، فرماندهي تعاون لشکر عاشورا به وي سپرده شد و اين مسؤوليتي بزرگ بود . غالب رزمندگان به هر حال با وي تماسي نزديک داتشند و او به آنها عاشقانه کمک مي کرد از کمک مالي گرفته تا مسايل خانوادگي و رساندن نامه ها و پيامها ، اصلي ترين وظيفه او تخليه شهدا و مجروحين به پشت خط بود . حضورش در خط مقدم جبهه به نيروهاي اسلام روحيه مي داد . بچه ها درکنارش چنان احساسي داشتند که در کنار پدر.
براي ايجاد روحيه رزمي در افراد از هر گونه شيوه و شگردي به خوبي استفاده مي کرد . آشنا به ويژگي روحي آنان بود و همين ، به او کمک مي کرد تا در رسيدن به هدفهاي خود ، به نتايج مطلوب برسد . غالب بچه ها به هنگام دريافت نامه از خانواده يا شهرستان ، خيلي خوشحال مي شدند و حال و هواي غريبي مي يافتند و مير علي از اين موضوع رواني ، بارها به نحو متکبرانه اي استفاده مي کرد . وزي احساس مي نمايد که يکي از رزمندگان دچار ضعف روحي شده است و به مصداق : « افسرده دل افسرده کند انجمني را » در روحيه ساير افراد نيز تأثير منفي ايجاد مي کند . مير علي در آن هنگامه ضرورت تلاشهاي جدي ، بر نمي تافت که چنين روحيه اي در بين بچه ها تعميم يابد . در آن گرماگرم کار ، خيلي طبيعي خود را به او رسانيد وگفت : « نامه داري ، بعد از پايان عمليات بيا تعاون و تحويل بگير . » اين خبر چنان تأثير در توانايي عملي او ايجاد کرد که همه را متوجه ساخت . پس از اتمام عمليات براي ديدن ميرعلي و دريافت نامه خود به تعاون رفت مير علي پاکتي سرگشاده به او داد وي بزودي متوجه شد که پاکت بدون نامه بوده و محتواي آن ده هزار تومان پول نقد است .
دچار حيرت شده بود که ميرعلي توضيح داد : « نامه اي در کار نبود خواستم به اين بهانه به پاس آن تلاش هاي جانانه ات جايزه اي داده باشم . »
او نزديک به 61 ماه در جبهه هاي نبرد حضور فعال داشت و پيوسته در جهت اعتلاي روحي و عملي رزمندگان عاشقانه تلاش نمود .
بچه هاي عمويتان !
عمليات کربلاي 5 بود . با نيروهاي تعاون حدود صد متر فاصله داشتيم شهرک دويجي را به تصرف درآورده بوديم . اسيران و غنايم جنگي تخليه شده بودند . در کوران عمليات ، فرمانده گردان متوجه شد که بسياري از بچه ها شهيد و مجروح شده اند ، ياران ما به تعداد انگشتان دست بودند با اين وجود ، دشمن تلاش ميکرد تا خود را از حلقه محاصره خارج کند . جهت تأمين نيرو به سنگر شهيد يوسفي که پشت خط قرار داشت رفتيم ، فرمانده تقاضاي کمک فوري نمود . او با طمأنينه اي که نشان از ايمان راسخ اش داشت ما را نيز به آرامش دعوت کرد . در اين حال فرمانده که تمام توان خود را از دست داده بود، از حال رفت . شهيد يوسفي با سرعت تمام او را به هوش آورد و ليواني آب و اندکي غذا پيش او گذاشته خود شتابان به طرف نيروهاي ما آمد و فرياد کشيد که « بچه ها ! عمويتان رسيد ، دلير و شجاع باشيد و به دشمن امان ندهيد ، بچه ها با شنيدن غرش طوفاني او جاني تازه يافته ، به پيکار خويش ادامه دادند و درکنار او پوزه دشمن را به خاک ماليده ، نيروهاي باقي مانده دشمن را به اسارت گرفتند .