اين شهيد عزيز بيشترين احساسهاي زيباي روحي و دروني خود را باکمترين تأثير را بر دوستان داشته و اکثراً کارهاي وي در وجود خودش باقي مانده و براي نزديکان معين و مشخص نشده است. از طرف ديگر وي فعاليت پر شور و قابل تامل و قابل بياني نداشته است. همچنين سن کم وي در زمان شهادت يعني حدود 20 سال، مزيد بر علت شده است.
وي در سال 59 در سن 18 سالگي وارد سپاه مي شود. البته اوايل سال 1360 معاون واحد اعزام نيرو مي شود . پس از اصرار زياد در گردان جند الله به عنوان معاون گردان به منطقه «بازي دراز» ارتفاعات 1100 و تپه «سعيد» در مرز «قصر شيرين »اعزام مي شود . بعد از تشکيل تيپ 9 حضرت عباس (ع) به منطقه «فکه» اعزام مي شود و در آنجا در عنوان پيک گردان انجام وظيفه مي کند؛ تا اينکه در عمليات والفجر يک در« ابوغريب» بر اثر اصابت تير کاليبر پنجاه در تاريخ 22/1/62 يعني اوايل 21 سالگي به خيل شهدا مي پيوندد.
نکته مهم در زندگي اين شهيد ارتباطات معنوي و روحاني وي با مرحوم منعم اردبيلي بوده است که به گفته دوستان در طي 35-40 روزي که مرحوم منعم در منطقه فکه بودند، خيلي با هم خلوت مي کردند . استاد از روح معنوي خود در وي مي دميده؛ لذا از اين زمان تا شهادت وي به فردي عارف مسلک ، فارغ از نيازهاي مادي و دنيوي شده است.
به گفته دوستان وي خط زيبايي داشته و در هر جا که امکان و فرصت دست مي داد، جملات زيباي عرفاني را مي نوشته است. در اواخر روزه گرفتن مدام وي و عدم خوردن غذا بجز نان خشک از نکات بارز زندگي وي به حساب مي آمد . طبق بيان خود از زبان شهيد «چمران »هميشه اين را به زبان داشته است که : « خدايا خوش دارم تنها باشم در کهکشان هاي پوچ دنيا بپوسم ، و طبق آنچه که آرزو مي کرده است تقريباً وي تا اين زمان گمنام زيسته است و گمنام هم خواهد بود.» اين از آن جهت است که از حدود 20 نفري که درباره عقيل با آنها صحبت شده، هيچکدام نکات خاص و قابل تأملي در مقايسه با ديگر شهدا از شهيد عقيل بيان نکرده اند و يا به ياد نداشته و فراموش کرده اند.
پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران اردبیل ،مصاحبه با خانواده ودوستان شهید