يكي ازمشكلات جدي در هنرهاي نمايشي ما نداشتن قصه هايي متناسب با اين قالب است. در داستان ها وحكايت ها ما افرادبه صورت سنتي يا ازنيروهاي خيريه هستند يا ازنيروهاي شر آنهاست، تنها و تناه ايمان و اخلاق است. دراين داستانها ها ممكن است افراد خوبي يا بدي رااز يد ديگران پنهان كنند، اما به يقين درنهايت وبرا ساس تقسيم هاي معمول، يا خوب هستندويا بد.مي توانيم بخشي ازدلايل اين مشكلات را در نگاه و سنت داستان نويسانه روايت گرايانه ايراني ببينيم.اگرچه بايد به دنبال رفع معضل وحل مشكلات بود.
بياييد كارنامه قريب، به سه دهه فيلم سازي خودرا درجنگ مروركنيم. سينماي جنگ مابا چندكاگردان مطرح شتاخته مي شود، افرادي چون احمد رضا درويش، عزيزاله حميد نژاد،ابراهيم حاتمي كيا،موحوم ملاقلي پور،جمال شورجه،فيلم هاي حاتمي كيا رااز(هويت) تا(به نام پدر) دنبال كنيد. به غيراز شخصيت حاج كاظم در آژانش شيشه اي، آيا با شخصيت ماندگاري روبه رو هستيم؟آيا موسيقي (ازكرخه تا راين)ازشخصيت علي ماندگارترنيست؟ آياموضوع استفاده ازهواپيماي مهاجر در جنگ، بيشترازشخصيت علي درذهن نمي ماند؟
(افق) مرحوم ملاقلي پور يكي از بهترين آثار سينمايي حوزه دفاع مقدس است. اما آيا به غير از نام سيد وحاجي، چيزي از شخصيت هاي اين فيلم در ذهن تان داريد؟
گذشته ازمجموعه آثار اين افراد مي توانيم آثاري چون(عقاب ها)،(كاني مانگا)،( حمله به اچ3) و ...را هم نام ببريم كه به دليل جلوه هاي ويژه بصري، در دوره خود پر فروش بوده اندويا به دلايل ديگري در تاريخ سينامي دفاع مقدس ثبت وضبط شده اند .همه ما با كمي تامل مي توانيم درباره اين فيلم ها ناكتي را به ياد بياوريم، اماهيچ كدام ازاين اسامي نمي توانند بالافاصله ذهن ما را تحريك كند تا بدون تامل و راحتي، چند دقيقه اي درباره فيلم سخن بگوييم.
چرا شخصيت اصلي فيلم هاي جنگي براي مخاطب هميشه يا سيد است و يا حاجي؟
(ليندا سيگر) دركتاب (خلق شخصيت ماندگار) مي نوسيد: پشوانه هرفيلم ماندگاردرتاريخ سينما يك شخصيت بزرگ است .او فيلم هايي چون (بربادرفته) را به عنوان مثالي براي اين موضوع ذكرمي كند. كارسختي نيست.خودتان هم امتحان كنيد.آيا ممكن است فيلم مهمي را به ياد بياوريد، بدون آن كه داستان فيلم برگرده شخصيت اصلي آن متمركز باشد؟ پس ازيادمان نبريم كه فيلم هاي مهم و ماندگار، شخصيت هاي بزرگ وتاثير گذاردارند.
اما شخصيتهاي بزرگ چگونه ساخته مي شوند؟ ازكجا مي آيند و چگونه زندگي مي كنند؟
شخصيت هاي بزرگ درطول داستان دچارتغييرو تحول شده وزندگي را تحت تاثير قرار مي دهند. اين شخصيت ها معمولاداراي ابعاد مختلف هستند. آنها درابتدا تنها به فكرمنافع خودشان هستند. آنها درابتدا تنها به فكر خودشان هستند، اما رفته رفته خود را وقف خدمتگزاري به ديگران مي كنند.
آيا در جنگ ما با چنين شخصيت هايي روبه رو نيستيم؟ آيا نمي توان شخصيتي يافت كه در جنگ دچار تغيير و تحول شده باشد؟ بعيد است كه پاسخ شما به اين سوالات منفي باشد. اما چرا در فيلم هاي بزرگ و ماندگار درباره جنگ ما ساخته نمي شوند؟
گمان ميك نم يكي از مهمترين مشكلات در راه نگارش فيلم نامه براي فيلم هاي جنگي، رجوع ونيسندگان به برآيند خاطراتشان از جبهه و جنگ است. خاطراتي كه در آن سختي ها بي معنا شده اند و همه اتفاقات رنگي از خاطره و خوبي، به خود گرفته اند. خاطراتي كه درآ ناشخاص هويت ندارند و اين خاك و فضاي جبهه است كه اهميت دارد. نويسندگان فيلم نامه هاي جنگي به اين مجموعه، شخصيتي را الصاق مي كنندكه به نظرشان ويژگي هاي قهرمانانه دارد و نتيجه آن داستاني مي شودبي هويت ويا چنان زود گذر كه بر هيچ ذهن ودلي چنگ نمي زند.
يكي از بهترين راه هاي براي گريزازاين وضعيت رجوع به خاطرات ناب كساني است كه درجبهه هاي جنگ حضورمتفاوتي داشته واتفاقا زماني را براي ثبت ونگارش آناه كنارگذاشته اند. اين خاطرات معمولامنابعي بسيار غني ازلحظه هاي زندگي واقعي درجنگ اند. زندگي اي كه درآن حيات وجودداردوشخص براي ادامه حيات ناگزيربه تعامل با محيط است؛ نه زندگي توريستي يك خبرنگارومستند ساز يا زندگي خاص يك فرمانده.
حسن رحيم پورمسئول يك بانگ خون بودكه به جبهه اعزام شد. اونه ازسراعتقاد، كه ازسر وظيفه والبته اجباربه همراه گروهي از پزشكان وپرستاران راهي جبهه مي شود.رحيم پوردر تمام طول عمليات با پيكرهاي خونينو بدن هاي نيمه جاني روبه روست كه به خون نيازدارندو او كارهاي محدودي مي تواند براي اين افراد انجام دهد.
براي آنها فاصله مرگ وزندگي به قدر يك چشم برهم زدن است. رحيم پور خاطراتش را در كتاب (زندگي خوب بود) نوشته كه اين كتاب توسط انتشارات سوره مهرمنتشرشده است. چون شب عمليات فرا مي رسد،مطابق قاعده معمول به هرفردي كه در منطقه حاضر است، يك برگه وصيت نامه داده مي شود تا آخرين حرف ها را بنوسيدورحيم پور كه به اين كار علاقه اي ندارد روي برگه اش در كمال بي رقبتي مي نويسد: همسرم زندگي خوب بود.رحيم پور كه درابتدا نگران خانواده اش بود،وقتي مسئوليت بانك خون را در منطقه به عهده مي گيرد، بايد با عده اي همكاري كند؛ از جمله جواني كه او را نمي شناسد.
اين جوان چند ساعتي با او همرها است وبراي حل مشكلي تصميم مي گيردبه نقطه ديگري در منطقه برود.رحيم پور مسئولانه ودرسكوت نگران واست وسرنوشتش را دنبال مي كند.وقتي كه يكي ازهمكارانش مي گويد نمي خواهد بميرد، حرفي برايش ندارد. آن همكارازچادر بيرون مي رود وبه فاصله چند ثانيه، دريك حمله هوايي، راكتي بيرون چادرمنفجرمي شودوپيكرخونين و نيمه جان همكارش را روي تخت مي گذارند وبه داخل چادر مي آورند.
رحيم پورنقشش را ايفا مي كندو به او نويد مي دهد كه نخواهد مرد اما مرگ نزديك تز از آن است كه بشود جلويش را گرفت. خاطرات رحيم پور از جمله لحظه اي ناب است. يك زندگي واقعي براي افراد معمولي در ميدان جنگ، واين جنگ است كه به آنها فرصت رشد و باوري را مي دهد. اين قبيل خاطرات بهترين فرصت براي باز نمايي فاضاي جنگ هستند. افرادي در آنها هويت وشخصيت ها شناسنامه دارندومي توان برايشان قالبي تعريف كرد؛ برخلاف عموم رزمندگان كه مي خواستند در جنگ ناشتاخته و بيه ويت و بي شناسنامه باقي بمانند.
آنها حتي پلاك هايشان را باز مي كردند تا به هنگام شهادت، فارغ از هرگونه مهر ووابستگي به دنيا، به ديدار محبوب بروند. اين افراد نمي توانند به داستان نويس و فيلم نامه پردازي فرصتي بدهند تا چهره دقيقي از آنها ترسيم كند.
حميد باباوند