ساعت 9 صبح روز جمعه است، 9 مهر ماه 1361. و عمليات مسلمبن عقيل از ديروز آغاز شده است. پس از چندين ماه انتظار عمليات شروع شده و اوّلين شب خود را پشت سر نهاده است. گردان ما همراه با يكى از گردانهاى تيپ محمد رسولاللَّه در عمليات حضور دارد. ديروز به طرف محور عملياتى )پاسگاه سلمان كشته( حركت كرديم. و پس از حدود 5 كيلومتر راهپيمايى، در يكى از شيارهاى منطقه جمع شديم و پس از ادغام با )گردان سلمان(، راس ساعت 7 شب حركت نيروها آغاز گرديد. پس از 2 ساعت پيادهروى، در محلى به نام )چمدام( توقف كرديم و پس از به جاى آوردن فريضه نماز، حركت به طرف خط مقدم شروع شد. در تاريكى شب، سكوتى غريب بر همه جا سايه گسترده بود و تنها صدايى كه سكوت را مىشكست. صداى پاى دلاورانى بود كه به عزم يورش بر دشمن پيش مىرفتند و براى رسيدن به خط دشمن و نبرد رودررو ثانيهها را مىشمردند. به علت برخورد با ميدان مين، عمليات حدود 3 ساعت به تأخير افتاد...
از ساعت 3 صبح، عمليات آغاز شد. با آغاز عمليات )پاسگاه سان واپا( به دست نيروهاى ما به سقوط كشيده شد و پس از عبور از ميادين مين و موانع بازدارنده، بدون درگيرى به اهداف اوليه عمليات دست يافتيم. نيروهاى عراقى با اطلاع از شروع عمليات فرار را بر قرار ترجيح داده بودند. با درگيرى مختصرى پاسگاه سلمان كشته نيز آزاد شده است. با دميدن صبح و روشن شدن هوا پاتك سنگين دشمن آغاز شد كه بر اثر مقاومت و رشادت رزمندگان اسلام، نيروهاى دشمن عقبنشينى كردند...
اكنون ساعت 9 صبح است. جمعه 9 مهر ماه 1361. دقايقى پيش بر فراز تپه سلمان كشته رسيدهايم و اكنون مشغول پدافنديم. بچهها مىجنگند. سلمان كشته و ارتفاعات ديگر براى دشمن اهميت خاصى دارد. دشمن تمام توان خود را براى عقب راندن نيروهاى ما و باز پس گيرى دوباره سلمان كشته به كار گرفته است. دشمن با خمپاره، كاتيوشا، توپخانه و تانك مواضع ما را مىكوبد. وجب به وجب خمپاره و توپ فرود مىآيد. لحظه به لحظه بر تعداد مجروحين و شهدا افزوده مىشود. انگار آشوب قيامت به پا شده است. شدت آتش دشمن به حدّى است كه به تصور نمىآيد. تپه سلمان كشته در زيرباران آتش و آهن است. ايستادن بر فراز تپه يعنى در انتظار مرگ بودن... هر لحظه شهيدى بر خاك مىافتد. هنوز مواضع ما تثبيت نشده است و حتى سنگر مناسبى براى جنگيدن نداريم.
دشمن با وقوف بر اين مسأله سعى دارد قبل از تثبيت مواضع، ما را عقب براند. يكريز آتش مىبارد و به دليل نداشتن سنگر مناسب هر لحظه رزمندهاى در خون غوطهور مىشود. وضعيت غريبى است. نيروهاى گردان سلمان كمكم از تپه پايين مىآيند. فرمانده گردان ما با آقا مهدى فرمانده لشكر تماس مىگيرد و نيرو مىطلبد. نيروى كمكى مىآيد. اين را آقا مهدى مىگويد. انفجار پشت انفجار. شهيد پشت شهيد... مىخواهم داد بزنم. پس كجاست، اين نيروى كمكى؟ گردان دارد شهيد مىشود.
گردان ما همچنان بر فراز تپه است. فرمانده گردان ما، برادر سيد احمد موسوى با عزمى راسخ از مقاومت سخن مىگويد: يا ما هم مثل اين شهيدان كشته مىشويم و يا در مقابل دشمن مىايستيم و تپه را حفظ مىكنيم. ما مىايستيم و دفاع مىكنيم. كمكم پاتك دشمن شدت خود را از دست مىدهد و دشمن نااميد از باز پسگيرى سلمان كشته، دوباره نيروها را سازماندهى و تقويت مىكند و آخرين تير تركش خود را در كمان مىنهد.
ساعت 4 عصر، پاتك تازه دشمن از پشت پاسگاه سلمان كشته شروع مىشود. تانك و پياده نظام، تير مستقيم و تنهاى بىسر. نيروى پياده دشمن در پناه آتش تانك و توپخانه پيش مىآيد. اين بار تصميم دارند تا به تصور خود ضربه نهايى را وارد كنند. كمكم نيروهاى عراقى به داخل خاكريزىهاى ما در بالاى تپه نفود مىكنند. برخى از فرماندهان ما از قبيل برادر حبيب پاشايى، امينى و مجيد خانلو كه براى بررسى وضعيت نبرد و نيروها به تپه آمدهاند، بچهها را براى جنگيدن تشويق مىكنند. من هم مدام با ژ - 3 تيراندازى مىكنم. فرمانده گردان همه را به مقاومت فرا مىخواند. ناگهان گرد و غبارى از پشت سرم برمىخيزد. يك لحظه برمىگردم. صداى (اللَّهاكبر) برادر موسوى شنيده مىشود. موشك كاتيوشا درست در ميان نيروهاى ما منفجر شده است و اغلب نيروهاى باقيمانده گردان نيز بر خاك افتادهاند. تنها منم كه سالم ماندهام و فقط تركشى به سرم اصابت كرده است. با مشاهده اين صحنه به فكر آمبولانس مىافتم. از تپه پايين مىدوم تا آمبولانس بياورم. توى راه )آقا مهدى( را مىبينم كه به طرف بالا مىآيد.
برگرفته از خاطرات خانواده وهمرزمان شهید