور ولايت آل محمد (ص) از فاصله قرن ها تاريخ بر آيينه فطرتش تابيده اس و او در پرتو اين نورکه نورالانوار حقيقت است ، صراط مستقيم را باز يافته و به سوي منتهاي خويش که رضوان حق است راه مي سپرد …و آن جا .در زيرهمين آسمان ،‌درمغرب زمين .
جهنم خور وخواب وخشم وشهوت است . و نه در مغرب زمين . که درمغرب زمين وجود آدمي . هرجاکه خورشيد حقيقت قدسي درافق نفس غروب کرده باشد و تاريکي گناه برآن بساط خيمه زده .
مغرب زمين ،مغرب وجود کلي آدمي است و جاذبه هاي گناه آلود ـ هرجا که باشد .
جاذبه هاي غربي است ..ومگر نه اين است که براي پيمودن طريق ولايت بايد بر اين جاذبه ها غلبه کرد ؟
آن گاه که محمد ـيعني جلوه يار در زلال صفات ـبه دنيا آمد . چهار ده کنگره از کاخ مدائن فروريخت ..اکنون چهارده قرن از آن روز گذشته است و آن تمثيل شگفت در ما تفسير مي شود :
ماييم . امت قرن پانزدهم ،طليعه داران فجر سراج منير ..واين محمد (ص) است که در زلال فطرت ما خود را مينگرد ،‌بگو الحمدلله رب العالمين .
ماييم . آغاز گران عصر توبه بشريت ..و در شان ماست که «‌فتلقي آدم من ربه کلمات فتات عليه »‌نازل شده است .
قرن پانزدهم هجري قمري قرن توبه بشريت است و اکنون بشر که در طمع جاودانگي زمين و ملک لايبلي ،‌عصياني و اغوا شده . بيرون از بهشت اعتدال برزخي وجود خويش ،‌تاديار خاک ،‌سياره تمتعات حيواني ،‌اسفل سافلين مراتب هستي هبوط کرده بود و اينک… آن کرم ابريشم ، پروانه اي است که با بال رستاخيزيش . از تنگناي پيله اي که برگرد خويش تنيده بود . به فراخناي گلستان ها پر ميکشد .
آنک .. قبرها گشوده مي شوند و آن اموات مدفون در گوراهواي نفساني پاي به وسعت رستاخيز مي نهند .. قرن پانزدهم هجري قمري سر رسيده است .
ساعت هاست که روز از نيمه گذشته است و آفتاب که رفته رفته به سرخي ميگرايد . کنار رودخانه و شيار دره ها را رها ميکند وخود را نرم و بي صدا از دامنه هاي تپه ها به سوي قله ها مي کشاند . اگر براي اهل ظاهر ،‌روز و شب جز چرخش زمين برگرد خويش و در مدار خورشيد ،‌هيچ چيز نهفته ندارد . اما براي اهل راز ،‌اين شب ،‌شب هجرت از پرستش نفس به پرستش رب است ؛ سياره زمين در طواف نور است و اگر بر گرد خويش نيز مي چرخد تمثيلي ازاين معناست که «‌من عرف نفسه ،‌فقد عرف ربه .»
ساعتي ديگر طواف زمين در حديقه کهکشاني خويش ، روزي ديگر را به شب مي رساند و در تيرگي شب .. آنگاه هريک از اين جوانان ستاره اي خواهند شد و آسمانيان خواهند ديد ؛‌خوشه اي از اختران که نور از ولايت آل محمد(ص) گرفته اند . ظلمت شب را همچون نجمي ثاقب خواهند دريد و برپهنه پرجلال کهکشان راه شيري جلوه خواهند کرد . ..
و در شانشان «‌والعادياتي »‌ديگر نزول خواهد يافت .
و قدمگاهشان سجده گاه فرشتگاني خواهد شد که شگفت زده ،‌از کرامتي که درباطن اين انسان خاکي يافته اند . صلاي «‌سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا »‌سر داده اند و خداي را بر خلقت حکيمانه اش تقديس ميکنند .
بنگريد اهل آسمان !‌
اينان ستاره هاي کهکشان ابوالفضل عباس (ع) هستند و شيداي عشق بر محور و فاسماع ميکنند ؛ نورشان از نور حسين عليه السلام است و طينتشان .. از خاک خون آلوده قتلگاه شهداي کربلا .
تاريخ جهان هزاران سال در انتظار قدوم اين جوانان بوده است تا دل به درياي توکل زده .
سربه عهد باختن سپرده .
و خون به پيمان ريختن بسته … بيايند و امانت ازلي انسان را ادا کنند و آرمان هاي هزاران ساله انبيا را محقق سازند و اينک .. آمده اند .
برچکاد آن تپه بلند ،‌يک بار ديگر دروازه قرآن را برافراشتند و مجاهدان قرن پانزدهم هجري قمري را بدرقه ميکنند .اين دروازه اي است که مردان لشگرده سيدالشهدا (ع) همواره در پناه آن روانه عمليات مي شوند ؛ در يک جانب آن سوره «‌اذا جاء نصر الله و الفتح »‌را نوشته اند .. و بر جانب ديگر آيه «‌و جعلنا »‌را . علي آقا فضلي که علمدار لشکر است . در پناه دروازه قرآن ايستاده و آنان را روانه ميکند . مي دانيکه او به تازگي چشم چپش را در راه خدا انفاق کرده است .
برادرم !..
