مقاومت
درصد دستگاه خرمشهر شيخ شريف با نيروهاي خودش كه همان گروه الله اكبر بود، بحثش شد. به آنها گفت:كه شما يا بايد با يستيد و صد دستگاه راحفظ كنيد يا اينكه من مي روم يك گروه ديگر تشكيل مي دهم.
گفتند:اقا ما خسته ايم، شب كي از ما پشتيباني مي كندو...
شيخ گفت:همين كه گفتم. يا بايد شب را بايستيد و صد دستگاه راح فظ كنيد، يا من يك گروه ديگر تشكيل مي دهم.بچه ها قبول كردند. ارتشي ها آمدند سمت چپ ما كنار مسجد ايستادهد، ما هم رفتيم سمت راست.شب تا صبح ما نديم و به نوبت پاس داديم. صبح كه بلند شديم، ديديم ارتشي ها نيستند. من خيلي ناراحت شدم. يك وانت شورلتي آنجا بود. خيلي سخت روشنش كردم. سرسيع آمدم محل استقرار ارتشي ها .شيخ هم از راه رسيد. با فرمانده ي ارتشي ها شروع كردم بلند بلند صحبت كردن كه شما ميخواهيد عقب نشيني كنيد. چرا به ما نمي گوييد؟
يك دفعه ديدم شيخ دستش را گذاشت روي شانه ام و گفت:سكوت كن، از اين حرف ها ديگر نشوم. الان مصلحت نيست.من وسه نفر ديگر آخرين افرادي بوديم كه ازصد دستگاه عقب نشستيم؛ يعني ديگر هيچ نيرويي نبود، هيچ مهماتي نبود. چندين بار عراقي ها آمده بودند پل نو، شلمچه و شيخ شريف وافرادش آنها راعقب زدند.به گونه اي كه اصلاً باورش براي برادران ارتشي، به خصوص تكاوران خيلي سخت بود.
راوي:محمد حسن شريف طبع
مهماني
حدود بيست سال در شهر اردكان مستءجر بود. با اينكه مردم حاضر بودند براي ايشان خانه اي بسارند، قبول نميك رد. در اين مدت مهمان زياد داشت ولي ميهمان كسي نمي شد.يك روز گفتم: (آقاي قنوتي! پيغمبر(ص) هم دعوت مردم را قبول مي كرد، شما چرا قبول نمي كني؟)گفت: (حضرت پيغمبر(ص) مي دانست كجا بورد و كجا نرود.)
ناامن بودن مسجدجامع
در اطراف مسجد جامع چند خانه ي محكم بود كه شيخ آنها را مقر نيروها قرار داده بود. تا نيروها در يك جا تجمع نداشته باشند و اتفاق ناگواري نيافتد.عراقي ها تا اداره ي بندر و پليس راه آمده بودند و خرمشهر در اوج درگيري بود. خرمشهر مدام زير آتش بود. اصلاً اين طور نبود كه ارامش پيدا كند. داخل مسجد جامع هم يك گلوله ي توپ خورد و تعدادي از بچه ها شهيد شدند. بحران بيش تر مي شد. خيانت ها آشكار تر مي شد، اما با وجود اين، شيخ كارخودش را انجام مي داد؛ همان ورحيه و همان اقتدار وصلابت وشجاعت كه از ابتدا داشت.
راوي:سيد صالح موسوي
منافقين
وقي حاج آقا شريف قنوتي با تعدادي از بچه هاي بروجرد و بچه هاي سپاه پاسداران مي خواستند به خرمشهر بروند، بعضي از منافقين آنها رام سخره ميك ردند و مي گفتند (اين ها با يك روحاني ضعيف الجثه و لاغر اندام مي خواهند بروند و لشكر عراق را شكست دهند.) اما نمي دانستند كه خداوند در كمين ظالمان وياور مظلومان است.
راوي: خانم عفت قنواتي
مقابله با تانك
متوجه شديم كه تعدادي تانك همراه نيروهاي زيادي از عراقي ها به طرف صد دستگاه، خيابان مولوي و كوي طالقاني پيشروي ميك نند. به شيخ اطلاع داده شد . شيخ بلافاصله نيروها را بسيج كرد.تانكي بود كه به طرف ما آمد. بچه ها نفرات آن را از پاي درآوردند. وارد تانك شديم .داشتيم وسايلي كه داخل آن بود خارج مي كرديم كه تانك ديگري به سمت ما چرخيد وآماده ي شليك شد. فرصت من خيلي كم بود. از دريچه تانك خودم را بيرون مي انداختم كه گلوله اي به اين تانك خورد و منفجر شد وموجش مرا هم فرا گرفت.
به هرصورت، اگر درايت وتيزبيني شيخ نبود. همان روزخرمشهر سقوط كرده بود.هرحركتي كه عراقي ها مي كردند،شيخ با يك حركت سلحشورانه عمليات آنها را خنثي مي كرد، لذا درآن روز هم شيخ عراقي ها را ناكام گذاشت.
راوي: محمد رضا روشن بين
مركز ثقل كمك هاي مردمي
دو سه روز بعد از شروع جنگ تحميلي، بسياري از جنگ زده ها به بروجرد آدمده بودند.حاج آقا آنها را در مدارس و فاطميه جاي داد. ايشان درسخنراني خود درمسجد امام خميني گفت: اين ها را جنگ زده اند. خانه و زندگيشان را از دست داده اند. با زن وبچه آمده اند، به آنها جا بدهيد و انها كمك كنيد.
وقتي جنگ زده ها آمدند، انها را مي برد و اسكان مي داد. برايشان لباس وغذا و رختخواب تهيه مي كرد. خودش كيسه به دست مي گرفت و بريا آنها كمك هاي مالي جمع اوري مي كرد. زير زمين مسجد امام بروجرد را پركرده بود از وسايل ولوازم براي جنگ زده ها.يك بارتعدادي ازجوانان ونيروهاي مردمي حدودهجده كاميون كمك مردمي به جبهه هاي خرمشهر برده بود.آنموقع بسيج تشكيل نشده بود و او جوان ها از جمله پسر خودمان، محمد سعيد را به خرمشهر برد. پسر بزرگمان، محمد محسن، را هم قبلاً فرستاده بود.
راوي: خانم فاطمه حكمتي ،همسر شهيد