خبرگزاری دفاع مقدس: شهید مسعود ابراهیمی در عملیات بدر به عنوان سرگروه نیروهای پیشرو وارد عمل شد. هیچ کدام از نیروها نمی دانستند که عملیات لو رفته است. مسعود جلوتر از همه به راه افتاد تا مسیر پیشروی نیروها را هموار کند، غافل از آنکه عملیات لو رفته و نیروهای بعث در کمین نشسته اند. ناگهان مسعود تیر خورده و زخمی می شود.
یکی از نیروها که با او فاصله کمی داشت، متوجه ذکر یا زهرا و یا حسین مسعود می شود. وقتی خودش را به او می رساند متوجه وضعیت وخیم او شده و می کوشد تا او را نجات دهد. از او اصرار و از مسعود انکار. مسعود از دوستش می خواهد به عقب برگردد و مانع پیشروی دیگر همرزمان شود. او هم می پذیرد و بدن زخمی مسعود را رها کرده و به سمت میدان مین می رود تا دشمن متوجه حضور او نشود.
صبح هنگام صدای تیر خلاص را می شنود و با خود آیه انا لله وانا الیه راجعون و نام مبارک ائمه معصومین (ع) را زمزمه می کند. تمام اطلاعاتی که به خانواده مسعود داده شد، همین بود و از آن روز تا به حال چشمان اهل خانه به در مانده تا خبری از فرزند رشیدشان دریافت کنند.
جاویدالاثر مسعود ابراهیمی فعالیت خود را از دوران انقلاب و با پخش اعلامیه های امام (ره) آغاز کرد. تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد. وی دوران سربازی خود را در تهران پشت سرگذاشته و پس از آن داوطلبانه به جبهه های حق علیه باطل رفت و همزمان با کلاس های مدرسه، دروس حوزوی را نیز در حوزه علمیه قم به شکل مکاتبه ای ادامه داد. در آن دوران طلبه ها از خدمت سربازی معاف بودند؛ از این رو مسعود هویت خود را فاش نکرد تا بتواند به راحتی خدمت سربازی را به پایان برساند.
با شروع جنگ تحمیلی از فرماندهان تقاضا می کند که به صورت داوطلب به جبهه اعزام شود. از آنجا که دلش می خواست با دشمنان کشور رو در رو بجنگد، با نوشتن درخواست کتبی به لشگر 92 زرهی خوزستان رفت تا براحتی در جبهههای حق علیه باطل خدمت رسانی کند.
محمد علی ابراهیمی جانباز دوران دفاع مقدس و برادر مسعود، از عشق برادر خود به میهن چنین می گوید: "دایی ما در نیروی زمینی ارتش فعالیت داشت؛ از این رو به دوستان خود سفارش می کند تا فرزندان خواهرش (مسعود) در محیط امن تر و در پشت جبهه فعالیت کنند؛ اما مسعود تن به این خواسته نمی دهد و پس از 90 روز حضور در قرارگاه جنگی سری زیرزمینی در دزفول، در لشگر 92 زرهی خوزستان مستقر می شود و پس از پیوستن به این لشگر، در عملیات بستان حضور یافت و مجروح شد.
علی ابراهیمی جانباز دفاع مقدس و دیگر برادر مسعود، به جمع ما می پیوندد و رشته کلام را اینگونه در دست می گیرد: من از مجروح شدن برادرم بی اطلاع بودم. از اصفهان به تهران آمدم تا همسر و فرزندانم را به خانواده ام و مسعود بسپارم و عازم جبهه های حق علیه باطل شوم که متوجه مجروحیت او شدم. مادرم به من گفت کتف دست مسعود آسیب دیده و او می گوید زنبور عراقی پشت دستش را نیش زده؛ اما مسعود با وجود مجروحیت، اصرار به برگشت داشت و حرف خود را به کرسی نشاند.
لباس های خونی من ابزار تبلیغ رشادت نیست
"مسعود سه بار مجروح شد. در یکی ازمجروحیتها به بیمارستان نجمیه منتقل شد. من به دیدارش رفتم. لباس های خونی اش داخل نایلون کنار تخت بود. خواستم لباس ها را با خود به خانه بیاورم تا آنها را بشویم؛ اما مسعود اجازه نداد و به من گفت: نمی خواهم با لباس های خونی من رشادت را تبلیغ کنید!!!" این جملات را فرخ لقا کریمی مادر شهیدان ابراهیمی می گوید و ادامه می دهد: مسعود عاشق عطر بود به گونه ای که در کتابخانه اش هم عطر نگه می داشت.
خوب به خاطر دارم که همواره از عطر فروشی کوچه عربها در پامنارعطر با بوهای مختلف تهیه می کرد تا به رزمندگان هدیه دهد. شیشه های عطر را از مغازه ای در اطراف مسجد امام (شاه قدیم) خریداری کرده و پس از پر کردن، آنها را به جبهه می برد و بر روی جیب لباس رزمندگان می زد و می گفت شهادتتان مبارک.
به گفته برادران مسعود، او شاگرد اول کلاس درس بود. به علوم قرآنی تسلط کامل داشت. از این رزمنده جاویدالاثر می توان به عنوان پایه گذار برگزاری مراسم قرائت قرآن، زیارت عاشورا و دعای توسل ویژه خانواده شهدا در منطقه پامنار یاد کرد. بیشتر اهالی منطقه او را به عنوان شعارگوی تظاهرات می شناسند؛ زیرا با صدای خوبی که داشت، همیشه در تظاهرات و راهپیمایی ها شعار می داد.
رقیه ابراهیمی خواهر مسعود، خاطرات آخرین دیدار خود با برادرش را چنین بازگومی کند: من آرایشگری بلدبودم. مسعود جهت کوتاهی موهایش به خانه ما آمد. نوار کاستی را داخل ضبط صوت خانه گذاشت. نوای "ای از سفر برگشتگان کو شهیدان ما، کوشهیدان ما..." را زمزمه می کرد. در هنگام اصلاح سر چشمم به آینه افتاد و نگاهم در نگاهش گره خورد. اشک از چشمان مسعود بر روی محاسنش می ریخت و من نیز با او هم ناله شدم. به او گفتم برادر این چه آهنگی است که شما گوش می دهید؟ گفت: شما باید خیلی از این آهنگ ها گوش کنید!!! جمله اش کنایه از شهادت داشت.
علی برادر بزرگ مسعود، وداع با برادر را تا سلفچگان به خاطر دارد و می گوید: یک روز وقتی همسر و فرزندانم را به خانه پدری بردم، با مسعود روبرو شدم. او برای اعزام به اصفهان رفت و من نیز با او همراه شدم. از او دل نمی کندم. هنگامی که اتوبوس حامل رزمندگان به جبهه اعزام شد من هم پشت سرشان به راه افتادم. مسعود که متوجه این موضوع شده بود، انتهای اتوبوس نشست و تا سلفچگان از پشت شیشه ماشین همدیگر را می دیدیم و در نهایت از هم خداحافظی کردیم. این آخرین دیدار و وداع من با برادرم بود. هنوز هم چشم به راهم و با خود می گویم شاید بیاید.
اهل خانه خوب به یاد دارند که پاتوق اصلی مسعود، مسجد امام حسین (ع) و قمر بنی هاشم خیابان سی متری جی بود. اهل تجملات نبود و کمتر لباس نو به تن می کرد. به عقد اخوت ایمان داشت؛ از این رو با شهیدان "قاسم مهرعلی"، "علی اکبر و علی اصغر صادقی" و شهید " رضا هوشنگی" صیغه برادری خوانده بود.
بیوگرافی شهید
نام: مسعود
نام خانوادگی: ابراهیمی
سال تولد: 1337
سال شهادت: 29/12/62 عملیات بدر
محل دفن: به دلیل مفقود الجسد بودن مزار ندارد