شهيد بهشتي رهبري شوراي انقلاب را به‎عهده داشت

کد خبر: ۱۲۷۸۹۶
تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۳۹۰ - ۰۸:۴۳ - 27June 2011

به گزارش سايت ساجد ، «آيت‌الله محمدرضا مهدوي كني» يكي از مبارزين اصلي انقلاب اسلامي است. حضور ايشان در جامعه روحانيت مبارز، شوراي انقلاب، وزير كشور و . . . صحبت‎هاي زيادي را در مورد تاريخ انقلاب از ديدگاه ايشان پيش مي‎آورد. اين گفت‎وگو سعي دارد تا نقش شهيد بهشتي در پيشبرد انقلاب اسلامي ايران را براي تاريخ ثبت نمايد.


*سوال: نقش و جايگاه شهيد بهشتي در تشكيل و تداوم جامعه روحانيت چه بود؟

*مهدوي كني: جامعه روحانيت در ابتداي امر، تشكيلات نبود، بلكه نوعي تشكل بود. ما عده‌اي روحاني مبارز و طرفدار امام بوديم و با اين هدف واحد دور هم جمع شديم. البته همه ما يك جور فكر نمي‌كرديم و در يك مرتبه و رديف هم نبوديم، ولي هدف مشترك داشتيم و آن، اسلام و تشيع و انقلاب و عدالت و امام بود و حول همين محور وحدت‌آفرين بود كه دور هم جمع شديم و لذا در شيوه مبارزه با هم تفاوت داشتيم.
بعضي‌ها خيلي تندرو بودند، بعضي‌ها ميانه‌رو و به تعبير امروزي‌ها محافظه‌كارتر بودند و برخي هم زندان‌ها، تبعيدها و محكوميت‌هاي متعددي داشتند. بعضي هم اين‌طور نبودند، اما به دليل هدف واحد، همه در اين مسير متحد بودند. اين مجموعه در سال‌هاي قبل از انقلاب با هم اجتماعي داشتند و مشاوره مي‌كردند، اعلاميه مي‌دادند، هم‎فكري مي‌كردند و در سخنراني‌ها مسائلي را مطرح مي‌كردند. اين هدف مشترك، ما را به عنوان يك تشكل گرد يكديگر جمع كرد؛ منتها اين تشكل در سال‌هاي آخر، يعني در سال 57، به صورت يك تشكيلات منظم‏تر درآمد. كساني كه بر نظم و تربيت جامعه روحانيت اصرار داشتند، مرحوم شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد مفتح، آقاي هاشمي، بنده و آقاي عميد زنجاني بوديم. افراد ديگري هم بودند كه بعضي شهيد شدند.
روزي در منزل شهيد مفتح بوديم كه بحث تشكيلات منظم و اساس‌نامه يا مرام‌نامه جامعه روحانيت پيش آمد و عده‌اي مأمور نوشتن آن شدند. از كساني كه پيگير نوشتن مرام‌نامه بودند، يكي هم شهيد بهشتي بود. يادم هست بعد از اين كه اساس‌نامه نوشته شد، بنا شد شوراي مركزي متشكل از واحد فرهنگي، واحد سياسي، واحد خدمات، تبليغات و هفت واحد به وجود آيند كه اينها همه در اساس‌نامه جامعه روحانيت هست و حتي واحد قضايي و واحد قانون‌گذاري هم داشتيم. چون انقلاب هنوز پيروز نشده بود و مجلس شوراي ملي، قانون‌گذاري مي‌كرد، بحث قانون‌گذاري را مطرح كرديم. الآن مردد هستم، ‌ولي گمان مي‌كنم پس از پيروزي انقلاب در سال 57 بود كه در باغي در اطراف كرج كه متعلق به دوستان بود، دور هم جمع شديم و شهيد بهشتي آمدند و اساس‌نامه تصويب شد. بحث شوراي مركزي مطرح گرديد و ابتدا حدود بيست و يك نفر و بعد عده ديگري براي كارهاي ديگر انتخاب شدند. 14 منطقه براي تهران در نظر گرفتيم كه كرج هم جزو آن بود. اين مناطق به جامعه روحانيت وابسته بودند و كميته هم بعداً اين 14 منطقه را به تناسبي كه جامعه روحانيت داشت،‌ انتخاب كرد و به مناطق شهرداري توجه نكرديم. حافظه‌ام ياري نمي‌كند كه اول 14 منطقه كميته درست شد يا 14 منطقه روحانيت. در اسفند، من مسئول كميته انقلاب شدم، اين خلاصه نقش شهيد بهشتي بود در تشكيل و تنظيم اساس‌نامه جامعه روحانيت و پيگيري جريانات انتخابات و واحدهاي اين جامعه روحاني كه مي‌توانم بگويم نقش اساسي را ايشان داشتند.

