چند روایت معتبر از فاتح گمنام خرمشهر

دل‌ها را می‌برد به بام ملکوت/ می‌خواهم وقتی از این عالم بروم که هیچ نداشته باشم

آنچه را که شهید محمود شهبازی به واسطه انس‌اش با قرآن و نهج البلاغه و احادیث معصومین در خشت خام می‌­دید، ما تا سال‌ها بعد از شهادت او، در آئینه هم نمی‌دیدیم. به همین دلیل سودای رفتن داشت و به پذیرش مسئولیت و پست و مقام رغبتی نشان نمی‌­داد.
کد خبر: ۱۸۸۹۷
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۶ - 15May 2014

دل‌ها را می‌برد به بام ملکوت/ می‌خواهم وقتی از این عالم بروم که هیچ نداشته باشم

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، سردار شهید محمود شهبازی از بنیانگذاران اصلی سپاه همدان و لشکر ۲۷ محمد رسول الله تهران است که در عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) نقش ارزندهای را ایفا کرد. شهید شهبازی پس از خلق حماسه­ های ماندگار در عملیات غرورآفرین بیت المقدس، سرانجام در نهر خین با چهرهای خونین به دیار معبود شتافت. هرچنداین فاتح گمنام فرصت نکرد حلاوت پیروزی بزرگ رزمندگان اسلام در عملیات بیت المقدس و شکوه آزادی شکوهمند خونین شهر را از نزدیک ببیند اما درعوض یاد و خاطره رشادتها و حماسه آفرینیهای این شیرمرد وارسته هیچگاه از حافظه تاریخ محو نخواهد شد. شهید شهبازی دانش آموخته دانشگاه علم و صنعت، مربی قرآن و مدرس و مفسر برجسته نهج البلاغه بود که با برپایی کلاسهای مختلف شاگردان زیادی را تربیت و پرورش داد. در آستانه سی و دومین سالگرد شهادت این سردار گمنام، فرازهایی از ویژگی­های اخلاقی و سلوک عملی این شهید والامقام را به روایت سردار سرتیپ پاسدارحسین همدانی از دوستان و همرزمان نزدیک این شهید مرور میکنیم. گفتنی است مشروح این خاطرات، در کتاب «مهتاب خین» به کوشش حسین بهزاد چاپ و منتشر شده است.
 
*******
 
بیتکلف بود
 
چهرهای نورانی، ابروها و چشم­هایی سیاه و محجوب و محاسن آراسته و بلندی داشت. خیلی کم حرف بود و لهجه اصفهانی داشت. همیشه لبخند بسیار قشنگی به لب داشت. آدمی بود که به دل مینشست. به خدا هر کسی یک جلسه با او مینشست، مجذوب خلق و خوی خاکی و صفای باطن این مرد می­شد. عجیب دوست داشتنی بود. عادت داشت افراد مورد علاقهاش را با بغل گرفتن­ها و در آغوش فشردن محکم، به عمق محبت خودش آشنا کند. تا دلتان بخواهد صمیمی و بیتکلف بود. ظرف مدت کوتاهی در بین بچهها سپاه محبوب القلوب شد... در یک کلام، محمود شهبازی به یمن عنایت الهی، طالع آدم­ها را میدید و میدانست ظرفیت و سقف پرواز هر کس تا کجا و چه حد است. پروای ادعا و هیاهوی اشخاص را نداشت و باطن آدم­ها را با نور الهی شهود می­کرد.
 


