خاطره اي از شهيد محمد بني اسدي

کد خبر: ۱۹۴۵۷۴
تاریخ انتشار: ۲۶ فروردين ۱۳۸۸ - ۱۰:۲۰ - 15April 2009
تخمکار! تويي؟
به طرفم آمد. قمقمه ي آبش را به من داد و گفت:
الان بر مي گردم.
چند دقيقه بعد بر گشت. مرا روي برانکار گذاشت و به طرف پشت خط حرکت کرد. اما يک دفعه ترکشي به پايش اصابت کرد و بعد از چند قدم راه رفتن، روي زمين افتاد. او مدام يا زهرا و يا حسين مي گفت. کمي بعد به من گفت:
هر دوي ما شهيد مي شويم.
اما با تلاش دوستاني که ما را پيدا کرد ند، به پشت خط منتقل شديم. مرا به بيمارستان ابو علي سينا و او را به مشهد اعزام کردند. چند روز بعد به پدرم گفتم:
محمد، جان مرا نجات داد. اگر مي تواني برو و به او سر بزن.
پدرم وقتي به بيرجند رسيده بود که پيکر محمد بني اسدي را تشييع مي کرد ند.

راوي عيد محمد تخمکار
منبع: مجموعه خاطرات شهداي خراسان
 
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار