به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، سردار سرلشکر "محمدعلی (عزیز) جعفری" که اکنون فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر عهده دارد بخشی از خاطرات خود را در کتاب کالکهای خاکی روایت کرده است. این مطلب اختصاص دارد به خاطرات فرمانده کل سپاه پاسداران در روزهای جنگ در خرمشهر که وی آن زمان نقش موثری در قرارگاه قدس داشته است.
***
لازم میدانم توضیح دهم اینطور نبود که کارگروه سپاه با کل نگاه کلاسیک مخالف باشد. اعضای کارگروه سپاه در آن شرایط و با در نظر گرفتن جغرافیای منطقه و مقایسه توان ایران و ارتش عراق و همچنین نوع آرایش دشمن چنین نگاهی را مناسب نمیدانستند. بچههای سپاه بر این باور بودند که ما نباید در دام تفکرات دشمن اسیر شویم و مطابق تفکرات دشمن طرح بریزیم. باید فکری جدید و نگاهی نو به میدان بیاوریم. باید از محورهایی عملیات کنیم که دشمن انتظار ندارد. به عبارتی، ما نقاط قوت خودمان را در مقابل نقاط ضعف دشمن بگذاریم. چون مهمترین شاخصه بین ما و ارتش عراق نابرابری امکانات و تجهیزات ما با امکانات و تجهیزاتی بود که ارتش صدام در اختیار داشت. البته این تفاوت طبیعی بود؛ چون، در حالی که صدام از حمایتهای بیدریغ کشورهای ثروتمند نفتخیز منطقه و دولتهای غربی بهره میجست، کشور ما، به دلیل تحریمهای اقتصادی، در سختترین شرایط به سر میبرد.
هرچند یگانهای زرهی ارتش جمهوری اسلامی ایران تجهیزاتی در اختیار داشت، مقدار این تجهیزات به هیچوجه با حجم و تنوع تجهیزات تسلیحاتی پیشرفته ارتش عراق قابل مقایسه نبود. مجموع سلاح و تجهیزاتی که در اختیار ارتش ما بود عقبه لجستیکی نداشت؛ مثلا توپ داشتیم، اما گلوله توپ کم داشتیم. نتیجهاش چه میشد؟ اینکه ما هنگام عملیات درخواست گلوله توپ میکردیم و در پاسخ گفته میشد که پنجاه گلوله سهمیه امروز تمام شده است! هر چه فریاد میزدیم که دشمن دارد میآید جلو. باید با توپخانه جلویش را بگیریم. پاسخ همان بود. حرفشان هم حرف حساب بود و جواب نداشت. هواپیماهای بمبافکن و شکاری داشتیم، اما تجهیزات جانبی یا مکمل آن و حتی قطعات یدکی نداشتیم.
خوب، این کمبودها و تفاوت سطح تجهیزات ما با دشمن باید طور دیگری جبران میشد. چطور؟ الان عرض میکنم.
پیش از هر چیز باید از فکر و تدبیر استفاده میکردیم و عملیات را به صورت غیرکلاسیک، با بهرهگیری از نقاط ضعف دشمن، طراحی میکردیم؛ یعنی پرهیز از تک جبههای. نکته دوم، به نیروی انسانی مومن و معتقد و داوطلب شهادت اتکا میکردیم که بتواند با ایمان و اعتقادش با دشمن تا بن دندان مسلح مقابله کند. سومین نکته استفاده از اصل غافلگیری بود. ما باید طوری عملیات را طراحی میکردیم که بتوانیم دشمن را هم در زمان هم در مکان و هم در نوع طرحریزی عملیات غافلگیر کنیم. و نکته چهارم استفاده از تاریکی شب برای اجرای عملیات بود. اما چرا شب؟ برای اینکه تجهیزات مدرن دشمن بیشتر در روز کارآیی داشتند و ما برای اینکه بتوانیم این تجهیزات را بیاثر کنیم باید در شب عملیات میکردیم؛ چون تانک، توپ، هلیکوپتر، و هواپیما در شب کاربرد نداشتند. ما باید زمانی را بین شب و روز انتخاب میکردیم که هم بتوانیم نیروهایمان را نزدیک دشمن ببریم و هم زمانی عملیاتمان را شروع کنیم که دشمن نتواند از تجهیزاتش استفاده کند.
این مجموعه عوامل باعث شد طرحریزیهای خاصی را دنبال کنیم.
با این تفاصیل، اگر میخواستیم از محور جنوب غربی اهواز به سمت خرمشهر به دشمن حمله کنیم، در واقع امکان استفاده از همه توانمندیها را به او داده بودیم. وقتی استدلالها ارائه شد و بحثهای مفصلی انجام گرفت، برادران ما در کارگروه ارتش هم پذیرفتند که طرح حمله از محور دارخوین مناسبترین راهحل است.
بعد از اینکه طرح به تصویب آقا محسن و جناب سرهنگ صیاد شیرازی هم رسید، طبق سلسله مراتب ارتش جمهوری اسلامی ایران، طرح مصوب باید برای تصویب نهایی به ستاد مشترک ارتش هم ارسال میشد. وقتی این اقدام صورت گرفت و طرح ارسال شد، مرحوم سرتیپ قاسمعلی ظهیرنژاد، رئیس وقت ستاد مشترک ارتش، و کارشناسان این ستاد به طرح مشترک ارسالی ارتش و سپاه ایراد گرفتند و طرح دیگری را برای اجرا ابلاغ کردند.
