کودکی را در کوچه پس کوچه های شهر پشت سر گذاشتی تا قدم بر دانشگاه نهادی. پدرت از کودکی نهال انقلاب را در وجودت نهاد و تو حالا در دانشگاه پرچم دار خمینی (ره) شده بودی.
روزهای پر تلاطم می گذشت و تو هر روز مثل زمینیان بزرگ تر می شدی، نهال وجودت قد می کشید و حالا باید میوهی انقلاب به ثمر می نشست. جهاد که تشکیل شد، مهمان شهر فلک الافلاک شدی.
تاریخ، حضورت را در خط امام و تسخیر لانه جاسوسی به یاد دارد؛ آن روزهایی که سخنگوی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام شدی، فرمانده بودی تا تنگ کورک را به سرزمین ایران بازگردانی.
هوا، بوی اردیبهشت می داد، که قله های بازی دراز تو را لمس کردند، تقدیر چنین بود که تو از میانه راه برگردی و هنوز کلمات تو را از یاد نبرده اند، آن روزی که به پزشک معالجت چنین گفتی: "آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد می کشم، بیشتر لذت می برم و احساس می کنم ازاین طریق به خدای خود نزدیک می شوم".
و تو نزدیک و نزدیک تر شدی تا در آغوش خدا جای گرفتی. ای پسر روح الله امروز، زمینیان پنجاه و سومین سالروز آمدنت را می دانند و آسمانیان تمام لحظه ها را برای آمدنت آذین بسته اند.