ساده زيستي

کد خبر: ۱۲۶۳۱۰
تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۴:۴۰ - 15June 2010

در اين‌جا نكته‌اي كه براي من جالب بود حضور ايشان در همان ساعت مقرر بود يعني ايشان درست در رأس ساعت تعيين شده از سنگر فرماندهي خارج شدند و وارد ماشيني كه در آن‌جا قرار داشت شدند.
روزي در جبهه صبح كه وارد محوطه شديم به ايشان عرض كردم: امروز غذاي ما طبق برنامه قبل، اين غذا هست ولي همه عزيزان يگان تأكيد دارند كه ما امروز اين غذا را به خاطر وجود مبارك شما تغيير بدهيم. آقا فرمودند: همان غذايي كه داشتيد بگذاريد باشد و برنامه‌ريزي كه كرديد انجام شود تا ما ببينيم غذاي بسيجيان چيست و از آن غذاها استفاده كنيم.
در سنگري كه قرار مي‌گرفتند حتي اجازه نمي‌دادند كه ما كوچكترين تغييري در وضعيت آن سنگر بدهيم همان سادگي و همان موكتي كه بچه‌هاي بسيجي روي آن مي‌نشستند و به همان كيفيت از سنگر استفاده مي‌كردند و حتي اجازه نمي‌دادند ما چند تا پتو بياوريم و زير پا بيندازيم.
اگر همه مسئولين و همه ما اين ساده زيستي را رعايت كنيم بسياري از توطئه‌هاي شيطاني عليه انقلاب و كشور خنثي خواهد شد و مردم بيش از پيش علاقه‌مندي خود را حفظ خواهند كرد.
روزي در جبهه پس از آن‌كه در سنگر مستقر شديم آقا فرماندهان گردان‌ها و واحدها را تك تك پذيرفتند و با آن‌ها صحبت كردند تا وقت نهار و نماز شد نماز را به امامت ايشان برگزار كرديم پس از نماز سفره‌اي بسيار مختصر در حد امكانات ما تهيه شده بود، ايشان آمدند در جمع حدود پنجاه نفر از فرماندهان دسته‌ها و گردان‌ها و واحدهاي ما نشستند ما اصرار كرديم كه جدا از ما ناهار صرف كنند، فرمودند: نه من در ميان جمع دوستان مي‌مانم و همين‌جا با رزمندگان نهار مي‌خورم.
حدود ساعت دو بعدازظهر بود كه ايشان فرمودند: «من مي‌خواهم به تنهايي در اطراف اين پادگان قدم بزنم، چفيه‌اي كه عموماً برادران بسيجي از آن استفاده مي‌كردند به صورت خودشان بستند به طوري كه قابل شناسايي نبودند و به راه افتادند. سفارش كردند كه كسي همراه من نيايد، فقط من بودم و يك نفر هم محافظ ايشان. يك ساعت و نيم با پاي پياده، در داخل اين مقر و آن مقر در داخل مجموعه‌ها بر روي ارتفاعات گشت زدند. من كاملاً احساس مي كردم كه ايشان از اين كه به صورت يك رزمنده ناشناس در ميان بچه‌هاست چه كيف و لذت روحاني مي‌برد. واقعاً دوست داشتند كه هميشه در جبهه در ميان بچه‌ها باشند اما شرايط و موقعيت مهم سياسي ايشان چنين اجازه‌اي را نمي‌داد.

منبع: كتاب خورشيددرجبهه
راوي:اصغر صبوري

 

نظر شما
پربیننده ها