*سوال: مرحوم شهيد بهشتي فعاليت در حزب را چگونه با اين مسئوليت جمع مي‌كردند؟

*مهدوي كني: مسئله اين است كه شهيد بهشتي قبل از انقلاب خواستند حزب را تشكيل بدهند و يادم هست در آن تاريخ اساس‌نامه‌اي هم براي حزب نوشته بودند كه قرار بود درباره آن بحث شود. يك روز آقايان به منزل ما آمدند. اسم برخي از آقايان قبلاً مطرح بود كه در تأسيس حزب مؤثر باشند، از جمله آقايان جنتي و مشكيني. در منزل ما درباره اساس‌نامه بحث شد و قرار شد به منزل يكي ديگر از آقايان (ظاهراً آقاي محلاتي) برويم كه در آنجا بحث نهايي انجام شود، اما در بين راه و نزديك ميدان امام حسين عليه السّلام مأمورها ريختند و ما را دستگير كردند. آنها اساس‌نامه را ديدند، ولي نفهميدند چيست. بعد ما را به كلانتري نزديك ميدان انقلاب بردند، ولي دقيقاً نمي‌دانم چقدر به انقلاب مانده بود. به هر حال موضوع حزب مطرح بود و مرحوم شهيد بهشتي شش نفر را براي هيئت مؤسس حزب انتخاب كردند كه عبارت بودند از آقايان: مقام معظم رهبري، هاشمي، باهنر، موسوي اردبيلي، خودشان و بنده. من روحيه حزبي ندارم و زير بار نرفتم و گفتم،: «كار و فعاليت مي‌كنم، اما كاري به حزب ندارم. بنده را معاف بداريد.» و قبول كردند.
وقتي حزب درست شد، شاخه‌‌اي به نام فقاهت و روحانيت در حزب به وجود آمد. ابتدا نظر آقايان اين بود كه جامعه روحانيت وارد اين شاخه بشود و مرحوم شهيد بهشتي چون تشكيلات را لازم مي‌دانستند، قبول كردند و امام هم پذيرفتند كه اين حزب تشكيل بشود. ايشان پيشنهادشان اين بود كه ما در آن شاخه كار كنيم. بعضي از دوستان ما مثل آقاي موحدي ساوجي و موحدي كرماني، شهيد شاه‌آبادي و عده‌اي ديگر به حزب پيوستند و من چون روحيه حزبي نداشتم، نرفتم و گفتم: جامعه روحانيت را مخلوط نكنيد، و آقايان هم پذيرفتند. گاهي در بعضي از مصوبات، دوگانگي احساس مي‌شد. البته هميشه اين‌طور نبود. خود مرحوم شاه‌آبادي كه رابط ما بود، نظرات مطرح شده، در حزب و در جامعه روحانيت را به هم منتقل مي‌كرد. مواردي مثل انتخابات پيش آمد كه عد‌ه‌اي از اعضاي جامعه روحانيت، به‎خلاف حزب، از بني‌صدر حمايت كردند. از كساني كه مخالف بودند، بنده بودم كه هرگز با بني‌صدر موافق نبودم و به او رأي ندادم و در اقليت بودم و نظر حزب را هم قبول نكردم و آقاي حبيبي را به عنوان كانديدا معرفي كردم كه ايشان هم رأي نياورد.
اين نكته را هم بگويم كه بعضي‌ها الآن هم گاهي در سخنراني‌هايشان مي‌گويند: شما بوديد كه از بني‌صدر حمايت كرديد. من مكرر گفته‌ام طرفدار بني‌صدر نبودم و بني‌صدر هم خودش مي‌دانست و جريانات من با بني‌صدر در وزارت كشور، در كميته و غيره مفصل است. درگيري‌هاي زيادي با ايشان داشتم، ولي در سخنراني‌ها علني نبود و مادامي كه امام عليه ايشان چيزي نگفتند، من هم علني چيزي نگفتم. حتي براي رياست جمهوري اصرار داشتم كه بني‌صدر كانديد نشود. يادم هست با شهيد باهنر و آقاي هاشمي رفتيم قم خدمت امام تا ايشان را راضي كنيم آقاي بهشتي كانديد شوند. امام در منزل آقاي يزدي روبه‌روي منزل آقاي منتظري ساكن بودند. مفصل با امام صحبت كردم تا امام راضي شوند. امام فرمودند: من راضي نيستم. من گفتم: آقا، اينها خطرناكند. امام آن وقت اعتقاد نداشتند كه بني‌صدر آن‌قدرها خطرناك است و براي ايشان ماهيت بني‌صدر كشف نشده بود. من عرض كردم: چون در شوراي انقلاب و دولت با اين آقا كار كرده‌ام، احساس خطر مي‌كنم و مصلحت نيست كه اجازه بدهيم بني‌صدر كانديد بشود. الآن وضعي است كه ممكن است ايشان رأي بياورد. اگر شخصيت مقتدري در مقابلش نباشد، رأي مي‌آورد. هرچه اصرار كرديم، امام فرمودند: «نه»، من نظرم اين است كه مردم فكر نكنند كه ما انقلاب كرديم تا حاكميت داشته باشيم. ما بايد اين تصور را از دل مردم بيرون كنيم و اگر دنبال اين چيزها برويم، مردم مي‌گويند اينها انقلاب كردند تا قدرت را به دست بگيرند، ولي در مجلس و قوه قضاييه هرچقدر روحانيت بيشتر باشد، براي قانون‌گذاري و احقاق حقوق مردم خوب است». امام سخن ما را نپذيرفتند و مرحوم بهشتي هم كانديدا نشدند. وقتي مرحوم بهشتي به حزب رفتند، حضورشان در جامعه روحانيت چندان پررنگ نبود، چون كارهاي زيادي داشتند، مثل شوراي انقلاب و بعد هم مجلس خبرگان و هم خود قوه قضاييه، ولي گاهي در جلسات جامعه روحانيت شركت مي‌كردند و هيچ مخالفتي در بين نبود. اوايل آقاي انواري دبير جامعه روحانيت شدند و بعد شهيد محلاتي و وقتي من از سمت كاري كنار رفتم، دبير جامعه شدم. ما هيچ‏گاه روبه‌رويي و مقابله‌اي نداشتيم، ولي همكاري تنگاتنگ به خاطر وجود حزب كمي ضعيف شده بود.

*سوال: نقش شهيد بهشتي را در شوراي انقلاب چگونه تحليل مي‌كنيد؟

*مهدوي كني: شوراي انقلاب زماني تشكيل شد كه امام در پاريس بودند. بنده يادم هست كه روزي شهيد بهشتي به من گفتند كه: امام نظرشان اين است كه ما شوراي انقلابي تشكيل دهيم، چون هر انقلابي نياز به يك شورا دارد كه هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب، مدتي زمام امور را در دست بگيرد تا كارها به روال عادي بيفتند، و فرمودند: من و آقاي مطهري در اين مورد با امام بحث كرده‌ايم. احتمالاً آقاي مطهري آن روزها براي انجام كارهاي سياسي كه يكي از آنها شوراي انقلاب بود، در پاريس بودند. امام فهرستي از مُعَمَّم‌ها، ارتشي‌ها و دانشگاهي‌ها را خواستند و ما اسم‌هايي را براي امام فرستاديم تا ايشان انتخاب كنند. مرحوم قرني، مدني و سرهنگ مقصودي از ارتشي‌ها بودند كه امام بعضي را پذيرفتند و بعضي‌ها از جمله مدني پذيرفته نشدند. افرادي مثل مرحوم سحابي و مرحوم مهندس بازرگان هم بودند. تا آنجا كه من اطلاع دارم، شهيد مطهري و شهيد بهشتي در پيشنهاد افراد براي عضويت در شوراي انقلاب خيلي مؤثر بودند. دستور امام به وسيله اين آقايان مي‌رسيد و ديگر افراد به صورت مخفي بودند. البته رژيم تا حدي فهميد شورايي تشكيل شده، اما افراد را نمي‌شناخت وگرنه ممكن بود آنها را اعدام كند. حتي تا بعد از پيروزي انقلاب هم به خاطر مسائل امنيتي اسامي مشخص نشدند.
دي‌ماه، شايد هم بهمن يعني حدود يكي دو ماه قبل از پيروزي انقلاب بود كه شوراي انقلاب تشكيل شد. آنها جلساتي داشتند، با امام مشاوره مي‌كردند، خبرها را به امام مي‌رساندند و دستورات ايشان را مي‌آوردند. تا زماني كه شوراي انقلاب به صورت رسمي درنيامده بود، رئيس اعم از انتخابي و انتصابي نداشت، ولي كسي كه قهراً رهبري مي‌كرد، شهيد بهشتي بود، چون ايشان يك ويژگي‌ فوق‌العاده داشت كه هرجا بود، نه با زور كه با توانايي شگفتي كه داشت، زمام امور را به دست مي‌گرفت. او فردي بود كه مي‌توانست جمع را اداره كند و قهراً جلو مي‌افتاد و همه هم رهبري او را مي‌پذيرفتند. بعد از پيروزي انقلاب كه شوراي انقلاب جنبه رسمي به خود گرفت، خود اعضا‌ شهيد بهشتي را به عنوان رئيس شورا انتخاب كردند، ولي از جانب امام حكم رسمي صادر نشد.