..من يقين دارم که هرکه از اين دروازه بگذرد . از سيطره زمان ومکان خارج مي شود و درمحيط عنايت محض قدم مي گذارد و نور ولايت بي زمان و هر زمان آل محمد (ص) از فاصله قرن ها تاريخ . در آينه جانش تجلي مي يابد . و آينه گر «‌انا الشمس ‌»‌نگويد . چه کند ؟‌برويم.



مجموعه مستند « روايت فتح »‌چگونه ساخته شد
يک تجربه ماندگار

وقتي به خرمشهر رسيديم هنوز خونين شهر نشده بود . اگرچه دشمن خود را تا پشت «‌صد دستگاه »جلو کشيده بود . يک دوربين «‌ميني اکلر» داشتيم ويک ضبط صوت «‌ناگرا »‌وخرت وپرتهاي ديگري که اين مجموعه راکامل ميکرد . هم کارگردان وهم صدا بردار خود من بودم وجز فيلمبردار .فقط يک نفر ديگر همراه ما بود ,‌شهيد غلام عباس ملک مکان ،‌شير مردي از روستاي «‌قنات ملک »‌شيراز که هم رانندگي ميکردوهم محافظ مسلح گروه فيلمبرداري بود ، آنهم با يک تفنگ ام ـ‌يک !‌بعدها راه غلام عباس از ما جدا شد ، اگر جه تاآخر دوست يکديکر باقي مانديم ،‌او کار فيلمسازي را رها کرد وبه گردان رزمي پيوست وبعدها در آبادان شهيد شد . چهره اي همچون شير داشت . محکم واستخواني وبسيار قدرتمند ،‌اما بايال و کوبالي نه چندان بلند . دلش هم دل شير بود . از رزم آوراني بود که يکديگر آشنا شديم ،‌از زمان فيلمبرداري مجموعه مستند «خان گزيده ها »‌که در آباده ‌، جهرم ،‌شيراز وفيروزآباد و روستاهاي اطراف اين شهرها فيلمبرداري مي‌شد . فيروز آباد در محاصره عشايري ياغي بود که براي ناصر خان وخسروخان قشقايي ميجنگيدند . بني صدر نيز،‌هر چند نه در ظاهر ،‌جانب قشقايي ها را فرو نمي گذاشت . ما به همراه غلام عباس ملک مکان حلقه محاصره را قطع کرديم وخود رابه فيروز آباد رسانديم . درآنجا، درکنار بچه هاي سپاه پاسداران ورزم آوران مردمي ، از آن درگيري فيلمبرداري کرديم. فيلمها « ريورسال » بود وبه احتمال قريب به يقين ديگر نميتوان اثري از آنها در آرشيو تلويزيون پيدا کرد . در همين مجموعه بود که ما قالب کار خويش را پيدا کرديم ،‌چه در فيلمبرداري ، چه د رمونتاژ و چه در روابط اجرايي مربوط به پروسه توليد فيلم . « حقيقت »‌و « روايت فتح »‌از لحاظ ساختار بر تجربياتي که ما در «‌خان گزيده ها »‌داشتيم بنا شدند . تنها تمايزي که بايد مورد اشاره قرار گيرد آن است که ما در هنگام توليد « روايت فتح »‌کار کشته تر شده بوديم وخيلي زود توانستيم همان شيوه مستند سازي رابا مقتضيات وموجبات جبهه هاي جنگ تطبيق دهيم .
انقلابي ژرف از اين نوع که در ايران رخ داد ، حدود وقالبهاي اجتماعي را درهم مي‌ريزد و زير و زبر ميکند . سنتهايي که ريشه در فطرت انساني وماثر فرهنگي نداشته باشند در مواجهه با انقلاب از ميان ميروند ويا تغيير چهره ميدهند . فرمانده سپاه فيروز آباد پزشکي بود به نام دکترآيين که بعدها باآغاز تجاوز بعثي ها به جبهه رفت ودر بيمارستان ‌«‌شادگان »‌به حرفه وتخصص خويش ،‌يعني طبابت ،‌رجعت کرد . من آرشيتکتي بودم با پيشينه شاعري و نويسندگي ونقاشي که انقلاب به جهاد سازندگي ام کشاند واز آنجا پايم به فيلمسازي وبعد هم به تلويزيون باز شد ؛ گروهي به نام‌«‌جهاد سازندگي »‌که نخست با جمعي از کارمندان وهنرمندان تلويزيون تاسيس يافته بود و بعد ها به نهاد انقلابي جهاد سازندگي الحاق يافت .
فروريختن حدود وقالبهاي اجتماعي پيشين ، تحولات بسياري را در جامعه بعد از انقلاب باعث مي‌شود . مثالي که ميتواند اين سخن را روشن تر کند ـ والبته ربطي هم به ما نحن فيه ندارد ـ آن است که پس از پيروزي انقلاب ،‌با نابودي ويا فرار خوانين که در طول قرنها حافظان بافت روستايي جامعه ايران بوده اند. هيچ چيز نتوانست از سرازير شدن روستاييان به شهرهاي بزرگ ـ‌که همواره از امکانات بهتر وتسهيلات بيشتري برخوردار بوده اند ـ جلوگيري کند . اين هجوم با شتاب ، ترکيب جمعيتي کشور را تغيير داد و جمعيت شهرنشينان تا دوبرابر روستانشينان افزايش يافت .مسلما نمي خواهم بگويم که انقلاب نمي بايست با خوانين در بيفتد . بلکه ميخواهم نشان دهم که وقتي سنتهاي ديرين اجتماعي زيرو زبر مي‌شود چه وقايعي ممکن است روي دهد .
