در گردان امام حسين«ع» با او آشنا شدم. همان روز اول، عجيب توي دلم نشست! وقتي هم كه تسويه حساب گرفتيم با نامه با هم در ارتباط بوديم. در يكي از نامه ها عكسي از خودش را برايم فرستاد. وقتي به عكس نگاه كردم، ديدم زمينه ي پشتش نقاشي يك پاسدار با لباس فرم است كه به جاي سر پاسدار، شمعي كشيده شده بود. برايم جالب بود، طوري كه در نامه ام دليل انتخاب اين تصوير را از او خواستم. در جوابم نوشت: «دوست دارم وقتي به شهادت رسيدم، سر در بدن نداشته باشم و مشت هايم گره كرده باشد.» وقتي بعد از شهادتش براي زيارت پيكر مطهرش به رودسر- زادگاهش- رفتم. پيكربي سرش مرا به ياد آن جمله اي انداخت كه برايم نوشته بود تنم لرزيد. به دست هايش هم نگاه كردم. به دستانش مشت شده بود.
سيد پرويز رضوي