*سوال: ديدگاه شهيد بهشتي در مورد ولايت فقيه چه بود؟

*مهدوي كني: ولايت فقيه در اول انقلاب مورد قبول همه علاقه‎مندان به امام بود. منظورم آنهايي است كه امام را به عنوان امام قبول داشتند نه به عنوان فرد سياسي. مرحوم بازرگان امام را به عنوان ولي فقيه قبول نداشتند. آنهايي كه امام را به عنوان رهبري ديني سياسي قبول كرده بودند، خصوصاً روحانيون، امام را به عنوان ولايت فقيه هم قبول داشتند، منتها محدوده ولايت فقيه در اوايل انقلاب براي خيلي‌ها روشن نبود، چون واقعاً ما حكومتي را در دست نداشتيم تا بتوانيم تفسير كنيم كه دامنه ولايت تا كجاست. بنده مي‌خواهم عرض كنم خود حضرت امام، اگر جسارت بر ايشان نباشد، بر حسب ظاهر، آن مقدار كه ما برداشت داشتيم، در دامنه ولايت تا حدي نظراتشان بعداً‌ فرق كرد، ولي اصل ولايت فقيه براي ما اصل مسلمي بود، هم از روي مبناي فقهي و هم به تبعيت از امام و اين كه در يك حكومت شيعي، امر مسلمي است كه فقيه بايد در رأس امور باشد و ولايت داشته باشد ولايت عام و مطلقه بحث ديگري است كه مطلق و به آن معنا كه بعضي‌ها خيال مي‌كنند بي‌در و پيكر نيست. معنايش اين است كه دو جور ولايت در فقه ما مطرح است، يكي ولايت نسبي كه در موارد خاص است. بعضي از فقها فتوا مي‌دادند كه مثلاً در امور حسبيه دخالت كنند و امثال آن. اين ولايت نسبي است و همه به آن قائل هستند و هيچ فقيهي در شيعه نداريم كه ولايت را به طور كلي منكر باشد. مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايند: «كسي كه منكر ولايت فقيه باشد، بويي از فقه نبرده است». بنابراين اصل ولايت فقيه اصل مسلمي است و همه فقهاي زمان ما هم ولايت را به طور كلي قبول دارند. حتي آنهايي هم كه ولايت فقيه را قبول ندارند، ولايت را در اين حد قبول دارند. منتها بحث اين است كه آيا ولايت عام است، يعني در همه شئون مملكتي ولايت مطرح است يا فقط در شئون خاص؟ اين مورد اختلاف است. حالا گاهي تعبير عامه شده و گاهي تعبير مطلقه و هر دو درست است، به شرط اينكه عام و مطلق را به اين معنا بگيريم، يعني مسئوليت عام و عمومي در اداره كشور، نه به معناي بي‌دروپيكر و بي‌حساب و كتاب واردشدن، والّا امام معصوم هم ولايتش بي‌دروپيكر نيست و بالاخره چهارچوبي برايش وجود دارد.
بنابراين شهيد بهشتي معتقد به ولايت فقيه بودند و آنچه امام دستور مي‌دادند، واقعاً ايشان چون و چرا نمي‌كردند. ممكن بود راجع به چيزي مخالف باشند و بروند و صحبت كنند، اما عملاً مخالفت نمي‌كردند. مثلاً با اينكه مرحوم شهيد بهشتي از همان روزهاي اول و حتي قبل از انقلاب هم به يكي دو نفر كه خارج بودند و در مبارزه شركت داشتند و در اتحاديه انجمن اسلامي بودند، خيلي بدبين بودند، از جمله قطب‌زاده كه شديداً‌ او را مردود مي‌دانستند و بعد هم بني‌صدر و آقاي يزدي هم در مرحله بعد و هيچ‏كدام از اينها را به عنوان يك فرد صددرصد مذهبي قبول نداشتند، اما وقتي بحث شوراي انقلاب مطرح شد و امام تمايل داشتند اينها در شوراي انقلاب باشند، در عين اينكه برايشان مقبول نبود، پذيرفتند و اين به خاطر ولايت‌پذيري ايشان بود. در قضيه رياست جمهوري هم همين‌طور بود. امام فرمودند: «من به بني‌صدر رأي ندادم و رأي من رأي ملت است».
اما جريان عادي اين‌طور نشان مي‌داد كه امام بني‌صدر را تأييد مي‌كند و به همين جهت مرحوم شهيد بهشتي در آنجاهايي كه امام دستور مي‌دادند حرفي نزنيد، مخالفت علني نمي‌كردند. مثلاً‌ وقتي بين مرحوم رجايي و بني‌صدر و آنها و حزب دعوا شد، امام يك دوره‌اي فرمودند هيچ كس حق ندارد حرف‌هاي اختلاف ‌انگيز بزند. از كساني كه به طور واقعي سكوت كردند، يكي هم مرحوم شهيد بهشتي بود. هيئت حل اختلاف بنده بودم و آقاي اشراقي و آقاي يزدي. اين هيئت از سوي امام براي كساني كه از دستور امام تخلف مي‌كردند، تشكيل شد. قرار شد نوشته‌هاي روزنامه‌ها، سخنراني‌ها و مصاحبه‌ها كنترل شود تا حرف‌هاي تفرقه‌انگيز گفته نشود و هركس بگويد، ما او را كنترل كنيم و تذكر بدهيم و اگر گوش نكرد به امام مراجعه كنيم. بنده از طرف امام بودم، آقاي يزدي از طرف مجلس و دولت و مرحوم اشراقي از طرف بني‌صدر. جلساتي در وزارت كشور تشكيل مي‌شد و من هم وزير كشور بودم و سخنراني‌ها و روزنامه‌ها و مصاحبه‌ها را كاملاً كنترل و جمع‌بندي مي‌كرديم كه ببينيم چه‎كسي در اين جريان تخلف كرده است. گاهي اوقات هم آقايان را دعوت مي‌كرديم. چندين‌بار از مهندس بازرگان دعوت كرديم و به ايشان تذكر داديم، به مرحوم رجايي تذكر داديم، به بني‌صدر تذكر داديم، ولي آنكه بيشتر از همه تخلف مي‌كرد، بني‌صدر بود. آخرين مرحله، پس از چند ماه ارزيابي و جمع‌بندي موارد تخلف بني‌صدر، سه نفري نزد امام رفتيم و گفتيم كه: ما نماينده شما هستيم و به اينجا رسيده‌ايم كه بني‌صدر متخلف است. امام فرمودند: «برويد اعلام كنيد!». من آمدم در يك جمعي در تلويزيون اعلام كردم كه امام بني‌صدر را متخلف مي‌داند و بني‌صدر گفته بود: «اي‎كاش مهدوي نماينده امام نبود، براي اينكه مردم فكر مي‌كردند كه اين طرفدار من است و اگر يكي ديگر را مي‌گذاشتند بهتر بود. حالا او هرچه بگويد مردم مي‌پذيرند، چون فكر مي‌كنند طرفدارش او را متخلف شناخته است».
اين در حالي است كه من هيچ‎وقت طرفدار او نبودم. به هر حال اين هم جرياني بود كه نشان مي‌دهد مرحوم شهيد بهشتي در مسئله ولايت تبعيت داشتند. تا مي‌رسد به جريان مجلس خبرگان و قانون اساسي كه انسان خبرگان را كه نگاهي مي‌كند، متوجه مي‌شود كه هرچند ايشان ظاهراً نايب رئيس بودند، اما عملاً رئيس بودند و هر كه مشروح مذاكرات را بخواند، مي‌فهمد كه ايشان چقدر از ولايت فقيه دفاع كرده‌اند. بنابراين ايشان مخالف ولايت نبودند و طرفدار آن بودند، اما مسئله محدوده ولايت ممكن است براي افراد كم و زياد باشد. البته من نمي‌خواهم بگويم درباره ايشان چيزي مي‌دانم. مي‌خواهم بگويم اگر در جاهايي چيزهايي هم گفته‌اند، دليل مخالفت ايشان با ولايت نيست، چون اصلاً محدوده ولايت در اوايل انقلاب براي مسئوليني كه متصدي امور بودند، خوب روشن نشده بود.

*سوال: در مورد شكل اجرايي ولايت فقيه، آيا شهيد بهشتي به شورا معتقد بودند يا به شكل فردي آن؟

*مهدوي كني: مرحوم شهيد بهشتي روحيه شورايي داشتند، البته نه در حد مرحوم آيت‌الله طالقاني. ايشان خيلي شورايي بودند. مرحوم بهشتي به دو جهت شورا را مطرح مي‌كردند. اولاً به دليل حضورشان در غرب و اروپا، چون كسي كه سال‌ها در اروپا زندگي كند، نمي‌شود گفت كه متأثر از فرهنگ آنجا نيست و فرهنگ اروپا به حسب ظاهر فرهنگ شورايي است. دوم به خاطر روحيه ظلم‌ستيزي و استبدادستيزي مرحوم‌ شهيد بهشتي كه متأثر از حكومت شاهنشاهي ايران بود و ايشان مي‌ديدند تمام مصيبت‌ها از استبداد و نبودن شوراست. در نوشتن و تدوين قانون اساسي، من در مجلس خبرگان نبودم. در جلسات خصوصي مي‌گفتند: ما بايد در قانون اساسي مقرراتي را در نظر بگيريم كه استبداد و فردگرايي دوباره به نظام ما بازنگردد و به همين جهت در قانون اساسي، آن مواردي كه شورايي بود، ايشان بسيار حساس بودند و دفاع مي‌كردند. يكي از جهات مخالفت ايشان با بني‌صدر همين بود كه اگرچه او هم در غرب زندگي كرده بود، ولي عملاً مستبد بود و يكي از جهات مخالفت مرحوم بهشتي با بني‌صدر اين بود كه او را فرد مستبدي مي دانست و مي‌گفت اگر سر كار بيايد نمي‌گذارد كسي نفس بكشد. مرحوم شهيد بهشتي در مورد شورا حساسيت داشتند، لذا در قانون اساسي دو شكل براي رهبري پيشنهاد شد. شكل اول آن كه فرد براي رهبري انتخاب شود يا اينكه شوراي رهبري از بين مجتهدين انتخاب شود. ايشان بر شورا اصرار نداشتند، اما مي‌گفتند: اگر زماني نتوانستيم يك فرد را پيدا كنيم، شوراي رهبري تشكيل بشود و مملكت را اداره كند. بعضي‌ها با شورا مخالفت مي‌كردند و مي‌گفتند شورا عملي نيست.

*سوال: برخي مي‌گويند شهيد بهشتي معتقد بود كه شرايط رهبري در يك فرد جمع نمي‌شود و با توجه به پيچيدگي‌هاي زمان ما فردي وجود ندارد كه همزمان فقيه، سياست‎مدار، مدير و مدبر و آگاه به مسائل زمان باشد، لذا بهتر شد رهبري شورايي باشد.

*مهدوي كني: بنده از اين چيزها از ايشان نشنيده‌ام و آنچه من از شهيد بهشتي مي‌دانم، خلاف اين مطلب است. من ابتدا پاسخ اين اشكال را بدهم كه اولاً اداره كشور به اين معني نيست كه بايد رهبر، صاحب علوم اولين و آخرين باشد. خود ايشان يك مدير خوب و لايق بودند و در مديريت ايشان، هيچ مخالف و موافقي شك نداشت. آيا همه ويژگي‏ها در ايشان جمع بود؟ رهبر از كارشناسان استفاده مي‌كند و اين يعني رهبري صحيح. من عملاً مي‌ديدم وقتي در زمان بني‌صدر مسئله ولايت فقيه مطرح شد، حتي همين آقايان نهضت آزادي كه با ولايت فقيه مخالف بودند، خصوصاً بني‌صدر، اين طور مي‌گفتند كه امام يك خصوصيت فردي استثنايي دارد و رهبر شده است و با صفات و فضايلي كه امام دارد، مي‌توانيم بپذيريم، اما آقايان ديگر هيچ‏كدام چنين فضايلي ندارند كه بشود آنها را پذيرفت كه رهبر مردم باشند. از كساني كه با اين حرف شديداً مخالفت مي‌كردند، شهيد بهشتي بود و مي‌گفت: يعني چه؟ شما مسئله را روي خصوصيت امام نبريد. وقتي امام مريض شده بودند، بني‌صدر مي‌گفت امام تا شش ماه ديگر زنده نيست و بايد فكري براي بعد از اين كرد. منظورش اين بود كه ولايت فقيه بايد كنار برود. آنها امام را مستثني مي‌كردند و مي‌گفتند بعد از امام ولايت فقيه بايد كنار برود و اداره مملكت نيازي به ولايت فقيه ندارد. ما دولت داريم و مجلس داريم و مملكت اداره مي‌شود، ‌ولي مرحوم بهشتي شديداً مخالفت مي‌كردند و اين طور نبود كه مرحوم بهشتي حتماً طرفدار شورا باشد و شورا را به عنوان يكي از مصاديق رهبري قبول داشتند.

*سوال: روش اجتهادي شهيد بهشتي در مسائلي مانند تقسيم اراضي چگونه بود؟

*مهدوي كني: در مورد روش اجتهادي بايد دو نكته را بگويم. اول اينكه پيش‌فرض‌هاي ايشان در روش اجتهادي در بعضي مسائل انقلاب كه يكي از آنها مسئله اراضي بود، مبتني بر مباني اجتهادي خاص نبود، بلكه مبتني بر ولايت فقيه بود. ايشان مي‌گفتند: «ما نظامي را تشكيل داده‌ايم و اين نظام بايد مملكت را اداره كند. در اداره كشور به شيوه قبل، روابط ظالمانه را برداريم. يكي از روابط، رابطه ارباب و رعيت است». به همين جهت ايشان و آيت‌الله مشكيني و ظاهراً آقاي منتظري آمدند و نظر دادند كه زمين‌ها بايد تقسيم شوند. يك قسمت كه زمان شاه تقسيم شده بود، قسمت باقي‎مانده را هم نظر دادند بايد تقسيم شود. به نظر من اين مسئله مبتني بر مسئله ولايت فقيه بود. نظرشان اين بود كه ما بالاخره حاكميم و حاكم ولايت دارد، البته تحت نظر امام و امام هم مخالف نبودند و تأييد مي‌كردند. در مباني فقهي و اجتهادي شهيد بهشتي و امثال ايشان بايد بگويم گاهي اوقات ما، فقه را فقه فردي فرض مي‌كنيم و گاهي فقه را حكومتي. مرحوم بهشتي فقه حكومت را قبول داشت و مي‌فرمودند: ما تا به حال حكومت نداشته‌ايم و مسئوليت اداره كشور به دست ما نبوده است. مردم مي‌آمدند و مسائل فردي خود را از ما مي‌پرسيدند و ما هم همان مسائل فردي را پاسخ مي‌داديم. دولت هم از ما سؤال نمي‌كرد. فتواهاي بيشتر فقها حكم‌هاي فردي و مبتني بر احكام فقهي است و به تعبير امام فقه جواهري است. اما اگر از ديدگاه ديگر نگاه كنيم، آن فقيهي كه در يك موضوع فردي با حكمي خاص در يك موضوع اجتماعي فتوا داده است، فتواي ديگري مي‌دهد و فتوايش برمي‌گردد. يعني در واقع چون موضوع عوض مي‌شود، حكم هم عوض مي‌شود. به همين دليل چون ايشان در كارهاي اجتماعي طلبه روشنفكري بودند كه تحصيلات جديد داشتند و اروپا رفته بودند، نه تنها ايشان كه بسياري از ما هم اين‌طور فكر مي‌كرديم و مي‌گفتيم بايد فقه حكومتي داشته باشيم و از اين نظر مي‌شود گفت كه ايشان يك امتيازي بر بعضي از فقهاي ديگر داشته است. آنها فقه فردي داشتند و شهيد بهشتي در انديشه فقه حكومتي بودند و لذا در بسياري از جاها با بعضي از آنها اختلاف نظر داشتند. در تقسيم اراضي هم درست است كه ملك شخصي است و «الناس مسلطون علي اموالهم» و نبايد مال مردم را از آنها گرفت، اما وقتي كسي حكومتي فكر كند، مي‌گويد ما تا حالا مسئول مردم نبوديم، اما حال مسئول مردم هستيم. اين مردمي كه زير پرچم انقلاب آمده‌اند از انقلاب توقع دارند و بايد زندگيشان تحول پيدا كند بايد ظلم‌هايي كه تا حالا مي‌شده، برچيده شود و اگر قرار باشد ما دست روي دست بگذاريم و تحولي ايجاد نشود، پس چگونه مي‌توانيم حقوق مردم را استيفا كنيم. استيفاي اين حقوق نيازمند تحول است كه مبنايش فقه حكومتي است. البته با تقسيم اراضي افرادي حتي در شوراي انقلاب نيز مخالف بودند كه البته آنها راه ديگري را پيشنهاد مي‌دادند. 

 

فارس

 

نظر شما
پربیننده ها