نهادهاي اجتماعي بر سنتها بنا شده اند ؛‌سنتهاي غلط يا درست ،‌عادلانه يا نا عادلانه . سنتهاي اجتماعي ادامه حيات مردمان رابه مجاري خاصي مي کشانند و در برابر آنچه ناپسند مي‌شمارند موانعي ايجاد ميکنند که عدول از آنها عموما امکان پذير نيست . همراه با انقلاب ، حدود مرزهاي پيشين شکسته مي‌شوند و سنتهاي ديگري به وجود مي‌آيند .
« گروه جهاد سازندگي »‌که درآغاز آن را«‌واحد تلويزيوني جهاد سازندگي »‌مي خواندند نيز از نهادهاي اجتماعي است که اگر انقلاب نمي‌شد ، وجود نمي يافتند . هرانقلابي خواه وناخواه چنين است که با انگيزش هاي خاصي همراه است ؛ با اين انگيزش هاست که قيام عليه نظام پيشين انجام ميگيرد و با همين انگيزشهاست که نهادهاي اجتماعي جديدي تاسيس مي‌شوند . در دوران وقوع انقلاب ، اين انگيزشهاست که مقدس وارجمند شمرده مي‌شوند وبعد از پيروزي هم ، همين انگيزشهاست که در صورت حدود وقالب هاي تازه ظهور مي‌يابند ونظام اجتماعي وسياسي تازه اي را ايجاب ميکنند .
واحد تلويزيوني جهاد از يک سو وابسته به جهاد سازندگي بود واز سوي ديگر وابسته به شبکه يکم تلويزيون ، «‌وضعيتي معلق»‌در ميان دو سازمان . وبه راستي اکر اين حالت تعليق نبود ،هيچ يک از فيلمهايي که بعدها درجنگ به واسطه اين واحد ساخته شد وجود نمي يافتند . هنوز هم من درعرصه تلاشهاي فرهنگي هنري ،از سازمان هاي موجود در نظام بوروکراتيک کشور نااميد هستم وبه همين علت به «حوزه هنري » آمده ام که سازماني دولتي نيست ،‌اين حالت تعليق ،به واحد تلويزيوني جهاد اين قدرت رابخشيده بود که نه تسليم موجبات ومقتضياتي اداري شود که از جانب جهاد سازندگي ميتوانست برچنين واحدي تحميل شود ، ونه گردن به پيچيدگيهاي مالي واداري در سيستم توليد تلويزيون بگذارد . اگر ما مجموعه اي در شکم سيستم اداري جهاد سازندگي بوديم ،‌آنها مارا از توجه به جبهه هاي جنگ باز ميداشتند وبه سوي روستاها مي‌راندند و يا چنين ديکته ميکردند که تلاشهاي اين واحد بايد وقف تبليغ فعاليتهاي پشتيباني جنگ جهاد سازندگي شود، که انصافا از چنان وسعتي برخوردار بود که ميتوانست هيچ وقت اضافي براي ما باقي نگذارد . انگيزش دروني هنرمنداني که در واحد تلويزيوني جهاد سازندگي جمع آمده بودند‌آنها رابه جبهه هاي دفاع مقدس مي‌کشاند ، نه وظايف و تعهدات اداري . روح کارمندي نميتوانست دراين عرصه منشا فعل و اثر باشد .
گروههاي فيلمبرداري ما باهمان انگيزه هايي که رزم‌آوران رابه جبهه کشانده بود کار ميکردند ، داوطلبانه وبدون چشم داشت مالي ،‌در کمال قناعت وشجاعت و آماده براي شهادت .اين آمادگي ، اصلي بود که باقي ضرورت ها را ايجاب ميکرد. يعني اگرگروههاي فيلمبرداري ما آماده براي مرگ نبودند ، ديگر قناعت وصداقت و ديگر صفات ممدوحشان فايده اي نميتوانست داشته باشد . اينجا عرضه اي نبود که فقط پاي تکنيک وياهنر درميان باشد . بهترين کارگردان هاي سينما اگر آمادگي براي کشته شدن درجنگ نمي داشتند ،نمي توانستند درميان ما مفيد به فايده وارجمند باشند . از سال 65 ، ابراهيم حاتمي کيا نيز به گروه ما پيوست و سه چهار فيلم مستند ساخت . اما او تنها کسي بود که پيش از ورود به جمع ماتجربه فيلمسازي داشت . با اين همه ،‌اگر او آمادگي براي شهادت نميداشت ،‌نمي توانست جايي در ميان ما پيدا کند . اين آمادگي ، ام الاصول بود وبنابراين ، در واحد تلويزيوني جهاد ، در عين حال ، کساني هم بودند که هرگز به جبهه نمي رفتند و به ساختن فيلم هايي مستند وگزارشي در اطراف موضوع هاي موردعلاقه جهاد سازندگي ، به مثابه نهادي که بخش اعظم وظيفه اش به روستاها باز مي‌گشت ، اشتغال داشتند . درميان اعضاي واحد تلويزيوني جهاد سازندگي چنين تقابلي وجود داشت وهرچه به پايان جنگ نزديک تر مي‌شديم نيز افزايش پيدا ميکرد . وقتي عمليات نزديک مي‌شد وما خبردار مي‌شديم ،‌بچه ها را در نمازخانه واحد تلويزيومي جمع ميکرديم وهمه چيز را با آنها درميان مي گذاشتيم . داوطلب ها به ميدان مي‌آمدند و يکي دوروزبعد به جبهه مي‌رفتند . اجباري درميان نبود و ميزان توفيق ما درکار نيز به همين اصل باز ميگشت که انگيزش ما براي فيلمسازي ازجنگ، کاملا اعتقادي بود .
