اهدا عضو یکی از فرزندان کارکنان ارتش جمهوری اسلامی ایران

عطر افشانی روی خط زندگی

مرحوم حسن سلگی ، 18 شهریور 1363 در یک خانواده نظامی درپایگاه شهید نوژه همدان نیروی هوایی ارتش به دنیا آمد .حسن سلگی به ورزش وزنه برداری بسیار علاقه مند بود ، پدر ایشان بازنشسته از حفاظت اطلاعات ومادرشان به مدت 21 سال در عقیدتی سیاسی خدمت نموده است .و از سال 1375 الی 1386در شهرک شهید سرلشکر شجاعی سکونت داشته اند و...
کد خبر: ۱۹۵۱۱
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۱ - 20May 2014

عطر افشانی روی خط زندگی

خبرگزاری دفاع مقدس؛ همه چشمها به صفحه مانیتوری که با هر تپش قلب نوار سفید رنگ آن بالا و پائین میرفت دوخته شده بود. کسی باور نمیکرد که این تپشها بزودی بازخواهند ایستاد. مادر تنها دلخوشیاش صدای ضربان قلب پسرش بود. صورتش را روی سینه او گذاشت و با شنیدن صدای تپش قلبش نور امیدی در دلش زنده شد. نگاه پراز سؤالش را به پزشک دوخت.

قلب پسرم میتپد. شما به من بگو که او زنده میماند. پزشک که میدانست واقعیت مرگ مغزی برای اعضای این خانواده روشن نشده است تلاش کرد تا به مادر بگوید قلب پسرش با کمک دستگاه میتپد و هیچ امیدی به بازگشت او نیست

***********************************************

"حسن " حتی زندگی مشترک را تجربه نکرده بود چرا که تا آستانه ازدواجش چهار روز بیشتر نمانده بود هنوز با الفبای زندگی مشترک آشنا نشده بود اما مرگ را خیلی زود تجربه کرد. به علت سردرد شدید بین مخچه و ساقه مغز دچار تومور مغزی می شود و به کما می رود.

هشتم فروردین ماه سالجاری  پدر و مادر با پیوند اعضای پسر سی ساله شان  موافقت می کنند و قرار می شود تا (هشتم ) فروردین ماه  قلب، کبد و کلیه های حسن سلگی به افراد نیازمند پیوند بخورد.

خبرنگاران و عکاسان رسانه ها در ساختمان بیمارستان مسیح دانشوری  برای انعکاس خبر پیوند اعضای حسن حاضر شدند. .

"شهباز سلگی" پدر حسن در حالی که بسیار آرام به نظر می رسید، گفت: بارها به همسرم گفته بودم که اگر روزی چنین اتفاقی برای من افتاد و دچار مرگ مغزی شدم اعضای سالم بدنم را اهدا خواهم کرد.

وی ادامه داد: اما این اتفاق برای فرزندم افتاد و همچنان معتقدم که پیوند اعضا سن و سال نمی شناسد و باید تا جایی که می توان جان آن عده ای را که نیازمند کمک هستند نجات داد، امیدی به زندگی فرزندم نیست و از نظر پزشکی او مرگ مغزی شده بنابراین تصمیم گرفتم که اعضای او را اهدا کنم.

شهباز سلگی اضافه کرد: با همسرم  تصمیم گرفتیم بنا به وصیت پسرم حسن که به برادرش گفته بود : «من سالم هستم اگر اتفاقی برام پیش آمد اعضای بدنم را اهدا کنید » اعضای بدن حسن را اهدا کرد این حرکت حرکتی بسیار سخت اما خداپسندانه است.

آری این زن و مرد انسان های بزرگی هستند و چه دل بزرگی دارند که از احساسات و عواطف پدرانه و مادرانه شان برای دادن زندگی به کسانی که شاید آنها را نمی شناسند، گذشتند.

 مادر حسن سلگی وقتی قرار مصاحبه در دفتر تامین حفاظت شهرک شهید شجاعی قصر فیروزه 1با ایشان می گذارم با روی خوش پذیرای مصاحبه می شوند  حال خوشی ندارد، می روم و کنارش می نشینم از او می پرسم از اینکه چنین عمل خداپسندانه ای انجام دادید چه احساسی دارید؟ با سیلاب اشکی که از چشمانش فرو می ریزد می گوید: حسن من نیست اما قلب و دیگر اعضای او همیشه زنده است و من نیز به امید اینکه قلبش در سینه فرد دیگری می تپد زندگی خواهم کرد و دیگر هیچ نمی گوید.

دیگر یارای صحبت کردن ندارد و بی امان اشک می ریزد اما اشک های او نشان از حرف های ناگفته مادری با پسرش دارد.

***********************************************

وداع آخر:

 وقت آن رسیده که مادر و پدر با فرزند خود وداع کنند، پرستاران آن ها را به داخل اتاقی که حسن در آن خفته و با دستگاه های که به او وصل شده است تا زنده بماند، هدایت می کنند.

مادر با دیدن جسم بی حرکت حسن به سوی او می دود، اشک می ریزد و می گوید: پسرم، شقایق بهانه ات را می گیرد، نمی خوای با مامان حرف بزنی، مادر به قربانت مرا ببخش، حلالم کن.

همان پدری که تا دقایقی پیش آرام به نظر می رسید، سرشار از عاطفه پدری، دستان حسن را در دستان خود گرفته بود و بی امان و بدون اینکه جمله ای بر زبان آورد اشک می ریخت به چشمان بسته حسن که دیگر او را نمی نگرد، به لبهای خشکیده حسن که دیگر نام "بابا" را بر زبان نمی آورد می نگریست. آری او در عین سکوت با پسر خود وداع می کرد.

وقت آن رسیده بود که حسن برود اما مادر از او دل نمی کند نمی خواست دستان پسرش را رها کند، سراسر آن اتاق را حزن و اندوه فرا گرفته بود حتی چشمان عکاسان از پشت لنزهای دوربین بارانی بود و پرستاران همراه با مادر حسن می گریستند.

 

 مادر حسن گفت : لحظه آخر با پسرم خلوت کردم و بعد از بوسیدن چشمانش او را از زیر قرآن رد کردم و او را به خدا سپردم و خواستم تا ما را دعا کند. بعد از چند ساعت پیکر او را برای خاکسپاری به بهشت زهرا منتقل کردیم و امروز با وجود آنکه بیش از یک ماه است که حسن در میان ما نیست ولی احساس میکنم او همیشه در کنار ما بوده است.

خوشحالم که اعضای بدن پسرم زندگی دوبارهای به3 بیمار خواهد داد مادر سکوت کرد، در سکوت او خاطره ۳۰ سال زندگی در کنار  پسرش موج میزد امواجی که تا سالها بر قلب او طنین خواهد انداخت.

حسن رفت تا به حسن ها و حسن های دیگر حیاتی دوباره ببخشد.

 

تهیه وتنظیم : علی خدابخشی ، سمیه رئیسی

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
علی طاهری
|
-
|
۱۲:۴۵ - ۱۳۹۳/۰۳/۰۲
0
0
خداحافظ ای ماه شبهای تارم،خداحافظ ای درد جانسوز جانم،خداحافظ ای عشق روزای خوبم،خداحافظ ای شور شوق حضورم
امیرجونم دوستت دارم
عینی
|
-
|
۲۲:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۰۲
0
0
خداوند امیر حسن را با ابرار محشور کند و به بازماندگانش صبر دهد . به نظرم زندگی و مرگ او می تواند دستمایه یک فیلم آموزنده باشد .برای حصول به چنین امری کافی است داستان او با کارگردانی خوش ذوق در میان گذاشته شود.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار