به خاطر خدا ما را فراموش نکنيد
گفت و گو با "حسين شمس آريان" مستند ساز دفاع مقدس، درباره روستايي که تمام اهالي اش شيميايي هستند
هنوز چند سالي از پيروزي انقلاب نگذشته بود که رژيم بعثي عراق جنگ تحميلي عليه ايران به راه انداخت و تجاوز و حملات خود را از راههاي هوايي، زميني، دريايي به مرزهاي ايران شروع کرد. اين جنگ به زودي ابعاد گسترده تري يافت تا جايي که به بمب باران شيميايي شهرها و مرزهاي ايران انجاميد و اثرات فاجعه آوري باقي گذاشت به طوري که هنوز بسياري از مناطق مرزي مان آلوده به بمب هاي شيميايي است و روستاهاي مرزي با اين مسئله دست و پنجه نرم مي کنند. درست در تاريخ 31 تيرماه 1367 در آستانه عيد قربان، ساعت 6 صبح روستاي "زرده" (بابا يادگار) اسلام آباد غرب، مورد اصابت موشک هاي شيميايي قرار گرفتند و به دليل مراسم مذهبي و انبوه جمعيتي که در اين مکان گردهم آمده بودند، آمار شهدا افزايش يافت به طوريکه تاکنون بيش از 276 نفر شهيد و 1146 نفر جانباز هستند. و روز به روز به آمارشان افزوده مي شود.
آن روز صبح سحر، مردم زرده در زيازتگاه روستا (بابا يادگار) گرد هم آمده بودند. ابتدا صداي هواپيماهايي که از بالاي سر مي گذشتند شنيده شد. البته اين صداها براي روستايي که در دامنه کوهي غبارآلود در مرز ايران و عراق واقع است پديده تازه اي نبود.
امروز همه به ياد مي آورند که صداي انفجار تا چه حد خفيف بود و به هيچ وجه با مرگ و ويراني گسترده اي که به بار آورد تناسب نداشت. هر هواپيما چهار بمب، هر کدام به وزن 250 کيلوگرم، رها کرد. دود ناشي از آن زرد، سبز، قرمز و سياه بود. يکي از اهالي مي گويد، مثل رنگين کمان بود و يکي ديگر آن را به آسماني که با پرده اي رنگين پوشانده شده باشد تشبيه کرد.
اول پرندگان از درخت ها افتادند و بعد آدم ها يکي يکي نقش بر زمين شدند.
دويست و هفتاد و پنج نفر صبح آن روز در زيارتگاه جان باختند- خيلي هايشان زنان و کودکان بودند.
ساکنان زرده مي گويند: بويي چون ادويه گنديده فضا را پر کرد، بوي غريبي که از مرگي ناآشنا خبر مي داد.
آنها مي گويند: داستان حلبچه را همه مي دانند اما روستاي ما چه؟ به خاطر خدا ما را فراموش نکنيد.
نه سال طول کشيد تا پزشکان محلي تشخيص دادند که تقريباً کل جمعيت روستا از آثار ماندگار گاز خردل و گاز عصبي رنج مي برند.
هيچ کس نمي داند که آسيب هاي زيست محيطي آن بمباران چقدر است يا عواقب آن براي آيندگان چيست. هرچه باشد اين نخستين جنگي بود که در آن از گازهاي عصبي استفاده شد.
21 سال از بمباران شيميايي زرده مي گذرد، مردماني که از پس قرن ها، هنوز نيز از اثرات بمب هاي شيميايي درامان نيستند. بيماري هاي ريوي، پوستي و اعصاب در ميان بازماندگان آن فاجعه شيوع دارد.
«فرانسس هرسيون» خبرنگار بي بي سي چندي پيش گزارشي نوشت با عنوان «منتظران عدالت در ايران»، او به بخش هايي از فاجعه اشاره کرده است.
بي شکBBC به نمايندگي از سوي دولت هاي غربي به روستاي بابا يادگار نيامده بود تا از اقدامات شرکت هايي که سلاح هاي شيميايي در اختيار صدام حسين مي گذاشتند، گزارشي از فجايع آن تهيه کند، آمده بود تا اين روباه پير بار ديگر انقلاب و جمهوري اسلامي را زير سؤال ببرد اما اين بار هم همين مرزنشينان بودند که همچنان با پايمردي از دين و نظام اسلامي لب به شکايت نگشودند و از بي مهري هايي که نسبت به آنها شده و بعد از جنگ ناديده گرفته شده اند سخني به ميان آورند (بيشتر مردم زرده حتي دفترچه تأمين اجتماعي ندارند و نامشان به عنوان مجروح جنگي ثبت نشده است) و آنها بار ديگربا صبري زياد و وصف ناشدني گزکي به دست اين دشمن پير ندادند در غير اين صورت اين دشمن ديرينه در بوق و کرنا مي کرد.
در اين ميان يکي از مستندسازان و عکاسان دفاع مقدس، حسين شمس آريان حدود سه سال پيش بعد از خبرنگار بي بي سي پا به اين روستا گذاشت و گزارشي از اوضاع و احوال اين مرزبانان تهيه کرد و به تصوير کشيد که با وي پيرامون اين موضوع گفتگويي انجام داده ايم که مي خوانيد:
¤ از کارهايتان در زمينه دفاع مقدس بگوييد:
- در حوزه دفاع مقدس عکاسي و مستندسازي کرده ام. از سال 75 شروع به کار عکاسي دفاع مقدس کردم و اولين کارهايم تصويربرداري از مزار شهدا بود و کم کم دوربين فيلمبرداري به دست گرفتم. در سال 1380 اولين مستندي که ساختم در مورد قاچاق بنزين در سيستان و بلوچستان بود. دومين مستندم در رابطه با دو جانباز شيميايي در مشهد بود که در بيمارستان حدود چهار روز بستري شدند و بعد از آن به شهادت رسيدند.
بيشتر کارهايي که در حوزه دفاع مقدس انجام داده ام به صورت انتقادي است.
¤ انتقاد به چه چيز؟
- حقيقت؛ الان از حقيقت حرف زدن نوعي انتقاد است. به مرور زمان جذب گروه تفحص شهداي سي و يک عاشورا در منطقه طلايه، فکه، شلمچه، پاسگاه زيد شدم. گروهي بوديم که دژ پاسگاه زيد را باز و در اين مکان بيشتر کار عکاسي انجام دادم؛ داخل خاک عراق به همراه داشتن دوربين عکاسي ممنوع بود اما در خفا کار کردم.
مدت زماني هم در دفتر مشاور فرهنگي رياست جمهوري (دولت نهم) مستندهايي از سفرهاي استاني در دفتر آقاي احمدي نژاد ساختم؛ اما به دلايلي از اين دفتر خارج شدم. سفري که به کرمانشاه داشتم؛ قرار بود که گزارشي از مشکلات جانبازان منطقه تهيه کنم؛ اين کار را تحويل دادم.
¤ شما در اين سفر پي به وجود اين روستاي شيميايي برديد؟
- حميد داودآبادي يکي از دوستان خوب من هستند که مدت ها پيشنهاد مي دادند که در مورد اين روستا يک کار مستندي انجام دهم.
آقاي داودآبادي از بچه هاي جنگ و از نويسندگان و عکاسان دفاع مقدس است و مدت زماني در نشريه فکه بودند و در حال حاضر هم مسئول سايت ساجد (بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس) است.
ايشان اطلاعاتي در مورد روستاي شيميايي شده زرده دادند و اطلاعات را پيگيري کردم؛ بنابراين در سفري که به اين روستا داشتم؛ متوجه شدم اولين کسي که قبل از ما ايرانيها به آنجا رفته است؛ خبرنگار بي بي سي، فرانسيس هرسيون بوده است و گزارشي تحت عنوان «منتظران عدالت در ايران» نوشته است.
از روستاييان در مورد اين خبرنگار پرس وجو کردم، اکثر روستاييان مي گفتند به منزل ما آمده است. وقتي اين موضوع را فهميدم به تک تک خانه هاي روستا سر زدم.
¤ مردم روستا از ماجرا چه مي گفتند؟
- داستان از اين قرار بود که در تاريخ 31 تير1367 که در آستانه عيد قربان بوده است همه روستاييان در مقبره بابا يادگار گردهم آمده بودند. چند تا هواپيماي جنگي 4 تا بمب 250 کيلوگرمي پرتاب مي کنند. يکي از اين بمب ها را به آب مي اندازد و مردم روستا مي گفتند روي آسمان يک نوري به رنگهاي مختلف زرد و سفيد، سياه بود و بوي تعفن مي آمد و حالت خفگي به ما دست داد. به سمت آب مي روند که متوجه مي شوند؛ آب هم آلوده شده است.
¤ چه نوع بمب هاي شيميايي در روستا استفاده شده بود؟
- بمب هاي شيميايي سيانور، خردل و گاز اعصاب بوده است. سه سال پيش آمار شهداي اين روستا 276 نفر شهيد و جانبازان به 1146 نفر مي رسيد؛ اين تاريخ به سه سال پيش برمي گردد و الان اين آمار افزايش يافته است.
¤ در مورد ساکنان شيميايي روستا حرف بزنيد و عکس هايي که گرفته ايد.
- خانمي بود که در اثر گاز شيميايي و بمب ها؛ ناراحتي اعصاب گرفته بود و در روز چندين بار به بچه هايش حمله ور مي شود؛ به طوريکه آنها را مي خواهد خفه کند. جوانان آنان به علت اثرات بمب هاي شيميايي نمي توانستند ازدواج کنند.
در فضاي باز روستا، در حال تصويربرداري بودم که از راه دور ديدم يک دختر بچه در حال آوردن يک سيني است؛ به نظرم رسيد که براي ما ميوه آورده است؛ به قدري ما خوشحال شديم، گفتم چيزي آورده تا بخوريم وقتي که نزديک رسيد، ديدم داروهاي پدرش است که در منزل بستري بود. اوضاع و احوال ساکنان روستا خيلي خراب بود.
¤ با توجه به ديده ها و شنيده هايتان از مردم روستاي بابايادگار، بعد از اصابت بمب هاي شيميايي به اين منطقه، اين مردم شيميايي از چه کمک هايي بهره مند شدند!
- با توجه به شواهد؛ اگر کمکي به اين روستاييان شده بود؛ الان بايد اين جانبازان شيميايي که مرزبانان ما هستند بايد حداقل داراي پرونده باليني باشند اما مدرکي دال بر شيميايي شدن (اين روستاييان) در دست ندارند و حتي آنها از کپسول اکسيژن که قيمتي هم ندارد، محروم هستند. يک کپسول اکسيژن براي دولت ما هزينه اي ندارد.
¤ زماني که بمباران شد هيچ کمکي به اين اهالي روستا نشد؟
- نه؛ هيچ اتفاقي نيفتاد.
¤ بعد از ديدن اين وقايع و تصوير برداري از مردم روستا، چه کار کرديد؟
- زماني که در روستا کارم تمام شد با آقاي خاتمي، مسئول هلال احمر حضوري و تلفني راجع به روستاي شيميايي صحبت کردم. همچنين با آقاي لنکراني صحبت کردم، اما هيچ اتفاقي نيفتاد.
¤ پس اطلاعات ارائه شده در مورد روستا که 4 تا بمب اصابت کرده، از چه نوع بمب هايي استفاده شده و... اين اطلاعات توسط چه کساني به ثبت رسيده است؟
- اين مردم، مردم جنگ هستند؛ اين مردمان، کردنشيناني هستند که مرزبانان اين کشورند. چند سال بود؛ اين مردمان لحظه به لحظه در جنگ حضور داشتند.
¤ در حقيقت هيچ کمک دولتي صورت نگرفته؟
- در مورد اين موضوع بايد خود دولت جوابگو باشد. بنده به عنوان يک مستندساز که آنجا رفتم؛ هيچ اتفاقي نيفتاده بود. و جالب اينجاست که در آن ايام فرماندار «دالاهو» در مراسمي سخنراني راجع به اين روستاييان کرده بود، عنوان کردند که «آزمايشات اسپرومتري و اچ آر سي تي» نياز به يک مبلغ چند ده ميليوني دارد و افرادي که مدعي مصدوميت هستند، بروند اين آزمايشات را انجام دهند و اگر ثابت شد؛ بنياد جانبازان هزينه اش را مي دهد. اين مردم که مدعي نيستند. شما اگر به دستان سياه اين زنان و دختران نگاهي بيندازيد، متوجه مي شويد کار اين مردم پوست کني گردو است که براي هر گردو 10 تومان پول دريافت مي کنند. شما فکر کنيد از روستا تا شهر کرمانشاه که اين افراد مي خواهند براي معالجه و دوا و درمان بروند بايد چقدر هزينه کنند.
¤ در صحبتي که با هم داشتيم عنوان کرديد، يکي از افراد شيميايي اين روستا به دادگاهي در کشور آلمان رفته و... پس اين فرد از چه طريقي شناسايي شده و به دادگاهي در آلمان رفته است؟
- افرادي که در شوراي روستا وجود دارند، خيلي فعال هستند، از طريق اين افراد رفته اند. مسئولين تاکتيکي ما اين منطقه را مي شناسند، هنوز منطقه پاک سازي نشده است.
¤ شما از کجا مي دانيد که منطقه هنوز پاک سازي نشده است؟
- ما وقتي رفتيم به روستا، يک بچه 12 ساله اي را به بيمارستان آوردند؛ گفتند که فلان منطقه روستا بازي مي کرده است؛ خورده زمين؛ و بعد از مدتي پاهايش تاول تاول شده است. منطقه هنوز بعد از اين همه سال آلوده است.
¤ پس بر طبق شواهد شما، اين منطقه هنوز آلوده است.
- اصلا من دارم راجع به اين موضوع دروغ و کذب مي گويم. مسئولين بايد به سراغ اين افراد بروند، ببينند که من دارم درست مي گويم يا کذب. داروي جانبازان هزينه اش خيلي بالاست. يکي به اين افراد بگويد چگونه دارو تهيه مي کنند. در روستا زني بود که شوهرش جانباز بود و پرونده باليني هم نداشت و مجبور بود در منازل ديگران کار کند و همسر اين خانم، موجي بود. در زمان جنگ، رزمنده هاي ما به اين فکر نبودند که پرونده باليني تهيه کنند، به محض دوا و درمان دوباره راهي جبهه مي شدند. الان مي گويند مدرک باليني ات را بياور، کي گفته بري جبهه.
من با اين خانم به بنيادرفتم. گفتند خانم، هرکسي که فرستاده اش جبهه، حالا هم جوابگو باشد. اين خانم هم در اثر کار زياد کليه اش را از دست داده و حتي هزينه درمان خودش را هم ندارد. يک نفر بايد اين زن را پرستاري کند.اما اين زن هم پرستار خودش است و هم شوهر و بچه هايش.
الان جانبازي هست که شهيد شده است و به علت اينکه پرونده باليني نداشته به عنوان يک جانباز دفن نشده است.
در واقع اين موضوع جانبازان و مسائل آن ها خيلي جاي کار دارد، بايد دوستان مستندساز اين مسائل را به تصوير بکشند.
¤ شما از بچه هاي جنگ، از جمله آقاي داودآبادي مطلع شديد که اين منطقه شيميايي شده است و به اين روستا رفتيد، سال 67 که اين مردم شيميايي شدند و هيچ کمکي به اين روستاييان نشد، پس اين مردم چه کار کردند؟
- سال 67 مردم چه کار کردند. بايد از آقايان مسئولين بروند آنجا و به اين روستاييان بگويند، شما چه کار کرديد.
¤شما به عنوان کسي که با اين مردم صحبت کرديد، فيلم گرفتيد؛ از روزگار اين مردم باخبريد مي خواهيم از زبان شما اين موضوع را بشنويم.
- وقتي که اين مردم شيميايي شدند؛ در آن ايام بچه هاي سپاه به صورت گذري به اين روستاييان سرمي زدند اما حالا بايد ديد بعد از پايان يافتن جنگ و در حال حاضر احوالي از اين افراد پرسيده مي شود.
جالب اين بود که من عکس يکي از رئيس جمهوران قبلي را بر روي تانکر ديدم ولي محبت اين رئيس جمهور به اين مردم نرسيده بود.
درختان اين منطقه خشک شده بود، آب آنجا آلوده بود. وقتي من مي گويم، آب منطقه، زمين و... آلوده است، شنيدن اين ها خيلي راحت است. بايد از نزديک بوديد و لمس مي کرديد. حتي غذايي که برايمان آوردند، ترسيدم بخورم. بايد مسئولين بروند و ببينند و نبايد در مورد آن فقط صحبت شود.
¤راجع به وقايعي که در روستا ديديد، صحبت کنيد.
- بدون اينکه اول به شوراي روستا مراجعه کنم، داخل روستا رفتم. مردم به قدري عصبي بودند و با عصبانيت صحبت مي کردند، ترسيده بودم.
اولين خانه اي که رفتم، پيش يک دخترخانمي که شيميايي بود و با مادرش زندگي مي کرد. مي گفت ما پرونده داريم. اما بنياد گفته وقتي که پرونده باليني ات را آوردي، بعد از آن ما با شما صحبت دارو را مي کنيم. خيلي داستان اين روستاييان پيچيده است. 8 سال پيش اين افراد، مرزبان، رزمنده و برادر بودند اما حالا چي؟
¤ نظر شوراي روستا نسبت به اين مشکلات و موضوعات به وجود آمده چيست؛ آيا اين شورا جايي رفته اند و مشکلات را بازگو کرده اند؟
- شوراي روستا از دو نفر از اهالي هستند. يک نفر از افراد شورا زن و بچه هايش در همان سال 67 شهيد شده اند و خودش هم داغدار و رنج کشيده است. اين افراد خيلي پيگير هستند. اين دو نفر خيلي تعجب کرده بودند که ما رفتيم به اين روستا، به ما در واقع التماس مي کردند که صدايشان را به گوش مسئولين برسانيم.
بعد از اين که از اين مکان تصويربرداري کردم. مستقيما با آقاي خاتمي، رئيس هلال احمر، دکتر لنکراني تماس گرفتم.و همچنين نامه اي به شخص آقاي احمدي نژاد به همراه گزارشي از منطقه روستاي بابايادگار نوشتم و در جلسه اي که با ايشان داشتيم، خودم شخصا نامه را به دست دکتر احمدي نژاد دادم.
بعد از مدتي رونوشتي از حوزه رياست جمهوري به تاريخ 8/7/1386 به دست من رسيد. اين نامه سودي براي من ندارد. اصلا به من ربطي ندارد که به من نامه بزنند.
¤ بعد از نامه و گزارشي که به شخص رئيس جمهور زديد، اطلاع نداريد که کاري صورت گرفته يا نه؟
- روال کار اين است که اگر کاري درخصوص روستا صورت گرفته باشد، بايد رونوشت بعدي هم برايم فرستاده شود. مثلا من اين ميز را خراب مي کنم شما مي بينيد که اين ميز خراب شده؛ قبلا هم روستايي را در سبزوار شناسايي کردم که آب و برق و... نداشت و به آقاي احمدي نژاد گفتم و نامه اي نوشتم و دست رئيس جمهور دادم و رونوشتي برايم ارسال شد که به آقاي الهام گفته بودند که موضوع سريعا رسيدگي شود.
راجع به اين روستاي سبزوار چهار رونوشت برايم فرستاده شد، 70 کيلومتر آسفالت کشيده بودند؛ آب و برق منطقه درست شده بود و...
اما برايم راجع به موضوع اين روستا رونوشتي نيامده است نه به خاطر اينکه کاره اي هستم؛ فقط به خاطر اين است که نشان داده شود که اين کار روي روال و نظم است.
با توجه به اين موضوعاتي که گفتم؛ هنوز کاري براي روستاي زرده (بابا يادگار) انجام نگرفته است. چيزي که واضح و روشن است، اين روستائيان مرزبانان ما بودند و هشت سال بچه بسيجي ها در منازل آنها مخفي شدند و از مساعدت اين مردم برخوردار بودند.
¤ وضعيت اقتصادي و مالي روستائيان اين منطقه به چه صورت است.؟
- وضعيت مالي اين مردم کاملا به هم ريخته است. اين مردم کارهاي فصلي انجام مي دهند. دختر خانمي بود، وقتي که گردو پوست مي کند هر از گاهي يک چاقو به خودش مي زد. اين دختر خانم از اوضاع و احوالش ناراحت بود و صورتش در اثر شميايي شدن، بيرون ريخته بود.
¤ خبرنگار بي بي سي که به روستا رفته بود، از مردم چه سؤالاتي کرده بود؟
- خبرنگار بي بي سي، در رابطه با روزي که بمب شيميايي خورده است پرسيده؛ و سوالاتي در رابطه با جنگ و اينکه آيا از جنگ 8 ساله راضي بودند و اينکه از جمهوري اسلامي راضي هستيد يا نه!
اين مردم دلير و روستايي، حرف جسورانه اي به زبان نياورده اند اگر حرفي مي زدند، اين خبرنگار در گزارشش به طور صريح چاپ مي کرد. خبرنگار بي بي سي، آقاي هرسيون از بي مطلبي آمده است، موقعيت جغرافيايي منطقه را چاپ کرده است.
¤ با مردان روستا صحبت کرديد؟
- اکثرا مردهاي روستا جلوي دوربين نمي آمدند و حاضر به صحبت کردن نبودند. پيرمرد جانبازي بود که از رفت وآمد خسته شده بود و داروها و پرونده هايش را روي زمين ريخته بود و اين خودش گويا بود و نيازي به حرف زدن نبود. اين مردم از بس کاغذبازي کرده اند، خسته شده اند.
¤ مستندي که شما از روستا گرفته ايد جايي ارائه کرده ايد.
- نه؛ هنوز اين کار را نکرده ام.
¤آقاي آريان، شما به عنوان کسي که به اين روستا رفته و از نزديک شاهد درد و رنج اين مردم بوده ايد به نظر شما تصوير گوياتر است يا يک نوشته و گزارش مکتوب. شما اگر اين فيلم را به مسئولين ارائه مي داديد شايد تا به حال کاري صورت مي گرفت.
- اگر مسئولي، مرد کار باشد، گزارش مکتوب و عکس و فيلم بايد برايش يکي باشد.
بالاخره تصوير گوياتر است، با تصوير حرفهايي را مي توان انتقال داد که در گزارش مکتوب نمي توان. هزينه ساخت فيلم مستند کم نيست؛ اگر تهيه کننده اي اعلام آمادگي کند؛ اين فيلم را مي سازم.
¤ تاکنون اين طرح را جايي ارائه داديد؟
- بله، من اين طرح را به مرکز «مستندسازي سيما» ارائه دادم. يک سري ايراداتي از طرح گرفتند، دوباره طرح توسط آقاي داودآبادي بازنويسي شد و دوباره طرح را به مرکز مستندسازي سيما دادم و حدودا شش ماه هفته اي 2 الي 3 بار زنگ مي زدم و جوياي کار مي شدم. بعد از 6 ماه کميسيون گفتند؛ آقا ما معذوريم از انجام اين طرح؛ بنابراين خودم با هزينه شخصي به اين روستا رفتم و تصويربرداري کردم.
ساخت اين طرح شوخي نيست. چطور اين آقايان وقتي مي خواهند به يک شهرستان بروند بايد با هواپيما بروند و... به تازگي از زماني که آقاي احمدي نژاد آمده اند، يک سري از معادلات آنها به هم ريخته است و مجبورند با اتوبوس بروند.
در عرصه دفاع مقدس ما نيازمند يک صاحب آگاه و بامعرفت هستيم که درد و رنج اين مردم را از نزديک ديده باشد.
مؤسسه شاهد هم چندان کمکي نکرده، بيشتر کار داخلي انجام مي دهد. هر وقت آمدند مستند جهاني و بين المللي ساختند، مي توانند ادعا کنند، که در زمينه دفاع مقدس کاري کرده اند.
مگر با ساختن يک روايت فتح مشکل مستندسازي جنگ ما حل مي شود. مراسمي با عنوان شب يادبود مرتضي آويني در دانشگاه لندن- انگليس- براي دانشجويان برگزار شد؛
3 فيلمي از مرتضي آويني مي گذارند؛ فيلم اول از دفاع مقدس بدون موسيقي مي گذارند؛ فيلم دوم فقط صداي مرتضي آويني و در فيلم سوم هم صدا و هم موسيقي و هم تصوير (فيلم تدوين شده) را مي گذارند.
بعد از يک نظرسنجي، اکثريت دانشجويان فيلم «صداي مرتضي آويني» را انتخاب مي کنند و مي گويند صدا، صدايي که با وجود ما بازي مي کرد. چرا هنوز اين آقايان به اسم بقيه نان مي خورند.
وقتي مي خواهيد کار مستند کنيد، همين که دوربين دست مي گيري، مي روي سر مزار يک شهيد صد تا صاحب پيدا مي کند. بنياد شهيد مي گويد بايد معرفي نامه بياوري حراست همين طور و...
الان اين روستا صاحبي ندارد، همين که صاحبي پيدا کند بايد با معرفي نامه به اين روستا برويد. اصلا دوربين را همين که به سمت کلمه دفاع مقدس مي خواهيد روشن کنيد؛ هزاران صاحب پيدا مي کند.
¤ راه حل چيست؟
- دفاع مقدس نياز به يک پدر دارد. پدري از اين قشر دردمند و دردکشيده که در مسير درستي حرکت کند و بقيه را هم به دنبال خود بکشد؛ الان يک حلقه اي درست کرده اند و نمي گذارند مستندسازان ديگر در اين عرصه حضور يابند و کار ارائه دهند.
کيهان دوشنبه 6 شهريور 1388
گفت وگو از: ليلا کريمي