با کسی تعارف نداشت
 
محمود مدیری از جنسی دیگر بود. او قبل از اینکه دانشکده فرماندهی کلاسیک را دیده باشد، در حوزه علمی علوم معنوی و تکامل انسانی، با نمره بیست فارغ التحصیل شده بود... خیلی مقید و منظم در کارهای عمومی شرکت می­کرد. شهبازی تمام آن خصوصیاتی را که لازمه یک فرماندهی کارآمد و شایسته است، یکجا دارا بود. در بحث اعمال مدیریت و فرماندهی خودش بر مجموعه زیر دست، اصلاً با کسی ملاحظه و تعارف نداشت... در کار، آدم بسیار منظم و جدی­ای بود. توی وادی رفاقت هم، برای دوستانش سنگ تمام میگذاشت. میشد گفت یک انسان متوازن بود. در امر مدیریت بحران، عنصر فوق العاده هوشمند و زیرکی بود. در تمام ایامی که فرماندهی سپاه همدان به عهده شهبازی بود، علیرغم آنکه پای محمود به صورت مادر زادی کمی کج بود و در راه رفتن مشکل داشت، می­آمد و دوش به دوش سایرین شانه زیر بار میداد و تا آخرین گونی اجناس را روی گرده­اش می­گرفت و میبرد توی انبار. با همین مواسات و برابر دانستن خودش با بچه­ها، خیلی به دل آنها نشست
 
دلها را میبرد به بام ملکوت
 
عشق عجیبی به مطالعه و تلاوت آیات کلام الله مجید داشت. از هر فرصتی برای این عشقبازی استفاده میکرد. در دوران حضور در سپاه همدان، شبهای محمود شهبازی در آن اتاق کوچک پشت دفتر فرماندهی، به مطاله و نماز شب میگذشت. بعد از خواندن نماز شب تا اذان صبح، یک روند قرآن تلاوت می­کرد. طوری که اعضای جوان­تر سپاه، مانوس شده بودند به اینکه دمدمههای سحر بروند پشت دیوار اتاق محمود و یواشکی به صدای تلاوت او که واقعاً با لحن شیوا و صوت گرمی ادا می­شد، گوش بدهند. تلاوت قران شهبازی، دلها را میبرد به بام ملکوت... در محافل قرانی، به قدری ترتیل آیات نورانی کلام الله مجید را با لحن خوش و صوت زیبایی میخواند که همه اساتید و شرکت­کنندگان در جلسه، شیفته او شده بودند. طوری که پشت سر هم از محمود برای شرکت در این محافل دعوت میکردند.
 
یار غار نهج البلاغه بود
 
یار غار و دوست وفادارش نهج البلاغه بود؛ البته بعد از قرآن کریم. در بین بچههای سپاهی، احدی را ندیدهام که به قدر محمود، با این کتاب محرم و مونس بوده باشد. استاد مسلم نهج البلاغه هم که بود. میرفت برای طلاب همدانی که خودشان اهل فضل بودند، نهج البلاغه تدریس میکرد. تسلط جالبی بر زوایای نهج البلاغه داشت. خدا گواه است هنوز هم من آدمی را ندیدهام که مثل او بتواند بر مفاهیم کلیدی این کتاب، چنان احاطه­ای داشته باشد. ضمن آنکه بتواند در عنفوان جوانی مانند یک استاد کار کشته معارف اسلامی، موضوعهای مطروحه در نهج البلاغه را به زبان روز و عامه فهم، بدون لغزیدن به ورطه تفاسیر بیبنیاد به دیگران ارائه کند. همین الفت با نهج البلاغه از بزرگترین الطاف خدا و عنایات آل محمد (ص) در حق شهبازی بود. خیلی مسلط بود و مطلع.
 