البته این عکسالعمل کارشناسان ستاد مشترک ارتش طبیعی بود؛ چون آنها در تهران حضور داشتند و از جریان ریز مذاکرات کارگروههای ارتش و سپاه خبر نداشتند. به همین دلیل، اجرای طرح مصوب را نوعی خودکشی قلمداد میکردند. شاید هم آنها درست میگفتند. چون اجرای آن طرح، به لحاظ ریسکپذیری بالای آن، واقعا همچون اقدام به خودکشی به نظر میرسید؛ مثل عبور دادن آن همه نیرو از عرض رودخانه کارون با احتمال اینکه هواپیماهای دشمن بیایند و آن نقطه را بمباران کنند و باعث قطع ارتباط نیروهای در خط با عقبه شوند یا بستن پشت نیروها در جاده اهواز- خرمشهر با استفاده از یگانهای زبده زرهی دشمن که باعث شکستن سرپل و اسارت و شهادت همه نیروهای ما میشد. وقتی همه این احتمالات کنار هم قرار میگرفت، از نظر اصول کلاسیک، طرح مردود میشد و حق به جانب دوستان ستاد مشترک بود.
از طرفی طراحان طرح هم بر این باور بودند که چون جنگ ما جنگی نابرابر است و با دشمن به لحاظ توان تجهیزاتی در یک رتبه قرار نداریم نمیتوانیم اصول کلاسیک جنگ را در اینجا به کار ببریم. باید براساس اصولی عمل کنیم که امروزه به آن میگویند جنگ نامتقارن.
به هر حال، در پاسخ به نظریه ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، آقا محسن و شهید صیاد شیرازی، ضمن تهیه جوابیه، نامهای را با دو امضا از سوی قرارگاه مرکزی کربلا برای آقای ظهیرنژاد ارسال کردند. در آن نامه، ضمن تشکر از راهنماییهای ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، به آنها اطمینان داده شد که اهم دیدگاههای ستاد مشترک در طرح عملیاتی کربلای ۳ مد نظر قرار گرفته است.
ذکر نکتهای ضروری به نظر میرسد و آن اینکه ستادهای بالاتر باید در کارها و تصمیمات راهبردی کلان اعمال نظر کنند، نه در سطوح اینچنینی. این حق باید به فرماندهان قرارگاه کربلا داده میشد که برای یک طرح عملیاتی مهم مثل طرح آزادسازی خرمشهر، خودشان نظر بدهند. اینکه چگونه و از کدام مسیر بروند تا راحتتر به خرمشهر برسند از وظایف فرماندهان میدانی بود که در قرارگاه مرکزی کربلا حضور داشتند. آنها باید طرح عملیاتی را با دست باز تهیه میکردند و برای ردهها میفرستادند. ضمن اینکه باید اذعان داشت دغدغههای ستاد مشترک هم، که ناشی از همان نگاههای کلاسیک بود، در جای خودش دغدغهای قابل احترام و درخور توجه محسوب میشد؛ اما نه در میدانی که هیچ تناسبی بین توان ایران و عراق وجود نداشت.
در اینجا سوال اساسی این است که کارگروه سپاه براساس چه معیار و سنجشی طرح خودش را تهیه میکرد؟ آیا نفراتی که به منزله اعضای این کارگروه از آنها نام برده شد شخصا به عمق مواضع دشمن نفوذ میکردند و براساس مشاهدات خودشان تصمیم میگرفتند یا براساس گزارش گروههای شناسایی عملیات را طراحی میکردند؟ پاسخ این سوال هم «نه» است و هم «آری». سپاه اصولا طرحهایش را بدون نگاه جزئی به منطقه نبرد طراحی نمیکرد. به همین دلیل هم طراحان حاضر در کارگروه سپاه منطقه عملیات را شناسایی میکردند و هم اعضای گروههای شناسایی قرارگاه مرکزی کربلا، چهار قرارگاه عملیاتی و حتی تکبهتک یگانهای مانوری. ضمن اینکه عکسهای هوایی و اطلاعات پناهندگان و نظامیان عراقی اسیرشده نیز مدنظر قرار میگرفت. چون کارگروه سپاه، برای طراحی عملیات، به اطلاعات دقیق از وضعیت دشمن، حتی تا عمق سی کیلومتری مواضع آنها، نیاز داشت. به عبارت دیگر، طرحریزی کارگروه سپاه اینطور نبود که صرفا با تکیه بر اطلاعات موجود در کالکها و نقشهها انجام گیرد. آنچه طراحی میشد نتیجه مطالعه عکسهای هوایی، اطلاعات جانبی و گزارشگیری دقیق از گروههای شناسایی میدانی صحنه نبرد بود که تا عمق مواضع دشمن نفوذ میکردند و مسیرها، میادین مین، موانع، تجهیزات و استحکامات دشمن را از نزدیک شناسایی میکردند. مثلا، در شناسایی دشت غرب رودخانه کارون، حسن باقری به مسئولان گروههای شناسایی گفته بود که تا نروید و دستتان را به آسفالت جاده اهواز- خرمشهر نزنید من شناساییهای شما را قبول نمیکنم. یعنی تا این حد دقت نظر وجود داشت. البته خود حسن هم، دائم، از طریق دکل هفتاد متری ابوذر، که میان نخلستانهای دارخوین کار گذاشته شده بود، با استفاده از دوربینهای ۱۲۰*۲۰، مواضع دشمن را شناسایی میکرد.
در نتیجه، مجموع گزارش بچههای اطلاعات و عملیات همراه دریافت دیدگاهها و مشاهدات فرماندهان تیپهایی که از خطوط عراقیها بازدید میکردند و نهایتا تطبیق این اطلاعات با آخرین عکسهای هوایی و نقشه منطقه در شور ستادی مطرح و منجر به طراحی یک طرح عملیاتی میشد.