چه خوب كه در اين راه قدم گذاردم حال با شيون و ناله اجرم را كم نكنيد.
خواهرم: اى مونس تنهايى و همدم غم و شادى زندگيم و اى گنجينه اسرار زندگانيم اميدوارم كه در زندگى خوشبخت شوى و غم ما را نخورى دلم مى خواهد در سر مزارم تو را با بهترين و زيباترين لباسهايت ببينم نه با حالتى غمگين و ناراحت، زيرا شما بايد به حال خودتان ناراحت باشيد من كه در راه معبودم رفتم و به او رسيدم پس ناراحتى ندارد.
پدر زحمتكش و بزرگوارم: اميدوارم كه هديه اى را كه خدا به شما به رسم امانت گذاشته بود با خلوص نيت به پيشگاهش تقديم داشته باشيد و از اين بابت نگرانى نداشته باشيد. زيرا ( انا لله و انا اليه راجعون - همه از خداييم و بازگشتمان به سوى اوست) صبور باش و زحماتت را حلالم كن، هيچگاه پسر خلفى برايت نبوده ام ولى اميدوارم با اين كارم خدمت كوچكى به جامعه انقلابى و اسلامى كه شما نيز جزء آن هستيد كرده باشم.
برادران ارجمندم: حميد و سعيد در دنيا راه تقوا را پيشه كنيد كه همانا بهتر است
عمرت چه دو صد بود چه سيصد چه هزار زين كهنه سرا برون برندت ناچار
چه بهتر كه در راه خلق و خدا و اسلام بروى و خودت چيزى را كه خدا بالاخره خواهد گرفت به نزدش هديه كنيد.
حميد جان: اگر به سربازى و به جبهه آمدى هيچگاه از زير بار مسئوليت شانه خالى نكن در بهترين شرايط كه هستى مشكل ترين كارها را قبول كن كه اجرش بيشتر است.
سعيد جان: درست را دُرست بخوان تا به دانشگاه اسلامى بروى و از اين راه خدمت بيشترى به جامعه ات بكنى. اگر اين كار را نكنى تو را نمى بخشم.
از تمامى فاميل عذر مى خواهم كه نتوانسته ام يكايك براى آنها پيام داشته باشم و فقط آرزوى خوشى و سعادت براى همگى آنها دارم از جمله خاله ها و دايى و عمه و خانواده هاى آنها.
در انتها چند كار كوچك در اين دنياى فانى داشتم كه فرصت نشد انجام دهم و از بازماندگانم تقاضاى انجامش را دارم. وسائل شخصيم را به حميدمان بدهيد و وسائل كشتى را اگر برايش قابل استفاده نبود به رفيقم مصطفى بدهيد. ( ضبط و ساعت و غيره) در حسابم حدود 1300 تومان دارم و به آقاى احمد نورى شوهر خاله بهزاد نورى مقدار 500 تومان بدهكارم آن را بپردازيد. دفترچه شعرم را به خواهرم بدهيد زيرا چيز ديگرى ندارم تا تقديمش كنم و دفترچه خاطرات را حميد نگه دارد و هر چند وقت با آنكه خوانا نيست چند صفحه اى از آن بخواند تا خاطرات خوش آن دوباره زنده شود. بقيه پول حسابم را به سعيد بدهيد.
والسلام