چیزی از مال دنیا ندارم
 
نبض جریان­های فرهنگی، فلسفی و سیاسی موجود در جامعه دستشان بود. بهتر از خود آن کمونیست­های پر مدعا، بر متون مبنایی مکتب کمونیزم تسلط داشتند. از مطالعه آثار ایدوئولوژیک مربوط به مکاتب فلسفی- سیاسی غربی و شرقی هم غافل نبود. محمود دوره آثار مصطلح به کلاسیک­های این مکتب فلسفی- سیاسی را با دقت مورد مطالعه قرار میداد. جان کلام، از خود کمونیستها، مکتبشان را بهتر میشناخت... در وصیت نامه معروفاش به صراحت میگوید: «... جز مقداری کتاب، چیزی از مال دنیا ندارم که بخشی از آنها، کتب مکاتب انحرافی است. این کتاب­ها را صرفاً برای مطالعه، پژوهش و نقد محتواییشان نگه داری کردم»... کتاب­های مربوط به اصول عقاید اسلامی و بحث­های معرفتی و اخلاقی را خیلی دوست داشت. خصوصاً اگر توسط اساتید فن و با قلم شیوا و مستند به اسناد و احادیث معتبر نوشته شده بودند. آثار منتشر شده حضرت امام (ره) مثل کشف الاسرار، ولایت فقیه، شرح دعای سحر، پرواز در ملکوت یا همان آداب نماز ایشان را با نهایت دقت میخواند. الفت زیادی با اصول کافی مرحوم کلینی داشت. عمده آثار استاد شهید مطهری را به دفعات خوانده بود.


دستی گشاده داشت
 
جداً ارادت عجیبی به خانواده­های شهدا داشت و داب سرکشی به این خانوادهها در سطح استان همدان را او بود که برای بچه­های سپاهی به یک سنت تبدیل کرد. در بحث سرکشی به خانوادههای معظم شهدا، محمود شهبازی خودش پیشگام میشد. به خانه تک تک بچه­ها رفته بود. خیلی دوست داشت بداند زندگی این بچه­ها چه طوری می­گذرد؟ در خانواده­هایشان چه جور مشکلاتی وجود دارد. در تمام این دیدارها، رسم قشنگی را هم رعایت می­کرد. امکان نداشت محمود شبی میهمان ما باشد و در این میهمانی با خودش هدیه­ای نیاورد. نوع غالب هدایای او کتاب بود و بیشتر آثار حضرت امام خمینی (ره) و استاد شهید مطهری... تمام آن هدایایی را که در اوقات سرکشی به خانواده­های پاسداران همدان و میهمانیهای با مزه­اش در خانه بچه­ها می­آورد، از محل حقوق خودش خریداری می­کرد. امکان نداشت بگذارد حتی یک ریال از حقوق ماهانه، ته جیب او بماند. با اسراف و تبذیر کمترین میانهای نداشت اما برای تحبیب قلوب مومنین و ابراز محبت برادرانه­اش به بچههای سپاه دستی گشاده داشت.
 
سه قلوهای ماجرا جو!
 
از سفر حج که برگشت، مثل حاجی­های معمولی با چمدان­های پر از سوغاتی نیامد، برای خودش فقط یک چفیه عربی با خال­های سرخ رنگ خریده بود که این چفیه در تمام نبردهای بعدی دور گردنش بود. از سفر حج که برگشت به من با یک تاکید عجیبی می­گفت: «برادر همدانی، من در این سفر بود که فهمیدم چقدر ما به اتحاد اسلامی بین یک میلیارد مسلمان جهان نیاز داریم.» به همراه احمد] متوسلیان [و همت رفته بود برای بازدید از بقایای آن خندق معروفی که قبل از غزوه خندق به پیشنهاد سلمان فارسی برای پدافند از شهر حفر کرده بودند. میگفت: «طرحهای دفاعی پیامبر (ص) امروز هم خیلی جای بررسی و درس آموزی دارند.» همین سفر حج این سه نفر را به شدت به هم دلبسته و مرتبط کرد. طوری که بعدها یک لحظه از هم غافل نبودند. حتی خودم به اینها میگفتم: سه قلوها!... سه قلوهای ماجرا جو!

 


 
شیفته حاج احمد بود
 
عجیب شیفته حاج احمد] متوسلیان [شده بود. می­گفت: به واقع برادرمان احمد متوسلیان یک انسان برجسته و درخشان است. فرمانده مدیر و مدبری است. او آدمی است که در بیان و عمل به حکم حق ملاحظه هیچ شخص یا گروهی را نمیکند و اهل مداهنه و معامله بر سر حق نیست... به دفعات از زبان محمود شنیدم که در توصیف احمد میگفت: برادرمان احمد متوسلیان، واقعاً یک مجاهد فی سبیل الله و انسانی بسیار شجاع است. احمد و محمود، از هر حیث که بگویی، مکمل همدیگر بودند، در صفا و صداقت، افتادگی و صلابت، تدبیر و شجاعت و از همه بالاتر، ایمان خلل ناپذیر به اهداف زندگی جهادی­شان که باعث شده بود از هست و نیست خودشان در جنگ مایه بگذارند، شاید تنها وجه افتراقشان، روحیه بازیگوش و آکنده از رندی­های خاص محمود در رابطه با بچه­های تحت امر او بود. در زیبایی روح، جان­های این دو نفر با هم متحد بود.
 
عالمی داشتند در مودت
 
مثل دو رفیق صمیمی با هم رفتار میکردند. حاج محمود به حدی آقای "حسن باقری" را باور کرده بود که معتقد بود اجرای هر دستوری که او به ایشان بدهد، به اهمیت اجرای دستوری است که از شخص فرماندهی کل سپاه دریافت کرده. خیلی به حسن ایمان داشت. از طرف مقابل هم ما شاهد چنین اعتقادی بودیم. توی جلسات قرارگاه عملیاتی نصر، وقتی بر سر حل و فصل موضوعی بین حاضرین بحث در میگرفت، حسن باقری میگفت: من قانع نمیشود مگر اینکه ببینم محمود در این باره چه میگوید... به حاج ابراهیم همت هم خیلی ارادت پیدا کرده بود. چه اینکه بعدها دیدیم این ارادت و محبت دو طرف بوده و همت هم به او خیلی محبت دارد... اصلاً عالمی داشتند در مودت و دوستی که در تمام عمرم دیگر مثل و مانند آن را نه دیدم و نه از کسی شنیدم.
 
سودای رفتن داشت
 
قبل از شروع عملیات فتح مبین، به آقای بروجردی گفته بود: «برادر محمد، من خیلی نگرانم که مبادا در گذر زمان بار دیگر تاریخ تکرار بشود و بر سر این انقلاب همان بیاید که بر سر حکومت امیر المومنین (ع) آمد. به همین دلیل هم از خدا میخواهم هر چه زودتر مرا از این دنیا با شهادت ببرد تا نمانم و شاهد تکرار تاریخ نباشم.» آنچه را که شهبازی به واسطه انساش با قرآن و نهج البلاغه و احادیث معصومین در خشت خام می­دید، ما تا سالها بعد از شهادت او، در آئینه هم نمیدیدیم. به همین دلیل سودای رفتن داشت و به پذیرش مسئولیت و پست و مقام رغبتی نشان نمی­داد.
 
مرا حلال کنید
 
سر چرخاند توی چشم­هایم نگاه کرد. بعد گفت: «میدانی حسین، از خدا خواسته بودم موقعی مرا از این عالم ببرد، که از دار دنیا هیچ چیزی نداشته باشم. حالا که نگاه میکنم، میبینم از این دنیا، هیچی برایم نمانده. گفتم: محمود، معلوم هست چی داری می­گویی؟ گفت: تو فقط گوش کن؛ وصیت نامه­ام را مدت­ها قبل نوشته­ام. از تو می­خواهم به بچه­های سپاه همدان بگویی بابت هر چه که از من دیدهاند، مرا حلال کنند...» بالشخصه معتقدم آن نورانیت عجیب چهره شهبازی و این واقعیت که هر چه از خدا می­خواست به او داده میشد، صرفاً ناشی از این مطلب بود که سراپای محمود، غرق در جذب طلب لقای حق، شهادت فی سبیل الله و فنای فی الله بود.
 
تنظیم و تلخیص: محمد علی عباسی اقدم

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار