ایشان یک سال از من بزرگتر بود. ایشان در سال 1353 در کلاس دهم بودند و من در کلاس نهم آن موقع؛ شایعه شده بود که شهید خراسانی علیرغم سن کم خود و علیرغم سختی، به قله سبلان رفته اند. در تابستان، رفتن به قله سبلان سخت است چه برسد به اینکه در سرما در فصل زمستان به آنجا رفت. آوازه ایشان در دبیرستان مطرح شده بود که ایشان شجاعت مخصوصی دارد که علیرغم سن کم به قله سبلان به تنهایی رفته است.
در سال 55، 56 در دبیرستان جهان علوم سابق، اندرزگو فعلی همکلاس شدیم. ایشان در ردیف ما قبل آخر می نشستند و از بدن نرم و قابل انعطافی برخوردار بودند و گاهی به شوخی چون چهره بسیار شاداب و خندانی داشتند، ادای یک توپ هفت لایه را در می آورد و مثل یک توپ بالا و پایین می رفت. بدنش از نرمی و انعطاف برخوردار بود.
در جریان انقلاب که در رمضان سال 57 در اردبیل شدت گرفت، از بچه هایی بودند که نقش منفی اطلاع رسانی و گاهی شکستن مراکز فساد را بر عهده داشتند. یک تیمی بودند که من خاطرم است که وقتی یک درگیری در دی ماه سال 57 در زمان نخست وزیری ازهاری به وقوع پیوست، در مقابل کلانتری جلوی راهپیمایی ها را گرفتند و گاز اشک آور غلیظی را انداختند داخل جمعیت. بعدها شنیدیم که گروه های خراسانی با دیگر دوستانش یک عملیاتی علیه کلانتری انجام داده بودند و ایشان به همراه شهید جاوید محسنی و سایر دوستانش از جمله کسانی بودند که از شجاعت خاصی برخوردار بودند و شکستن تابلوهای سینماها و مراکز مشروب فروشی و کاباره ها را با شجاعت خاصی انجام می دادند .
بعد از پیروزی انقلاب شهید خراسانی به لبنان رفت. حضور ایشان در لبنان و پیوستن ایشان به دکتر چمران تحول عظیمی در روحیه شهید خراسانی بوجود آورده بود؛ به طوری که به عنوان نامه هایی که برای شهید جاوید محسنی می نوشتند و ما مطلع می شدیم، نشان از عمق تغییرات روحی و ایمان واقعی که در ایشان به وجود آمده بود، داشت. ایشان در این نامه ها می نوشت که اگر من دور از امام هستم، جاوید تو برو آجر جهاد و در و دیوار را از طرف من بوسه بزن، حداقل این طوری دلم خنک می شود .
یک روحیه ای که شهید خراسانی داشتند این بود که ایشان را شما همیشه خندان می دیدید؛ یعنی هیچ وقت شما ایشان را حالت گرفته نمی دیدید. همیشه خندان و شاداب و تر و تازه بود. شوخ طبعی و مهربانی جزو خصیصه ایشان بود. جنگ که شروع شد، علیرغم اینکه رفته بودند، می توانستند برنگردند. به عنوان تکلیف در آغاز جنگ به ایران برگشتند. یادم است که در آن موقع در جهاد سازندگی اردبیل بودیم. شهید جاوید محسنی سرگروه پزشکی بودند و 17 - 18 روز بود که جنگ شروع شده بود. ما در ستاد پشتیبانی جنگ کار می کردیم. در هفته سوم جنگ گروهی از امدادگران اردبیل اعزام شدند که سرپرستی آن تیپ با شهید جاوید محسنی بود. در جبهه قبل از اینکه تقسیم شوند، با هم بودند و با شهید جاوید محسنی شوخی هم می کردند؛ یعنی یک بازی مشت و لگد بود که خیلی با هم بازی می کردند. هر وقت همدیگر را می دیدند از این شوخی ها می کردند.
24 مهر یا آبان بود که شهید جاوید محسنی به شهادت می رسد و سه روز جنازه ایشان در تیررس دشمن بوده و کسی قادر نبوده جنازه ایشان را بیاورد. با شجاعتی که شهید خراسانی داشت و علاقه ای که به شهید جاوید داشتند، علیرغم اینکه در تیررس دشمن بود، بعد از سه روز توانستند جنازه ایشان را بیاورد و به اردبیل ببرد. خاطرم هست که شب عاشورا بود که خبر شهادت شهید جاوید محسنی را به ما دادند و یک بار من گریه شهید جعفر خراسانی را دیدم که برای من شگفت آور بود. یک بار دیگر هم شنیدن خبر شهادت رضائیان بود. این را که شنید من با چند نفر جلو مسجد اعظم بودیم که من گریه ایشان را در آنجا دیدم.
در وسط مسجد اعظم یک محل روشنایی هست که به شکل یک خرپای دایره ای شکل طراحی شده است. مسجدی با آن بزرگی که با چهار ستون برپا است. در محرم سال 1357 در اردبیل در شب تاسوعا رسم است که تا صبح دسته های عزاداری می آیند. ما تا آخر می ماندیم و همه که می رفتند، شهید جعفر خراسانی از این ستون ها بالا می رفت و آویزان می شد. از آن خرپای دایره ای بعید است که یک نفر یک ثانیه بتواند تحمل کند و او تا آنجا که می توانست با حالت آویزان با دستانش حرکت می کرد و خودش را به جلو می برد.
هزینه پاک زندگی کردن خیلی بالاست. به نظر من کسانی که انسانهای سالم، پاک و متدینی هستند، هزینه های خیلی گرانی را مصرف می کنند که این مرحله را حفظ بکنند. بدون قوانین الهی در کشور زندگی کردن کار راحتی است، اما پاک زندگی کردن هزینه های بالایی دارد. خیلی سخت است. انسان باید تلاش بکند یک زندگی پاک را برای خودش بدست آورد. به نظر من شهید خراسانی برای رسیدن به این هدف جانش را داد. خداوند به ایشان فرصت داده بود که مخصوصاً بعد از انقلاب و با حضور در لبنان و به خصوص در محضر دکتر چمران چنان متحول شده بود که می شد گفت به آن کردار حزب الله که خداوند در قرآن مطرح کرده، رسیده بود. ما به حال ایشان غبطه می خوریم که ایشان چقدر دچار تحول شده اند و به آن مقام دست یافته اند. من در اینجا از خداوند متعال می خواهم که اجر به پدر و مادر ایشان عطا کند.
خاطره ای را به نقل از پدر ایشان نقل می کنم: اوایل پیروزی انقلاب یا نزدیکیهای پیروزی انقلاب، شهید بزرگوار با اسلحه به خانه می آید و مادر ایشان می بیند که شهید جعفر خراسانی اسلحه به دست دارد. مادرش به پدرش می گوید جعفر که اسلحه به دست گرفته؛ من بعید می دانم که تا پایان، این راه را ادامه ندهد و ما باید منتظر حوادث بعدی که برای جعفر خواهد افتاد، باشیم و آن را تحمل کنیم. رابطه عاطفی عجیبی بین مادر و مخصوصاً پدر ایشان بود؛ طوری که همیشه پدر ایشان، حاج میر داود خراسانی، وقتی که من خدمت ایشان می رسیدم، مخصوصاً دهه اول هفته ای که می رود سر مزار، یک چیزی می خرد؛ گلی یا چیزی تزیئنی می خرد. پرسیدم که این چه کاری است که انجام می دهی؟ گفت: فکر می کنم آن پول توجیبی که من به جعفر می دادم، الان همان کار را انجام می دهم و با این رابطه عاطفی فکر می کنم هنوز هم هست .