تک نگاره:شهید میکائیلی

کد خبر: ۱۹۶۴۷۴
تاریخ انتشار: ۱۸ مهر ۱۳۹۱ - ۱۳:۲۶ - 09October 2012

از راست نفر دوم : شهید میکائیلی


رزند: محمد

 تاریخ تولد : 1348
محل تولد : تبریز
تاریخ ومحل شهادت : 1365_دزفول

خاطره ای از پدر شهید
خیلی صبور بود و همه را به صبر دعوت می کرد. می گفت: ما در این زمان برای امتحان شما آمده ایم.خداوند مسئله جنگ را پیش آورده است تا بوسیله آن شما را امتحان کند.باید صبور باشید.
آخرین باری که می خواستم بدرقه اش کنم،گفت: " این آخرین دیدارماست". من بزودی شهید خواهم شد.در جبهه بود که در خواب دیدم کمرم از کار افتاده است.عباس به کمک من آمد و گفت:" صبور باش و بلند شو". به من الهام شد که شهید شده است.سه روز بعد یکی از بستگان ما را به منزلش دعوت کرده بود.می دانستم می خواهند خبر شهادت عباش را به من بدهند.قبل از آنکه چیزی بگویند،گفتم می دانم که می خواهید خبر شهادت را به من بدهید.


خاطره ای از مادر شهید
یکبار زخمی آمده بود خانه،هرکاری کردم اجازه نداد زخمش را ببینم.می گفت: من به خاطر خدا به جبهه رفته ام و زخمی شدم نه چیز دیگر،می ترسم اگر کسی زخمم را ببیند ریا شود.اگر من را شاد راهی جبهه کنی انگار تمام دنیا را به من داده اند.
((روحش شاد وراهش پر رهرو))

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار