آنها در ابتدا در منزل پدربزرگ ساكن بودند ، سپس به مدت دو سال در منزل استيجاري بودند و بعد ، منزل كوچكي تهيه و بدانجا نقل مكان كردند . در هشت سالگي پدرش را از دست داد . حميد با رسيدن به سن تحصيل در سال 1350 وارد مدرسة شهيد باهنر ( محمدرضا پهلوي سابق ) شد و تا پايان دوره ابتدايي در آن مدرسه مشغول تحصيل بود . دوره راهنمايي را در مدرسة ابوذر ) اروندرود سابق ) و دورة متوسطه را در دبيرستان امام خميني گذراند
فرزند پنجم خانواده بود و از نظر تحصيلي نيز نسبت به بقيه شاخص بود . قصد داشت سال سوم دبيرستان را به طور جهشي بگذراند ، ولي از آنجا كه مجبور بود همچون سالهاي قبل ، براي تأمين مخارج خانواده كار كند ، از اين تصميم منصرف شد ، و به كار در كوره آجرپزي و بنايي پرداخت . بخشي از اوقات فراغت او با شركت در فعاليت ها و مراسمي كه در مسجد محل برگزار مي شد ، مي گذشت . ورزش كشتي نيز بخشي ديگر از اوقات فراغت او را پر مي كرد . او كه از دورة راهنمايي به اين ورزش رو آورده بود ، در وزن 58 يا 63 كيلوگرم كشتي مي گرفت و از كشتي گيران مطرح آذربايجان شرقي بود ,در اين رشته به مدالهايي هم دست يافت .
با اوجگيري مخالفت هاي مردمي با رژيم پهلوي ، با وجود کمی سن ، مشتاقانه در تظاهرات و پخش اعلاميه هاي انقلابي شركت مي جست . يك شب ، در مسير بازگشت به منزل ، به همراه برادرش در حال پخش اعلاميه بود كه در خياباني واقع در چهارراه آزادي فعلي ، پشت ساختمان مخابرات ، نيروهاي نظامي رژيم به آنها برخوردند و به دليل همراه داشتن اعلاميه ، آنها را دستگير و به باد كتك گرفتند .
در سال 1362 ، پس از اخذ ديپلم در رشته علوم تجربي ، به عضويت سپاه پاسداران درآمد . اولين بار در نوزده سالگي به جبهه جنگ اعزام شد و در مدت حضور چهل ماهه اش در جبهه ، چهار بار مجروح شد . در طول اين دوران ، تحول اخلاقي چشمگيري در او به وجود آمد .
اواخر سال 1362 تا اواسط 1366 ، از خط مقدم جبهه جدا نشد . به همين دليل پس از قبولي و احراز رتبة بالا در كنكور سراسري دانشگاه دولتي در سال 1364 ، فرصت آن را نيافت كه شخصاً اقدام به تعيين رشته كند و از ورود به دانشگاه بازماند .
آنچه توجه دوستان و اطرافيان را به سوي او جلب مي كرد ، خوشرويي و تبسمي بود كه هميشه ، حتي در سختي ها بر لب داشت .
پس از عمليات خيبر و شهادت بسياري از نيروهاي اطلاعات و عمليات لشكر 31 عاشورا ، حميد اللهياري كه تا آن زمان در تيپ ذوالفقار لشكر 31 خدمت مي كرد ، به همراه تعدادي ديگر ، براي رفـع خلاء نيرو به واحد اطلاعات و عمليـات لشكـر پيوست و در آنجـا در شناسـايي منـاطق عملياتـي و نيـز آمـوزش نيروهـاي غواص همكاري مي كـرد . يكي از همرزمـان وي نقل مي كنـد :
هر روز صبح ، براي شناسايي به مناطق عملياتي مي رفتيم و شب دير وقت باز مي گشتيم ، ولـي برخـلاف اكثــر افـراد كه از فـرط خستگـي بـراي استراحت به رختخـواب مي رفتند ، وي و تعدادي ديگر به شب زنده داري مي پرداختند . در بسياري از موارد هم وقتي صبح از خـواب برمي خاستيـم ، مشاهده مي كرديم كه به جاي كساني كه وظيفه شستن ظروف و نظافت چادرها را به عهده داشتند ، همه چيز را تميز و مرتب كرده است .
در 21 بهمن 1364 ، در شب عمليات والفجر 8 ، فرماندهي يك ستون از غواصان خط شكن به عهدة حميد اللهياري ، علي شيخ عليزاده و كريم وفا بود . پس از عبور از رودخانه اروندرود ، نيروها طبق برنامه بين موانع خورشيدي و سيمهاي خاردار منتظر صدور فرمان حمله ماندند . در اين زمان ، دو سرباز عراقي كه در بالاي دژ ، نگهباني مي دادند ، متوجه حضور آنان شدند و با استفاده از چراغ قوه ، بيست و هفت نفر از جمله شيخ عليزاده و وفا را تك تك به شهادت رساندند . ساير نيروها ، براي آن كه عمليات لو نرود ، از هر گونه عكس العملي خودداري كردند . يكي از نيروهاي بسيجي كه از ناحيه سر مجروح شده بود و از شدت درد ناشي از برخورد آب سرد با زخم سرش تحملش تمام شده بود ، همرزم كناري خـود را به حضرت زهـرا (س) قسم مي دهد و از او خواهش مي كند كه سر او را به زير آب فرو ببرد تا مبادا فريادش از درد بلند شود و موجب جلب توجه نيروهاي عراقي گردد . دوستش نيز برخلاف ميل باطني ، خواسته او را قبول مي كند . حميد اللهياري در چنين موقعيتي كه دستيارانش شهيد شده بودند ، با كمك يكي ديگر از نيروها به نام موسوي ، تمامي موانع سيم خاردار را باز كردند و بقية نيروها را به آن طرف آب هدايت كردند .
در عمليات كربلاي 4 مأموريت داشت در عمق پانزده كيلومتري خاك دشمن و در نزديكي پتروشيمي عراق عمل كند . با وجود احتمال بسيار ضعيف موفقيت و با آن كه دغدغة مسئوليت جان نيروهاي تحت امر خود را داشت ، با اين استدلال كه بايد ديد ، امر ولايت فقيه چيست ، اين مأموريت را پذيرفت .
در سردشت ، منطقه عملياتي نصر 7 ، ارتفاع كانيرك در اختيار نيروهاي خودي بود و نيروهاي عراقي در ارتفاع دوپازا و قسمتي از ارتفاع ابوالفتح ، مستقر بودند . براي فتح اين ارتفاعات و تسلط بيشتر بر شهر قلعه ديزج و سد دوكان عراق ، عمليات نصر 7 طراحي شد . در آن زمان حميد اللهياري ، فرماندهي گردان ويژة شهداي كربلا از لشكر 31 عاشورا ، و نيز مسئوليت شناسايي و اطلاعات و عمليات اين گردان را به عهده داشت . فرماندهان در نظر گرفته بودند كه در حين عمليات گردان اطلاعات عمليات در پشت خط دشمن عمل كند و اين مستلزم آمادگي و شناسايي قبلي از عمليات بود . اين مأموريت به گروهي متشكل از حميد اللهياري و تعدادي ديگر از همرزمانش سپرده شد . يكي از دوستانش نقل مي كند :
زماني كه تمام افراد گروه ، در ميني بوس براي حركت از باختران به منطقه عملياتي نصر 7 ، منتظر وي بودند ، ميني بوس قبل از رسيدن وي حركت كرد . حميد در حالي كه با عجله به سوي ميني بوس مي دويد ، از مقابل من گذشت . از پشت سر به او گفتم : بدون خداحافظي مي روي ؟ او در حـال دويـدن بـا خنـده بـه من گفت : ان شـاءالله اين آخـرين رفتنـم است و ديگـر برنمـي گـردم .
كمي قبل از شروع عمليات در تاريخ 30 تير 1366 ، براي حصول اطمينان از اين كه نيروهاي عراقي ، مسير حركت رزمندگان را تله گذاري نكرده اند ، حميد اللهياري و يكي ديگر از همرزمانش ، مأموريت يافتند تا مسير را مجدداً بررسي كنند . مدتي پس از عزيمت اين دو ، صداي انفجاري به گوش رسيد . گويا عمليات شناسايي نيروهاي خودي توجه عراقي ها را به خود جلب كرده و مسير مذكور را مين گذاري كرده بودند . در نتيجه حميد اللهياري و همرزمش در حين خنثي سازي مين ها ، در اثر انفجار مين و اصابت تركش به تمام بدن ، به شهادت رسيدند . وي در حالي به شهادت رسيد كه بيست و دو ساله بود و افراد خانواده و آشنايان از مسئوليت او در جبهه بي اطلاع بودند . هرگاه از او در مـورد كارش در جبهه سـؤال مي شد ، پاسخهايـي از اين قبـيل مي داد كه :در آشپزخانه كار مي كنم ، يا سنگرمي سازيم. پيكر او پس از شهادت در گلزار شهداي ميانه به خاك سپرده شد .
فرهنگ جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)/ یعقوب توکلی/ شاهد/تهران/1384