اين حالت تعليق که ميان جهاد سازندگي وتلويزيون داشتيم ، اين قابليت را ايجاد کرده بود که مجموعه ما همچون يک گروه ويژه عمل کند ،گروه ويژه اي که بتواند همپاي انقلاب بدود واز هيچ واقعه مهمي عقب نماند . هرگز از يک تشکيلات رسمي ودولتي برنمي آيد که چنين عمل کند .ماتوانستيم از آغاز پيروزي انقلاب اسلامي ، جز براي دوره اي کوتاه ، درباره همه وقايع خلق ترکمن در گنبد قابوس ، غائله ناصر و خسرو خان قشقايي در شيراز ،«‌گمگشته هاي ديار فراموشي »‌درباره مردمان محروم بشاگرد ، تجاوزهاي مرزي عراق قبل از آغاز رسمي جنگ ،‌«‌فتح خون »‌درباره نبرد شهري پيش از سقوط خرمشهر ،‌مجموعه يازده قسمتي «‌حقيقت »‌که به وقايع دوسال آغاز جنگ در آبادان ، سوسنگرد ، دزفول ،‌و… مي‌پرداخت ، وپنج مجموعه يازده تا چهارده قسمتي «‌روايت فتح »‌از عمليات خيبر تا مرصاد …وبعد از پايان جنگ هم مجموعه بيست قسمتي « سراب ‌»‌مجموه مستندي پيرامون رويکرد جوانان لبناني به اسلام ،‌مجموعه مستند ديگري به نام‌«‌انقلاب سنگ»‌درباره انتفاضه .. وبالاخره فيلم « فراق يار نه آن ميکند که بتوان گفت »‌در سوگ عظيم ترين انسان قرون جديد ،‌حضرت روح الله (س) .
عکس العملي چنين در برابر وقايعي که باشتاب روي مي‌دادند در طول ده سال ، تنها ازنهادي چون واحدي تلويزيوني جهاد برمي آمد . فيلمسازي صنعت بسيار گراني است واگر ما ميخواستيم براساس تعرفه هاي موجود در بخش خصوصي کارکنيم ، براي اين حجم از کار بچه هاي ما تاسال 1367 که به ناگزير تسليم سيستم هاي برآورد مالي وفني تلويزيوني شديم، جز حقوق ماهيانه جهادسازندگي ويا سپاه پاسداران که از هفت هزار تومان بالاتر نمي‌کشيد چيزي دريافت نمي کردند . نميدانم چطورشده بود که اين اواخر ،‌يعني سال 1366 بنياد فارابي به ياد ما افتاده بود ونود هزارتومان به واحد تلويزيوني جهاد سازندگي هديه کرده بود که ميان اعضاي اصلي تقسيم شد .همين مختصر را نيز بچه ها غالبا به خانواده شهدايمان هديه کردند ، ويا در همين سال در جشنواره فيلمهاي جنگي نمي دانم چند سکه بهارآزادي نصيب ما شد که هيچ يک از بچه ها قبول نکردند و آنها را به صندوق واحد تلويزيوني بخشيدند . ميخواهم بگويم که اين کارها که ما کرديم از پول يا بوروکراسي يا سيستمهاي نظامي ويا هر چيز ديگر بر نمي‌آيد ، عشق ميخواهد وانگيزش هم در عشق است ، هر انگيزشي .
ترکيب اعضاي گروه اين اواخر ، يعني از سال 64 به بعد ، بسيار غريب بود ،‌پانزده بيست نفراز جهادسازندگي ،ده پانزده نفر از سپاه پاسداران ،‌ده دوازده نفر از اعضاي بسيج و پنج شش نفر از تلويزيون قصدم آمار دادن نيست و اگر نه ، با مراجعين به بعضي از دفاتر موجود ميتوان آمار دقيق تري ارائه داد . ميخواهم بگويم که آنچه جمعي با اين ترکيب را ايجاد ميکرد وظايف سازماني ويا انگيزش هاي مالي نيست . والبته ناگفته نبايد گذاشت که اکنون ديگر امکام تشکيل چنين جمعي مطلقا وجود ندارد. نه الان ، که از سال 1368 به بعد که جنک هشت ساله خاتمه يافت وآن انسان عجيب آسماني از ميان ما رفت ،‌ديگر امکان تاسيس چنين مجامعي وجود ندارد . اين سخن را به معناي انتقاد از وضع موجود نگيريد ـ اگر چه من هرگز دل به وضع موجودنمي سپارم ـ‌اما آنچه اکنون در جريان است صورت طبيعي ومتعارف اين عالم است وحال آنکه آن روزها چيزي خلاف امر متعارف وقوع مي‌يافت .آن روزها درحال «‌سکر » بوديم وامروز درحال «‌صحو »‌.
اين اصطلاحاتي که عرف براي بيان احوال خويش دارند سخت زيباست ؛ حالت سکر ،‌حالت مستي وغفلتي است که از شدت غلبه سرور حاصل مي‌آيد و حالت صحو ، حالت هوشياري بعد از سکر و مستي است .
تلويزيون نيز هرگز مارا به صورت رسمي نپذيرفت .اگرچه قابليتهاي ما آن همه بود که نمي توانست چشم ازما بپوشد وگوشمان را بگيرد و بيرون بيندازد . بخشي از وسائلي که دراختيار ما قرار داشت متعلق به تلويزيون بود وبخشي ديگر متعلق به جهادسازندگي . اين بخش اخير . بجز چند قلم ، وسائلي بود که خود واحد تلويزيوني جهاد به همت خويش با کمکهاي ارزي که جذب کرده بود ، از خارج کشور خريده بود . اين کارهم از طرق رسمي امکان نداشت .
نگاتيوهاي مورد نياز را تلويزيون تامين ميکرد وعمده کار مانيز در قطع 16 ميليمتري انجام مي‌شد. تنها از سال 1366 که قرارگاه رمضان فعال شده بود وعرضه عمليات نظامي به کردستان عراق کشيده بود ماناگزير شده بوديم روي به «‌ويدئو هشت »‌بياوريم . راه پيمايي هاي طولاني درارتفاعات پربرف با دوربين اکلر و ضبط صوت ناگرا ممکن نبود . چه بسا بچه ها ناچار بودند که مدت يک ماه ونيم همراه با رزم آوران قرارگاه رمضان در شرايطي بسيار دشوار زندگي کنند . صعود بر ارتفاعات پربرف ، راه پيمايي هاي طولاني ، عبور باکرجي از رودخانه هاي عريض ، زندگي درحالت آماده باش شبانه روزي ، تعقيب وگريز، عبور مخفيانه از کنار پايگاههاي ارتش بعث درخاک کردستان عراق …مارا ناچار کردند که دوربين اکلر وضبط صوت ناگرا را کنار بگذاريم و«هندي کم» برداريم . براي مونتاژ ، نوارهاي ويدئو هشت و ياVHS رابه فيلم 16 ميليمتري تبديل مي‌کرديم وبراي اين کار ، خودمان يک استوديوي ساده را به راه انداخته بوديم . در سال 1365 کار کردن با ويدئو را دون شان خويش مي‌شمرديم . اما رفته رفته ضرورت ها مارابه سوي استفاده از ويدئو کشاند تا آنجا که در جريان ورود به آزادگان به کشور، دوربين هاي اکلر به کناري افتاده بودند و دوربينهاي ويدئو جايگزين آنها شده بودند .
اکيپ هاي فيلمبرداري سه ، چهار ويا حداکثر پنج نفره بودند :‌فيلمبردار که غالبا خودش کارگردان هم بود ، دستيابي فيلمبردار ، صدا بردار واين اواخر يک عکاس . غالب اوقات کار چندان استفاده اي نميکرديم ، اما اين اواخر عکاسي هم درکار ما موضوعيت پيدا کرده بود . در مجموعه سه قسمتي «‌دسته ايمان» که شهيد مهدي فلاحت پور فيلمبردار آن بود ، عکاسي جايگاهي ارجمند داشت . فيلم قالبي روايتي داشت و روايت وقايع روي مجموعه اي از عکس ها انجام مي‌شد که در يکديگر ديزالو مي‌شدند . تاپيش از اين ، اکيپ هاي فيلمبرداري يا فاقد عکاس بودند وي عکس از عناصر اصلي در فيلم هاي «‌روايت فتح »‌نبود.
فيلمبردار عموما کارگردان نيز بود والبته فيلمبردارهاي ما براي اين وظيفه جديد که به آنها محول مي‌شد از تجربه کافي برخوردار بودند . معمولا سه چهار سال طول مي‌کشيد تا يک فيلمبردار به اوج کار خويش دراين وظيفه دشوار دست يابد . فيلمبرداري در اکيپ هاي ماکار بسيار دشواري بود . آنها بجز کارگرداني و فيلمبرداري وظيفه مصاحبه گر را نيز به عهده داشتند . من قبلا در «‌کانون اسلامي فيلمسازي » توضيحاتي نسبتا مکفي درباره اين موضوع براي هنر جويان عرض کرده ام . مقاله اي نيز راجع به همين مسئله درمجله «‌سوره » چاپ کرده ايم و ما همواره همچون يک گروه ويژه تلاش ميکرديم که همپاي سير انقلاب بمانيم وهيچ يک از وقايع را از دست ندهيم .لازمه دستيابي به سرعتي چنين وحفظ آن ، روي‌آوردن به قالب مستند بود . همه صفات گزارش هاي خبري پاک کرديم . در تلويزيون ماگزارش هاي خبري کليشه هايي بي فايده وباسمه اي هستند ومطلقا فاقد ارزش هاي هنري .من به راستي نمي دانم که اين سبک کار تلويزيوني از کجا آمده است . اخيرا درعربستان سعودي نيز با گزارش هاي مشابه آنچه درتلويزيون خودمان معمول است مواجه شدم وفکر مي کنم که اين يک اپيدمي مربوط به جهان سوم باشد .دراين سوي زمين ما با تلويزيون همچون جعبه جادويي که خيلي کارها از آن برمي‌آيد ولي ما شيوه هاي استفاده از آنر ا در خدمت اهدافمان نميدانيم ، روبه رو شده ايم .
هدف تبليغات ـ حتي در صورت غربي آن ، يعني پروپاگاند ـ ايجاد باور درمخاطب است وحال آنکه شيوه هايي که در تلويزيون مااتخاذمي شود براي سلب باور از مخاطب است .صحنه را به صورتي کاملا تصنعي ميچينند ، دوتا عکس که بي ارتباط با موضوع گزارش است وفقط اين باور را در مخاطب ايجاد ميکند که همه چيز تصنعي است در يک طرف تصوير ميگذارد ، ميکروفون رامثل بستني جلوي مصاحبه شونده ميگيرند و يا حتي به دست خودش مي‌سپارند وشروع ميکنند به پرسيدن سوالهايي کاملا کليشه اي …ومصاحبه شونده نيز که اين کليشه مشمئز کننده را مثل يک سنت لايزال آفرينش پذيرفته است، شروع ميکند به بيان جواب هايي کليشه اي تر از سوالها وجواب مربوط به هم ،‌«‌با کس »‌مشخصي دارد که عدول از آن ممکن نيست . نمونه اين باکس ها را در دوران مدرسه ،‌زنگهاي انشاء‌به وفور تجربه کرده ايم : علم بهتر است يا ثروت ؟ البته بر همگان واضح ومبرهن است که علم از ثروت بهتر است .. و سخناني کليشه اي که نه گوينده به آن باور داشت ونه شنونده ، فايده اش فقط آن بود که يک زنگ انشاء را پرکند و معلم را يک ساعت ونيم به اول برج که حقوق ها راميدهند نزديک کند ودانش‌آموزان راهم از ساعت ها شکنجه طاقت فرسا در مدرسه نجات دهد . ما از همان آغاز ، اين باکس ها را در هم شکستيم و تسليم کليشه ها نشديم . با اينکه تجربه فيلمسازي مستند نداشتيم ، به طورکاملا فطري دريافتيم که بايد هرآنچه را که مانع باورآوردن مخاطب است از صحنه بيرون بريزيم : ميکروفون را ،‌گزارشگر را با‌آن ژستهاي مسخره ، کادرهاي ثابت تصنعي را ، زوم و زوم بک را ،‌سوالهاي کليشه اي را و….
يادم هست که درهنگام فيلمبرداري مجموعه « خان گزيده ها »‌در روستاهاي آباده ، يکي دوروز با دوربين در کوچه ها ومجامع ظاهر مي‌شديم تامردم به اين وسائل عادت کنند ووقتي دوربين به سوي آنها ميچرخد دستپاچه نشوند و وضعيتهاي طبيعي خود را رها نکنند .ساعت ها بي آنکه فيلم بگيريم با مردم سخن ميگفتيم وفقط آنگاه که حضور دوربين را فراموش ميکردند کليد ميزديم ، صحنه اي را به ياد دارم که زنان ومردان دور گروه ما حلقه زده بودند واز مظالمي که خوانين برآنان رواداشته بودند سخن ميگفتند . يکا يک پيش مي‌آمدند و روبه دوربين سخن مي گفتند ، فريادميزدند ، ميگريستند . دوربين ميچرخيد . به ديگري نزديک مي‌شد و اوهم با فرياد از رنج هايي که کشيده بود گلايه ميکرد . اشک هاي فيلمبردار از ويزور فرو ميچکيد ، صدا بردار همچنان که ميکروفون را به سوي مردم گرفته بودميگريست . غلام عباس ملک مکان که طاقت از کف داده بود ، به کنار يک ديوار کاه گلي پناه برده بود و بر سر خودميزد. من هم گريه ميکردم …وصحنه همچنان جريان داشت .
درهنگام فيلمبرداري از جبهه ، درگير ودار عمليات ،‌همه چيز آن قدر سريع مي‌گذشت که فرصتي براي کارگرداني پيدا نميشد . فيلمبردار ميبايست تا آنجا مجرب وکارکشته باشد که خودش سوره را انتخاب کند و به طور همزمان دکوپاژ وفيلمبرداري کند . بنابراين ، رفته رفته کارگران وفيلمبردار در يک شخص واحد مدغم شدند . مصاحبه اگر خوب انجام شود واز تصنع دور باشد ، قالب خوبي است براي ارائه شخصيت واظهار باطن انسانها و وسعت بخشيدن به عرصه بيان فيلم ، ماوراي ظاهري که تصوير به نمايش مي‌گذارد . بنابراين ، گريزي از مصاحبه نداشتيم . اماتلاش ميکرديم که مصاحبه در فضايي انجام گيرد که مصاحبه شونده به دور از تصنع در وضعي کاملا طبيعي قرارداشته باشد .در هنگام عمليات ، بهترين زمان براي مصاحبه وقتي بود که رزم‌آوران با دشمن درگير بودند .اگر مصاحبه در شرايطي انجام ميگرفت که فضاي جبهه آرام بود وبچه ها به حيات روزمره بازگشته بودند هر سخني که ردوبدل مي‌شد به ناچار محدود در همان باکس هاي کليشه اي بود که عرض کردم … واما حضور يک گزارشگر در جلوي دوربين باعث مي‌شد که مصاحبه شونده روبه گزارشگر سخن بگويد و در اين صورت ، تماشاگر خود را طرف صحبت احساس نميکرد و بنابراين ،مخاطبه مورد نظر ميان اين فيلم وتماشاگر اتفاق نمي افتاد . به ناچار بعد از تجربه هاي بسيار به اين نتيجه رسيديم که گزارشگر را حذف کنيم . مصاحبه توسط خود فيلمبردار انجام شود تا روي سخن فرد مصاحبه شونده با دوربين باشد . چنين بود که کار فيلمبردار در اکيپ هاي فيلمبرداري «‌روايت فتح »‌دشوارتر و دشوارتر شد . و بخصوص وقتي به اين همه مشکلات ، سنگيني مدام دوربين روي دست را اضافه کنيد ، تصوري واقعي تر از کار فيلم برداري «‌روايت فتح»‌پيدا خواهيد کرد . شرايطي که مادر آن کار ميکرديم چنين ايجاب ميکرد که سه پايه را کنار بگذاريم . درکار فيلمسازي داستاني رسم براين است که تعيين همه چيز ـ وقايع ، شخصيت ها وفضا ـ‌تابع اراده و طلب کارگردان باشد ، اما در مستند سازي ، و علي الخصوص دراين ژانر خاصي که ما کار ميکرديم، فيلمساز کاملا تابع شرايط خارجي است . حادثه اي در جريان است که امکان توقف آن وجود ندارد و فيلمساز موظف است که اين حادثه را تصوير کند . تنها چاره اي که باقي مي ماند اين است که فيلمساز توانايي وقابليت تطبيق خويش را با شرايط بيروني تاآنجا که ممکن است افزايش دهد . در اين وضعيت ، کوچکترين درنگ فيلمساز باعث مي‌شد تا او آن حادثه را از کف بدهد . نه تنها امکان به کار بردن سه پايه در اينحا وجود ندارد بلکه فيلمبرداري دراين شرايط امري است کاملا استثنايي که از هيچ لحاظ نمي تواند تابع قواعد معمول فيلمبرداري باشد .
بنابراين ، ما فيلمبرداران خودمان را طوري پرورش ميداديم که در عين حال اصول عمل مونتاژ و کارگرداني رانيز بدانند و از سوي ديگر ،‌چنان با دوربين روي دست کار آموخته شوند که آن را همچون جزيي از بدن خويش بدانند . انسان در هر حال هيچ يک از اعضاي بدن خويش را ‌«‌زائد »‌نميداند ؛ ساعت ها با دوربين راه مي رفتند و فيلم مي‌گرفتند و با اين همه ، چند سال طول ميکشيد تا چنان کار آموخته شوند که از عهده همه اين وظايف برآيند : موضوع را انتخاب کنند ، بيدرنگ دکو پاژ کنند و بلا فاصله شروع به فيلمبرداري کنند .
فيلمهايي که چنين فيلمبرداري ميگرفتند با آنچه ديگران مي‌گرفتند کاملا متفاوت بود . آنها با فضاي جبهه انس داشتند وبا آن عميقا ترکيب مي‌شدند و بنابراين ، از درون به وقايع مينگريستند و نه از بيرون . عمده تمايزات از همين جا آغاز مي‌شد ،‌اگر چه تفاوتهاي ديگري نيز وجود داشت که به اختصار بيان شد .
يکي از تمايزهاي اساسي ديگر آن بود که ما به صداي سر صحنه آن قدر اهميت ميداديم که بدون آن ،‌تصوير را « مرده » مي دانستيم ، دراين باور ،‌ما کاملا محقق بوديم . اين ژانر مستند اصلا بدون صداي سر صحنه نمي توانست مفهومي داشته باشد . آموزش صدا بردارهاي براين مبنا انجام ميگرفت که در همه احوال از فيلمبرداران تبعيت کنند ، چرا که همه صحنه ها مي‌بايست صداي سينک داشته باشد . در هنگام مونتاژ ممکن بود که تا پنج باند صدا هم براي فيلم ها بسازيم ؛ دو باند افکت ،يک باند موسيقي ،‌يک باند گفتار متن …. اما همه صحنه ها حتما صداي سينک داشتند . اين ضرورت باعث شده است که اکنون در آرشيو « روايت فتح‌» که ارزشمند ترين آرشيو فيلم هاي مستند از هشت سال دفاع مقدس است ،‌صدها ساعت فيلم با صداي سينک وجود داشته باشد .
ضروت تشکيل يک‌آرشيو منظم از فيلمهاي جنگي را که اسنادي ارزشمند ازتاريخ انقلاب اسلامي هستند ، از همان آغاز احساس مي کرديم و بنابراين ، جمع آوري اين اسناد گران قدر را از اين آرشيو ،علاوه بر کميت وکيفيت قابل ملاحظه آن ،‌اين است که حلقه هاي فيلم همراه با صداي سينک آرشيو شده است . ضرورت گرفتن صداي سينک تا آنجاست که ما في المثل براي باز آفريني افکت نمايي ارزشمند مربوط به عمليات فتح المبين که استثنائا صداي صحنه نداشت ،‌بيش از يک هفته زحمت کشيديم وباز هم نتيجه زحمتهاي نميتوانست مارا ارضا کند . صداي سر صحنه به نماها زندگي ميبخشيد و اين براي ما که به حقيقت آنچه در جبهه ها مي‌گذشت اهميتي بحق ميداديم ، به صورت يک اصل درآمده بود .
براي آنکه هيچ نکته اي را ناگفته باقي نگذاريم به متن يک سخنراني که درسال 68 در مرکز آموزش فيلمسازي براي هنرجويان ايراد کرده بودم مراجعه کردم وپاراگراف هايي را از آن برگزيدم که در اينجا بدون هيچ ترتيب منطق ذکر ميکنم :
عالي که هريک ازما در اطراف خويش مي يابد ،عالم وروانخود اوست ، چرا که انسان ناگزير درجهان معرفت خويش مي‌زيد ؛‌هرکسي از ظن خود شد يار من . آن کس که به مشيت مطلق خداي واحد قائل است همه وقايع را به مثابه خواست خدا مي نگرد ولذا ،‌جهان او کاملا متفاوت است باجهان کسي که به صدفه وشانس قائل است واراده خود را مطلق مي انگارد . مجموعه اين «‌انگار»‌هاست که جهان اطراف مارا مي‌سازد ؛ همين «‌انگار» ها به روابط خاصي بين ما و اشياء‌واشخاص ديگر منتهي مي‌شوند و درنهايت ، بناي افعال واعمال ما نيز برمبناي همين انگارهاي وتصورات ريخته مي‌شود . اما بالاخره آيا فراتر از اين عوالم انگاري ،‌واقعيتي ثابت وجوددارد ياخير؟ ما معتقد به واقعيت نفس الامري هستيم واين واقعيت چيزي جز حقيقت نيست .
در فيلم مستند لزوما هدف ما بايد دستيابي به واقعيت باشد و بنابراين ،بنده نخست لفظ ‌«‌واقعيت »‌را معنا کردم تا بدانيم که اگر سخن از واقع گرايي ميگوييم مقصود چيست .وجه تمايز فيلم مستند از غير مستند درهمين «‌استنادبه واقعيت » است واگر اين مقدمه رابپذيريم ، پس بايد در جست وجوي اظهار وتبيين واقعيت در فيلم مستند باشيم و قبول کنيم که مستند حقيقي فيلمي است که واقعيت در آن تجلي يافته باشد .
نئورئاليستها واقعيت را به مفهوم همان امر سخيف دنيايي مي گرفتند که بشر امروز در گرداب آن درغلتيده است . با اين تعبير ، واقعيت مجموعه همه ورشکستگي ها وفلک زدگيهاست ؛ زندگي روزمره انسانهايي که درست دروسط آسمان ، روي يک کره کوچک ، از آسمان بريده اند وطوري در خود ومسائل سخيف خود فرو رفته اند که تو گويي در اين عالم لايتناهي موجودي جز آنان ومسئله اي جز مسئله آنان وجودندارد . اگر براي ما دستيابي به واقعيت در فيلم اهميت داشته باشد . آن وقت بايد درجست وجوي راه هايي باشيم که به ظهور واقعيت در کار ما منتهي مي‌شوند . اينکه عرض کردم «‌اگر براي ما دستيابي به واقعيت اهميت داشته باشد ‌»‌. بدين علت بود که براي بعضي ها اصلا اين موضوع از اصل منتفي است ،آنان که هنر را «‌حديث نفس هنرمند »‌ميدانند اصلا اهميتي نميدهند که واقعيت چه باشد ؛‌غايت ومطلوب آنها در کار هنر ، بيان تصورات وعواطف خويشتن است ، خواه نزديک به واقعيت باشد وخواه نباشد .
پس اگر براي ما دستيابي به واقعيت اهميت داشته باشد ، معقول ترين کار آن است که موانعي را که بر سر راه تجلي وظهور واقعيت در فيلم وجود دارد ،از سر راه برداريم ، اين همان کاري است که ما در « روايت فتح» کرديم . ما در جبهه هاي جنگ واقعيت را ميجستيم نه خودمان را ،‌ولذا توهمات وتصورات شخصي مان را به کناري نهاديم آنچنان که بين خودمان و واقعيت مطابقتي نسبتا کامل ايجاد کرديم .
دوربين در جنگ وبالخصوص در مجموعه عمليات ، وسيله اي زائد بود و في المثل اگر خمپاره اي در نزديکي فيلمبردار منفجر مي‌شد ،‌او دوربين را از چشمش بر ميداشت که ببيند خمپاره کجا خورده است . يعني واکنش هاي طبيعي فيلمبردار با وحود زائده اي به نام دوربين هماهنگ نبود . رفته رفته آموختيم که دوربين بايد جزء بدن فيلمبردار شود واو آن را يکي از اعضاي بدن خويش ـ مثلا گسترش چشم خويش ـ به حساب بياورد ، اين کار ساده اي نبودواحتياج به مهارت بسياري داشت . فقط مسئله حفظ تعادل دوربين در ميان نيست ؛‌مسئله اينجا بود که حفظ تعادل دوربين و وجود آن همراه فيلمبردار نمي بايست او از زندگي خاصي که در جبهه وجود داشت باز دارد . درخارج از جبهه ، در شرايط معمول ،‌همه چيز در تحت اختيار فيلمساز در جبهه است ،‌اما او نميتواند ونبايد خود را بر فضا تحميل کند . در جبهه اين امکان وجود ندارد که فيلمساز از وقوع حوادث جلوگيري کند ويا حوادثي را که از دست داده،‌تکرار کند ويا به ميل خويش چيزي از فضا وزمان کم کند يابرآن بيفزايد . با توجه به شرايط خاصي که بالخصوص در خطوط مقدم نبرد وجود دارد گروه فيلمبرداري نيز بايد همانند ديگر رزم آوران ، حرکات سريع و محتاطانه اي داشته باشد ؛ به راه پيمايي هاي طولاني اقدام کند ، حريم ها ،‌حدود وقواعد رزم را رعايت کند ، به زندگي در شرايط سخت و بدون استراحت تن در دهد و.. در عين حال ،‌کار شاق فيلمبرداري را نيز به بهترين صورت انجام دهد .
وقتي قرار باشد که کارگردان وفيلمبردار در هم مدغم شوند ، فيلمبردار بايد بتواند موضوع را انتخاب کند ، بلا فاصله آن را در ذهن خويش دکوپاژ کند ودر ضمن رعايت قواعد مونتاژ فيلمبرداري کند واين همه را در شرايطي انجام ده
نظر شما
پربیننده ها