شاهد مثال براي اين سخن، انتشار يازده جلد خاطرات شخصيتهاي مختلف دربارة 15 خرداد از سوي دفتر ادبيات انقلاب اسلامي و گريز بسياري از کتابهاي خاطره به اين واقعه در قالب خاطرات شفاهي است. حال اگر اين واقعه از سوي پژوهشگران و نويسندگان در قالب تاريخ شفاهي بازکاوي شود ابهامات زيادي از آن برطرف شده، زواياي بسياري از آن روشن خواهد گرديد. کتاب «حماسه پانزده خرداد در اصفهان به روايت خاطرات» کوشيده است با شيوة پيش گفته رخدادهاي مهم اصفهان را در دورة زماني 1332 تا 15 خرداد 1342 مورد بررسي و تحليل قرار داده، اطلاعات تازهاي ارائه دهد. در اين کتاب تدوينگر، در تبيين و تشريح هر رخدادي به روايت راويان ناظر همان رخداد استناد نموده و سعي کرده هر گوشه از هر رخدادي را با روايات يک يا چند شاهد عيني آن رويداد تبيين نمايد.
در اثر حاضر قيام 15 خرداد نمود و جلوه بيشتري يافته و حدود بيست صفحه از آن را به خود اختصاص داده است. با استناد به کتاب حماسه پانزده خرداد در اصفهان به روايت خاطرات، قيام 15 خرداد 1342 اصفهان را مرور ميکنيم:
خبر تعطيلي بازار و شورش مردم تهران، به اصفهان رسيد و اين خبر، مبارزان و فعالان را، براي کشاندن مردم به صحنه و در حمايت از بازار تهران، به تکاپو انداخت.
مهندس ميرمحمد صادقي، از چگونگي شروع حرکت ياد کرد:
«ابتدا، علما را، در خانه حاج مهدي شکوهنده، جمع کرديم. يادم ميآيد که، آيهالله اشني(1) آمد و عمامهاش را زمين زد و گفت: اين چه افتضاحي است؟! چطور مرجع تقليد را گرفتند! در آن جلسه، حججاسلام مرحوم فخرالدين کلباسي و منوچهر منصورزاده و شيخ مهدي مظاهري حضور داشتند و از علماي بزرگ اصفهان، آيتالله خادمي و آيتالله شمسآبادي و آيتالله طيب و مير سيدعلي ابطحي، بودند. نتيجة جلسه، نگارش نامه خطي به تاريخ 16/3/42، بود که به امضاي اين آقايان رسيد. نامه، حاکي از دعوت مردم به تعطيلي بود.
ما در آن جلسه، بسيار فشار آورديم، تا بالاخره اعلاميه دادند و دستور تعطيلي بازار را دادند. پس، ما، از باغ قلندران با چوب وارد بازار شديم. براي اينکه، مسئولين اصلي بازار، با دستگاه همکاري ميکردند و ما ميبايست، از آنجا شروع ميکرديم و دکان همان آدمها را آتش ميزديم.»
دکتر صلواتي، از نحوة به تعطيلي کشاندن بازار، چنين گفت:
«در اصفهان روزهاي يازدهم محرم هيأت بنيفاطمه که دستة معتبري است براي عزاداري به بازار اصفهان ميرود. و مخصوصاً در دوران طاغوت اشعار انقلابي و شعارهاي زندهاي داشتند. و مرحوم مرشدزاده، مداح اين هيأت بود، که به او «مرشد ميرزا» ميگفتند (در اصفهان به مرثيهخوانهاي مجالس عزاداري مرشد ميگويند).
نظر ما اين بود که پس از مرثيهخواني و سينهزني در بازار برنامهمان را اجرا کنيم و ميخواستيم که بازاريها به عنوان اعتراض مغازهها را چند روزي تعطيل کنند. قرار بود مرحوم مرشدزاده مطالبي در اين رابطه بگويد، مأموران دولتي هم دورش را گرفته بودند که بايد براي سلامتي شاه دعا کند و نام او را ببرد، ايشان مجبور شد که بگويد در جلسة آخر دعا ميکنم، که بين راه نتوانست تحمل کند و از دست آنها فرار کرد، کار ما هم به نتيجه نرسيد، هيأت تا ميدان امام (نقش جهان) رفت ولي بنده و دوستان تنها چند شعار به نفع امام داديم و مختصر درگيري با مأموران داشتيم به خاطر آنکه مردم مرا خوب ميشناختند و پسر روحاني محل هيأت بودم (مرحوم حجتالاسلام صلواتي در محله دردشت) همه از من حمايت ميکردند و نگذاشتند آسيبي به من و دوستان برسد، بالاخره برنامه را به روزهاي بعد موکول کرديم.
خبرهاي تهران به ما ميرسيد. در جريان 15 خرداد قرار گرفتيم. خبرهاي کشتار مردم بيگناه تهران و دستگيري آيات بزرگوار خميني، محلاتي، و قمي ما را به هيجان آورده بود. سکوت را جائز ندانستيم در خانه علما ميرفتيم و کسب تکليف ميکرديم، مخصوصاً آيةالله خادمي. آنها نميتوانستند صريحاً اظهارنظر کنند، چون ميدانستند که شاه و اياديش رحم ندارند و همه را به خاک و خون ميکشانند، ولي براي ما هم سخت بود که در اصفهان اعتراضي به دستگيري آقاي خميني و کشتار 15 خرداد نشود.
روز 17 خرداد در مسجد جارچي در کنار بازار جمع شديم. از کساني که يادم هست در آن اجتماع بودند، آقايان حسين صاحبانپور که فعالترين نقش را داشت. مهندس محمود و ايرج کساييان و مهندس عبدالله کوپايي و مهدي فقهي که در آن وقت محصلين دبيرستان سعدي اصفهان بودند. آقايان محمد پيشگاهي و مهندس منوچهر بزرگي و نادعلي در آن موقع در هنرستان صنعتي درس ميخواندند و حسن حدادي و حاج عباس نصري، مهدي اقاربپرست، عبدالرسول موحديان و عدهاي ديگر که اکنون در ذهنم نيست، جمعي از کارگران و دانشآموزان دبيرستانهاي سعدي و ادب و هنرستان (ابوذر فعلي) که به ما وابسته بودند، در مسجد جارچي جمع شدند. از طرف ديگر، با بعضي از بازاريها هماهنگ شديم، حتي آقاي نوروزي که در خيابان چهارباغ مغازه داشت، گفته بود: عمداً شيشههاي مغازهام را بشکنيد، تا من مغازه را ببندم. بچهها را تقسيم کرديم، که عدهاي، از باغ قلندرهاي بازار به طرف بالا بدوند و شعار دهند و ترقه به زمين بزنند و عدة ديگر، به طرف پايين بدوند و بازاريها هم کرکرهها را پايين بکشند و با اين کار ايجاد سر و صدا و وحشت کنند. در هر صورت تعدادي شيشه شکستيم. حتي، مهدي فقهي و ايرج کسائيان با مشت به يک شيشة چهار ـ پنج ميليمتري زده بودند و سراسر دستشان پاره شده بود... بالاخره 15 روز تمام، بازار و خيابانهاي اصفهان به حمايت از امام تعطيل شد و واقعاً مردم استقبال کردند. مردم ايستادند و حمايت کردند و مجالس و روضهها و منبرها، روشنگر و آگاه کننده بود. روحانيت زنده شده بود. احساس ميکرديم که اسلام زنده شده و پيروزي انقلاب اسلامي حتمي است. از منبرهاي آن زمان چنانکه يادم است، سخنان حججالاسلام سيداحمد امامي و شيخ مهدي مظاهري و منصورزاده بسيار عالي بود. اينها داد سخن ميدادند و مردم هم، عاشقانه و پروانهآسا، دور اينها بودند. مأموران مردم را تهديد ميکردند، روي مغازهها خط ميکشيدند، عدهاي را تطميع کردند ولي فايدهاي نداشت، آخر با ايمان و اعتقادات مردم که نميشود بازي کرد...»
حسين صاحبانپور، از تعطيلي بازار گفت:
«وقتي که فهميديم، 15 خرداد، امام را دستگير کردند، با عدهاي از دوستان از جمله به برادر حسن حداد، که تراشکار است گفتم: چکار کنم؟ گفت: ببنديد. پس ما با دوچرخه، دور شهر ميگشتيم و به برادرها ميگفتيم که بياييد مسجد جارچي به اين طريق، دويست تا سيصد نفر، جمع شديم. آمديم، اول بازار و شعار اولي را من دادم و همه همکاري کردند. ما به مغازهها ريختيم و فرياد زديم: يا مرگ يا خميني. من به سمت بازار نجّارها رفتم. ديدم که مغازهها در حال بستن هستند. يک دقيقه نشد که بازار بسته شد. به سمت خيابان دويدم، تا آنجا را هم به اعتصاب بکشانيم. بعضي مغازهها واقعاً طالب بودند، حتي ميخواستند و قسم ميدادند، که ما شيشههايشان را بشکنيم تا بدين بهانه مغازه را ببندند. خيابان شاهپور، همگي استقبال کردند و از اين تظاهرات و شيشهشکستنها، خوشحال بودند، چون وقتي، مأموران امنيتي ميگفتند: چرا بستي؟ اينها ميگفتند چون امنيت نيست.
من با مهندس بزرگي،(2) شيشهها را ميشکستيم، که او را گرفتند و به کلانتري 5 بردند. به هرحال تا حدودي توانستيم يک اعتصاب نسبي، راه بيندازيم. در آن زمان، من با حاج آقا باقر نيلفروشان و حاج حسين نيلفروشان به کارخانه شهناز، (بافناز فعلي) محل کارم رفتيم، تا آنجا را هم به اعتصاب بکشانيم، ولي به هيچ نحوي نتوانستيم کاري کنيم، چون اينها ميترسيدند.»
مهندس ميرمحمد صادقي، در رابطه با اعتصاب کارخانهها، چنين ادامه داد:
«مردم آگاهي را که بايد ميداشتند، نداشتند» متأسفانه، بايد واقعيتش را بگوييم که، حتي، تا آخرين لحظه از جريان انقلاب هم، کارخانهها تعطيل نکردند. همان زماني که ما راهپيمايي ميکرديم، کارگران کارخانههاي اصفهان، دَمِ دَر، ميآمدند و لاي در را، باز ميکردند...
زماني، در تهران، مغازهها باز کردند که، مأمورين امنيتي، درِ مغازهها را شکستند و آنها را غارت کردند. مردم ديگر چارهاي نداشتند، ناچار، مغازهها را باز کردند و اصفهان هم، مجبور به تبعيت از تهران شد.(3)
اعتراض مردم به فاجعه 15 خرداد و دستگيري امام به شکل تظاهرات منسجمي تبلور يافت و بديندليل درگيري در اصفهان صورت نگرفت، غير از اينکه، تير هوايي ميزدند و همه فرار ميکردند.»(4)
دکتر مرتضي مقدادي، در تأييد اين جريان، چنين گفت:
«ما از جمله افرادي بوديم که، در خيابانها سعي ميکرديم با پرتاب سنگ و ريگ، مغازهها را به تعطيلي بکشانيم... مهم استقبال وسيعي از ما ميکردند. مردم وسط خيابانها نشستند و رفت و آمد تقريباً قطع شد. قشر خاصي نبود، بلکه تمام مردم بودند، ولي در 15 خرداد، به ياد ندارم، کسي در اصفهان کشته شده باشد، امّا افراد زيادي را دستگير کردند و وحشت زيادي ايجاد کردند.
اصفهان خيلي فعال بود، ولي درگيري آن کمتر بود. ابتدا، ما فکر ميکرديم، جريان کاملاً عوض شود، ولي نشد. به خاطر اينکه، دستگاه، کنترل زياد داشت و هنوز هم آگاهي مردم آنچنان زياد نبود و قبل از اين تاريخ، در زمان دکتر مصدق، نزديک بود، رژيم عوض شود، ولي بلافاصله مردم ديدند که، به يک صورت ديگري درآمد و جريان اين بود که اينها باز ميترسيدند و تا حدودي، خيليها، اميدوار به موفقيت، نبودند.»
رضا مهاجر حجازي، از فضاي سياسي ـ اجتماعي اصفهان در اين مقطع زماني، چنين ميگويد:
«در آن زمان، آنقدر معرفت مردم، به نيات پاک امام، در سطح بالا نبود و فقط، بعنوان همدردي بازارها بسته شد و علما، دستهاي متفکر بودند و دستهجات انقلابي هم چيزي نشان ندادند. ما مرتب، فعاليت مذهبي ـ سياسي ميکرديم و افراد و طلاب و علما به منزل ما ميآمدند و به عنوان شرکت در جلسة تفسير، تعاطي فکر ميشد. ما لاکپشتي پيش ميرفتيم و خيلي از مردم، نه حرکت ما را درک ميکردند و نه از جهش سياسي امام، سردر ميآوردند.»
دکتر ميرعمادي، دليل عدم درگيري و ايجاد فضاي آشفته سياسي در اصفهان در آنزمان را چنين توجيه کرد:
«اگر به خصوصيات اصفهانيها آشنا باشيد، متوجه ميشويد که، آدمهاي محافظهکاري هستند، يعني بيخود، خودشان را درگير نميکنند. ضمن اينکه، عقيدهشان را حفظ ميکنند، راهي را انتخاب ميکنند که سالمتر باشد.
بهرحال، 15 روز بازار اصفهان تعطيل بود. البته، مردم مسخره ميکردند و ميگفتند: اصفهانيها خون از دماغشان نميآيد و فقط 15 روز، تعطيل کردند. تهران 15 هزار شهيد داد و اصفهان 15 روز تعطيل کرد، ولي اين بزرگترين اقدامي بود که در اصفهان، انجام شد.»(5)
در اين هنگام، پخش اعلاميهها، از سوي مبارزين، در جهت افشاي فاجعه 15 خرداد و آگاهي مردم از چهرة واقعي رژيم، انجام ميگيرد.
مهندس ميرمحمد صادقي، درباره چگونگي، شکل تبليغات جهت آگاهي مردم از هدف و مقصود حرکت 15 خرداد را، چنين توضيح داد:
«شعري چند روز بعد از 15 خرداد گفته شد، که من در آن وقت، آن شعر را در اعلاميه، گنجاندم و به محمدعلي صاعد،(6) شاعر اين شعر، قول دادم، که اگر مرا تيکه تيکه هم بکنند، هرگز اسم تو را نخواهم برد.
وقتي که، مرا دستگير کردند، از من دربارة سراينده اين شعر پرسيدند و من گفتم: خودم هستم.
اين شعر، که به اصرار من، توسط صاعد،سروده شده بود، اينچنين شروع ميشد:
قسم به جان خميني، زعيم شرع مدار
به رهروان حقيقت، به حرمت اَحرار
به خون پاک شهيدان راه آزادي
به حق هر که کند با ستمگران، پيکار
به مادري که، جگرگوشهاش بخون غلتيد
به کودکي که فکندش، مسلسل اشرار
که شاه خائن بيدادگر، اگر از کين،
هزار مرتبه کشتار را کند تکرار
ز دودمان وي و جمله جيرهخوارانش
ـ به انتقام شهيدان برآوريم دمار.»
بعد از 15 خرداد، فعاليتها بيشتر، بر انتشار اعلاميه، متمرکز ميگردد. مخالفين، اينکار را، جهت آگاهي مردم مؤثر ميدانستند. بهطوريکه دکتر صلواتي ميگويد: «اطلاعيهها و پوسترها و پلاکاردهاي زيادي در حمايت از آقاي خميني، تهيه کرديم، در هر صورت، گامبهگام، با ايشان پيش ميآمديم و بالاخره تبليغات را رها نميکرديم، چون فکر ميکرديم، در آن شرايط تبليغات راهگشاست. و البته خود امام هم اينطور ميخواست.
از جمله، کسانيکه، در رابطه با اعلاميههاي 15 خرداد، فعال بود و بدينخاطر، مدتها زنداني کشيد، حاج تقي هستهاي بود. ديگري، علي بزرگزاد، که دستگاه پليکپي در مغازة ساعتسازي ايشان، قرار داشت که بالاخره در همين رابطه دستگير شدند. شيخ حسن عطايي، که رابط بين شهرستانها بود. وي متن اعلاميههاي امام را از آيتالله العظمي منتظري، ميگرفت و ياران ديگر، آنرا تکثير ميکردند. بدينتريتب، تقريباً پايگاه تکثير تمام اعلاميههاي 15 خرداد و ضد رژيم، اصفهان بود...»(7)
پخش اعلاميههايي که، در جهت مخالفت شديد با رژيم، به مناسبتهاي مختلف، منتشر ميشد، از جهتي، اعلام موجوديت از سوي گروههاي مخالف در مقابل عملکردهاي رژيم بود و از سوي ديگر، جهت آگاهي مردم از اقدامات و اهداف رژيم، بسيار مؤثر، پنداشته ميشد.
نمونه، اعلاميههاي منتشر شده از جانب مخالفين، اعلاميهاي است که نوروز 42، وقتي که امام در تهران دستگير بود، به نام اعلاميه لعن و نفرين منتشر شد. اين اعلاميه توسط آيتالله خادمي به امام ميرسد. امام دربارة اين اعلاميه چنين نظر داده بود که: اصفهانيها، عجب ذوقهايي دارند!
از مضمون اين اعلاميه چنين پيداست که با استفاده از رخداداي ستمگرانهاي مانند قتلعام ويتنام يا ظلم و بيعدالتي به سياهپوستان، لعنت و نفرين را به مسائل و اشخاص رژيم ميکشاندند و بدينترتيب، بعد از آن دعا ميکند: خدايا اين سال، آخرين سالي باشد که اين جرمها و ستمها را ميبينيم. خدايا، اين سال، سالي باشد که، مرجع تقليد شيعيان جهان، آيتالله خميني آزاد شود و...(8)
دکتر صلواتي ميگويد: «کساني که در 15 خرداد فعاليت ميکردند، فقط جنبة مذهبي داشتند، حتي جبهه ملي هم فعاليتي نميکرد. در اين جريانات، آن گروههايي که خودشان را هميشه مطرح ميکردند، مانند: جبهه مليها، سکوت کردند و خاموش شدند، حتي اللهيار صالح که در آن موقع، رئيس جبهه ملي بود و بسيار سر و صدا داشت، در اين جريانها، رسماً کنار کشيد و سکوت کرد. دانشجويان خارج از کشور، وقتي اين جريان را ديده بودند، بسيار ناراحت شده بودند و آنرا نقد کرده بودند و حتي جبهه ملي سوم را در اروپا، تشکيل دادند. عدهاي هم که طرفدار جبهه ملي بودند و با اين عکسالعمل جبهه ملي، بسيار خجالت نميکشيدند و براي جبران، ميگفتند: ما تابع جبهه ملي اول هستيم. دکتر مظفر بقايي، رهبر حزب زحمتکشان، اطلاعيهها و اعلاميههايي به نفع امام ميداد، دانشگاه هم، تقريباً از امام حمايت ميکردند.(9)
دکتر مرتضي مقدادي، در ادامة نقش گروهها در اصفهان، در آن مقطع زماني، چنين گفت:
«گروههاي سياسي که، در آن موقع در اصفهان بودند، عدهاي از آنها، مانند حزب توده، غيرقانوني بودند و در آن موقع، اصلاً فعاليتي نداشتند. جبهه ملي هم تا حدودي فعاليت داشت که خيلي به فعاليتهاي مذهبي دامن نميزد، فعاليت بيشتر را نهضت آزادي داشت، يعني، طرفداران مذهبي دکتر مصدق، کارهاي مذهبي را در دست داشتند و... رُل چشمگيري داشت. از قشر روشنفکر، اگر بخواهم بگويم، بايد از قشر مذهبي گفت، چون يکعده، خودشان را روشنفکر ميدانستند که افراد مذهبي را به حساب نميآوردند و طبقهاي خاص براي خودشان، بودند. ولي در آن زمان، دانشجويان و دانشآموزان وارد جريان مذهبي شدند.
بالاخره، بعد از مدتي رنج و ناراحتي از دستگيري و زنداني بودن امام توسط رژيم، آزادي و بازگشت ايشان اميدبخش، بسياري از رهروان راه ايشان بود و شادي و اميد، زايدالوصفي در مبارزين، ايجاد کرد.»
