مردم سلحشور پاوه، برخلاف ديگر کردهاي آن منطقه، هيچ گاه زير بار زور اجنبي و دست نشاندگان مزدور بيگانه نرفتند و يک بار هم پيش از انقلاب و تهاجم سالارجاف، مزدور شاه، از اين امتحان سربلند بيرون آمده بودند. در ماه هاي اول و دوم تابستان، افراد فريب خورد? کرد، از هر قشر و ملتي تحت تحريک خوانين و سرمايه داران و وابستگان رژيم گذشته، چون پاليزبان و شيخ عثماني ها و کردهاي جلال طالباني و خلق هاي تازه وارد، عليه مردم اورامانات، به خصوص مردم دلير پاو، بسيج شده بودند. پيش از تسخير پاوه، تعدادي از پاسداران آن ديار، براي دفاع از شهر پاوه به کمک مردم شجاع آن جا رفته بودند، از جمله با فرماندهي چريک قهرمان، دکتر چمران، در برابر تهام بزرگ گروه ها و عناصر ضد انقلاب، به خوبي مقاومت کرده بودند، اما مقاومت آن ها کافي نبود تا اين که به فرمان رهبر انقلاب، يگان هاي ديگري هم به سمت پاوه حرکت کردند. در 26 مرداد، من گروهان خود را حاضر کرده، آماده ي حرکت به سمت پاوه شدم. عده ي ديگري از نظاميان نيز بعد از حرکت يگان زرهي به سوي پاوه به راه افتادند.
به محض رسيدن خبر تهاجم ستون زرهي به سوي پاوه، اشرار و عناصر ضد انقلاب، به وحشت افتاده، پا به فرار گذاشتند. تا اينکه در 27/5/58 با استقبال مردم ستم ديده ي پاوه وارد شهر پاوه شديم و به پاک سازي منطقه اقدام کرديم.
پس از آن، دکتر چمران درخواست سه دستگاه تانک نمود تا شهر نوسود را نيز از اشغال قواي بيگانه خارج کند. من و تعدادي از همکاران به طور داوطلبانه، به سوي نوسود حرکت کرده، چند روز پس از سلطه بر آن شهر، به دستور فرمانده ي لشکر به پادگان عزيمت نموديم.
آغاز جنگ تحميلي
هنوز غائله ي بيگانگان در کردستان خاتمه نيافته بود که ارتش عراق به سمت مرزهاي ايران پيش روي کرد و مناطق و شهرهايي را به تصرف خود در آورد. در چهارم شهريور 59، فرمانده اي شجاع، صادق و انقلابي به نام ستوان يکم حسين فرهادي به گروهان ما پيوست و من به سمت معاون وي منصوب شدم.
پس از آغاز جنگ تحميلي، گروهان ما بنابه دستور فرماندهان، به سمت گيلان غرب حرکت کرد. طولي نکشيد که به ما دستور داده شد با 7 دستگاه تانک از گردان 217، به فرماندهي سروان حصاري، در محور گرده نو، سرپل و کوره موش مستقر شده، مانع نفوذ و پيشروي نيروهاي دشمن شويم.
آفتاب در حال غروب بود که در مسير جاده ي پادگان به شهرک قره بلاغ، با اتخاذ وضعيت و صورت بندي تاکتيکي، معروف به زنجير، به سمت دشمن حرکت کرديم که در ارتفاعات قراويز و پشت آن ارتفاعات و هم چنين در سراب گرم، سمت چپ ما، موضع گرفته بود. توپ خانه ي دشمن به شدت محور ما را زير آتش گرفت. با تاريک شدن هوا، ما براي پيدا کردن مسير تانک از جاده، روانه ي دشت بازي شديم که جلوي شهرک بلاغ و زير تيغ دشمن قرار داشت. چون از محل دقيق و تجهيزات دشمن خبر نداشتيم، به دستور افسر رابط و فرمانده گروه رزمي ـ سروان حصاري ـ تانک ها را در آن زمين آرايش داديم، غافل از اين که ديده بانان دشمن از روي ارتفاعات قراويز از استقرار و ميزان نيرو و انواع سلاح هاي ما اطلاع دارند.
نجات سرپل ذهاب از سقوط
ساعت 5/9 صبح روز بعد، توپ خانه ي دشمن به سمت تانک هاي ما شليک کرد. به تدريج تمام نيروها و منطقه ي سرپل ذهاب زير حملات توپخانه ي عراقي ها قرار گرفت. ساعتي بعد، سه دستگاه نفربر پي ام پي که موشک بر روي آن ها سوار بود، از دامنه ي ارتفاعات سمت راست حرکت کرده، توجه ما به آنها جلب شد که از مواضع عراقي ها قصد حمله داشتند.
در اين وضعيت، تانک سروان حصاري از تانک هاي ما جدا شده به سمت نفربرهاي دشمن حرکت کرد تا آن ها را با تيراندازي متوقف و يا منهدم کند، اما تانک او زودتر هدف موشک قرار گرفت و به آتش کشيده شد. پس از آن، دو دستگاه تانک ديگر ما نيز به وسيله ي آتش نفربرهاي عراقي منهدم گرديد.
با بي سيم به هر دو دسته از تانک ها اعلام کردم که تانک هاي باقي مانده را به عقب بکشند. به علت جراحت فرمانده، مسئوليت کنترل يگان با من بود گروهبان دوم، يدالله صادقي و سرباز قنبري، هر دو در تانک سوخته، در حالي که کسي قادر به نجات آن ها نبود، به شهادت رسيدند.
با فرا رسيدن شب، سروان پورشاسب (سرتيپ فعلي)، با آوردن دستگاه بولدوزر، کمک زياد و موثري کرد تا با کندن سنگر، آسيب پذيري خود را به حداقل برسانيم.
بدين ترتيب تانک هاي ما و تعدا ديگري از تانک هاي گردان 217 در سنگر فرو رفتند و اين مسئله سبب تقويت روحيه ي همه ي پرسنل گرديد. من و پورشاسب براي يافتن آثاري از جسد گروهبان صادقي به داخل تانک موشک خورده رفتيم، اما اثري از او نيافتيم.
روز بعد هم با گلوله هاي توپخانه ي دشمن زير آتش قرار گرفتيم، اما در هر حال با مقاومت و ايستادگي خويش مانعي براي پيشروي دشمن و سقوط سرپل ذهاب شديم.
دو روز بعد، يگان ما تعويض شد. گردان 211 و 215 ماموريت يافتند راه نفوذي دشمن به سرپل ذهاب را سد کنند. همين ماموريت به ما نيز محول شد تا راه نفوذي دشمن را به سمت گيلان غرب سد کنيم. من به علت اصابت ترکش به 5 نقطه از بدنم، به بيمارستان کرمانشاه انتقال يافتم و پس از مدتي بستري، براي استراحت به منزل نقل مکان کردم.
بقيه ي مطالب را اگر زنده ماندم تکميل مي کنم و اگر نعمت شهادت نصيبم شد، شخصي قربه الي الله، براي تصحيح و اتمام اين سرگذشت همت به خرج داده، آن را به صورت کتابچه در آورد.
دنباله ي مطالب به قلم هم رزم شهيد: سروان صادقي دارايي
شهيد احمدي در ميدان هاي مختلف جهاد در راه خدا، از کوههاي سر به فلک کشيده ي کامياران، پاوه، نوسود و اورامانات تا دشت سرپل ذهاب و گيلان غرب شرکت فعال و موثر داشت.
در زماني که يگان رزمي ما براي عمليات مطلع الفجر و آزاد سازي دشت گيلان غرب و تنگ حاجيان در 8 کيلومتري گيلان غرب مستقر شده بود، شهيد همراه يار باوفايش، شهيد سروان حسين فرهادي، ضمن نظارت بر سرويس و نگهداري تجهيزات رزمي، پرسنل را در مکاني امن جمع آوري و ضمن بيان مسائل اخلاقي و شرح مقام و منزلت جهاد از ديدگاه اسلام، نماز جماعت را نيز در يگان برپا مي کرد. تا آن که در چهاردهم دي ماه 59، يگان رزمي گردان 285 تانک، از تيپ لشکر 81 همراه ساير يگان هاي مستقر در منطقه، در ساعت 4 بامداد در عملياتي آفندي شرکت مي کنند.
حرکت يگان ها در اين عمليات از محورهاي تنگ حاجيان، کوه چغالوند و دشت گيلان غرب به سمت مواضع دشمن صورت مي گرفت. سروان حسين فرهادي، فرمانده ي عمليات آفندي گردان 285بود. يکي از يگان هاي پياده، به علت آتش شديد دشمن، زمين گير شده بود، براين اساس، به دستور سروان فرهادي، شهيد احمدي به آن يگان عزيمت مي کند.
شهيد احمدي که در عمليات هفتم مهرماه 59، هنوز سلامتي خود را باز نيافته بود با پاي لنگ و بدني مجروح، خود را به يگان رسانده، همراه پرسنل آن گروهان به سمت مواضع دشمن حرکت مي کند، اما در همان حال به ميدان مين دشمن برخورد کرده، به علت انفجار مين به شهادت مي رسد. چند ساعت بعد از او، هم رزمش سروان حسين فرهادي نيز به علت اصابت گلوله هاي هلي کوپتر دشمن به شهادت نائل مي گردد. بدين ترتيب هر دو هم سنگر و هم رزم به آرزوي خويش، يعني شهادت در راه خدا رسيده، در جوار رحمت حق آرام گرفتند.