گلبيدي ميگويد: «جمعي از روحانيون و افراد مختلف اصفهان با پلاکاردهايي از صحن مطهر حضرت معصومه، بطرف منزل امام حرکت کردند.(10) «اين راهپيمايي به جهت حمايت از امام و افکارشان و محکوم نمودن مخالفان ايشان بود. با اينکه، منزل امام که، در يکي از کوچههاي پشت دارالتبليغ (دفتر تبليغات اسلامي فعلي) بود، جاي سوزن انداختن نبود، داخل منزل شدند.»(11) علمايي که اين جمع را همراهي ميکردند: «آيتالله خادمي و آيتالله شمسآبادي و حاج مير سيدعلي ابطحي، بودند. در منزل، حجتالاسلام رهبر، از طرف کليه اصفهانيها، به امام خيرمقدم گفت. در اين سفر امام به آيتالله خادمي توصيه کرد که، شعارهاي مذهبي را رواج دهيد و روزهاي عيد بديدار يکديگر برويد. روي اين توصيه، در روز عيد غدير، موقعيکه، جمعيت در منزل آيتالله خادمي زياد شد، پيشنهاد گرديد، به اتفاق، به منزل آيتالله ارباب و از آنجا به منزل آيةالله شيخ مهدي نجفي بروند و بدينترتيب نيز برنامهها اجرا شد.»(12)
بخش اول کتاب به شيوه تاريخ شفاهي تدوين شده اما بخش دوم و سوم آن متفاوتتر از بخش اول است. در بخش دوم خاطرات يک فرد (دکتر کتابي) از حوادث 1342 تدوين شده و بخش سوم نيز که به نظر ميرسد ربط چنداني به بخشهاي قبلي ندارد مقالهاي است با عنوان خاطره و خاطرهنويسي در ايران.
به هر روي کتاب حماسه 15 خرداد در اصفهان به روايت خاطرات از اين بُعد که به موضوع 15 خرداد پرداخته براي خوانندگان و پژوهندگان مفيد فايده است. در اين کتاب خاطرات رضا ميرمحمد صادقي، فضلالله صلواتي، مرتضي مقدادي، آرمان پناه، کاظم ميرعمادي، علي بزرگزاد، مرحوم آيتالله شيخ عباس ايزدي، حسين گلبيدي، حسنعلي زهتاب، حسين صاحبانپور، رضا مهاجر حجازي و... آمده است.
پينوشتها:
(1) مرحوم اشني قودجاني، مدرس و فقيه و مجتهدي بود که با مرحوم ملاذالاسلام دوستي داشت که او نيز از علماي بانفوذ اصفهان بود و از نفوذ آقا نجفي استفاده ميکرد، چون داماد وي بود. ايشان در مرقد امام رضا دفن هستند. پسر ايشان، آقاي اشني از مدرسان عاليمقام و خطبا و سخنوران بزرگ اصفهان بود که مردم هم به دانش و هم به خطابه او ارج فراوان مينهادند و بسياري از روشنفکران طالب درس و سخن او بودند و درس تفسير هفتهاي يکبار در دبيرستان مولوي بنا بر درخواست عدهاي از دبيران مانند: دکتر باقي کتابي، تدريس ميکرد.
(2) مهندس منوچهر بزرگي، مديرکل صنايع در اصفهان.
(3) ميرمحمد صادقي.
(4) ميرمحمد صادقي.
(5) دکتر صلواتي.
(6) محمدعلي صاعد: مهندس ميرمحمد صادقي در معرفي محمدعلي صاعد چنين گفت:
«محمدعلي صاعد، اکنون نيز از شعراي خيلي خوب است و انجمن ادبي صاعد را تشکيل داده بود. ايشان نقاش اتومبيل هم بود.
(7) دکتر صلواتي.
(8) ميرمحمد صادقي.
(9) دکتر صلواتي.
جبهه ملي سوم «وقتي که دکتر مصدق به احمدآباد تبعيد شد، ناگزير سررشتة امور را از تبعيدگاه خود بدست گرفته بود، نيروهاي نهضت ملي را تشويق کرد که جبهه ملي سوم را بنياد کنند. در اين کوششها هدايتالله متين دفتري و حميد محامدي (از طرف جامعه سوسياليستها) نقش مهمي داشتند و بالاخره جبهه ملي سوم با شرکت نهضت آزادي ايران، جامعه سوسياليستها حزب ملت ايران و حزب مردم ايران تشکيل شد. اساسنامه و آئيننامه خود را تنظيم و تدوين کرد و نخستين اعلامية جدي خود را در تير ماه 1344 منتشر ساخت...
(10) گلبيدي.
(11) دکتر صلواتي.
(12) گلبيدي.