تاریخ حزب‌الله از تأسیس تا پیروزی در جنگ 33 روزه (قسمت نخست)

به هم پیوستن دستان مقاوم

امام موسی صدر با اشاره به سلاحی که در دست‌ها بود گفت: «سلاح، زینت مردان است» [السلاح زینة الرجال] و یارانش را تشویق کرد تا حق مشروع خود را از دولت بگیرند و یا آنکه در راه به دست آوردن حق مشروع خود بمیرند.
کد خبر: ۲۰۱۲۲
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۱ - 26May 2014

به هم پیوستن دستان مقاوم

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، "تجربهی مقاومت، در بعد معنویاش مبتنی است بر ایمان و یقین و توکل و آمادگی برای فداکاری، اما در عین حال مبتنی است بر عقل و برنامهریزی و سازماندهی و آموزش و تمرین و تسلیح. ... این تجربه باید به جهانیان منتقل شود."

اینها جملاتی بود که سید حسن نصرالله، دبیر کل حزبالله لبنان در جشن پیروزی مقاومت در جنگ 33 روزه، در نطقی حماسی بیان کرد. از همان روز، نگاههای بسیاری در سراسر جهان، از روزنامهنگاران و اشخاص علاقهمند به مقاومت گرفته تا سیستمهای اطلاعاتی و نظامی و حتی آکادمیهای برتر دنیا بررسی "تجربهی مقاومت" و سیر ایجاد و رشد آن تا رسیدنش به قلهی پیروزیهایش در جنگ 33 روزه را در دستور کار قرار دادند.

اما حزب الله چگونه شکل گرفت؟ ریشههای ایجادش در کجا بود؟ چه شخصیتهای لبنانیای در تأسیس آن و تعیین مسیرش دخیل بودند؟ نقش حقیقی ایران در تشکیل حزبالله چه بود؟ اولین مواجهههای حزبالله در داخل لبنان و با دشمن اسرائیلی چگونه شکل گرفت؟ و ...

این سؤالات و دهها سؤال دیگر، نمونههایی است که پاسخگویی به آنها بخشی از «تجربهی مقاومت» را روشن می کند و نشان میدهد مقاومتی که سید حسن نصرالله آن را «مقاومت باتقوای متوکل عاشق عارف و همچنین عالم عاقل برنامهریز آموزش دیدهی مجهز» توصیف میکند، از زمینههای تأسیس تا پیروزی در جنگ 33 روزه چه روندی را در طی بیش از 30 سال طی کرده است.

در همین راستا بر آن شدیم تا ترجمهی کتاب ارزشمند "رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل" را تقدیم کنیم. این کتاب نوشتهی محقق و تحلیلگر برجستهی فرانسوی نیکلاس بلانفورد است. بلانفورد حدود شانزده سال شخصا در لبنان و فلسطین اشغالی حضور داشته و در کنار بررسی منابع و مصادر موجود در این زمینه، با توجه به شناخته شده بودنش اقدام به مصاحبههای اختصاصی با سران مقاومت و فرماندهان و حتی رزمندگان آن کرده است. کما اینکه توانسته با مسئولین امنیتی و سیاسی و فرماندهان نظامی سطح اول رژیم صهیونیستی هم مصاحبههای اختصاصی داشته باشد. همهی اینها در کنار هم کتاب نیکلاس بلانفورد را (که در لبنان با عنوان «غول شیعی از بطری خارج می شود» ترجمه و منتشر شده) بسیار خواندنی و حاوی اطلاعات بکری است.



در ادامه قسمت اول این کتاب را با هم می خوانیم:

17 مارس 1974 [26 اسفند 1352]

بعلبک-وادی البقاع: ساعتها در خیابانهای تنگ پر از آدم در این شهر قدیمی منتظر بودند. از مناطق شیعهنشین مختلف لبنان آمده بودند: از خانههایی در محلههای فقیرنشین ضاحیهی جنوبی بیروت، و از باغهای موز و مرکبات صور در ساحل مدیترانه، و از باغهای زیتون و مزارع توتون و تنباکو منتشر بین تپههای صخره ای با شیب تند در بنت جبیل و نبطیه در جنوب لبنان، و از روستاهای روییده بر روی دامنههای کوهستانی خشک در اطراف بقاع شمالی. سفر بعضیهایشان تا بعلبک بیش از یک روز طول کشیده بود. در ماشینهای کرایهای مملو از جمعیت و خودروهای شخصیای که کوههای بین بقاع و ساحل لبنان را در نوردیده بودند و راههای ناهموار را پیموده بودند تا به بقاع برسند.

مناسبت آن روز، مناسبتی دینی بود: اربعین امام حسین علیه السلام، کسی که بزرگداشت مراسم شهادتش برای مؤمنین شیعه کافی بود تا رنج سفر را بر خود هموار کنند. ولی آن روز فقط مراسم اربعین نبود که آن جمعیت انبوه را از مناطق مختلف لبنان در بعلبک گرد آورده بود، جمعیتی که حدودا هفتاد و پنج هزار نفر برآورد میشد. شهادت امام حسین(ع) در صحرایی در بین النهرین نبود که مردم را آن روز به تجمع در بعلبک و نشان دادن سلاحهایشان تشویق کرده بود (سلاحهایی که عبارت بود از تفنگهای قدیمی که پسرها از پدرها به ارث برده بودند، یا مسلسلهای کلاشینکوف که در دست گرفته یا روی شانههایشان انداخته بودند)، بلکه در کنار این نمایش سلاحها، هدفشان گوش کردن به سخنان یک نفر بود، روحانی ایرانی الاصل، بلند قامت و محبوبی که تعداد زیادی طرفدار (هم بین مسلمین و هم بین مسیحیها) داشت. این محبوبیت از حدود 15 سال پیش که به لبنان رسیده بود کم کم شکل گرفته بود.

سید موسی صدر (که در بین یارانش به امام موسی معروف بود و همه او را با تواضعش و صدای آرامشبخشش میشناختند) از آغاز آمدنش به لبنان شروع کرد به پراکندن بذر عزم و اراده از طریق سخنرانیهای مختلف. او، سبک جدیدی از سخنرانیهای صریح اعتراضی را نمودار کرد.

یک ماه پیش از آن روز هم امام صدر در روستای بدنایل (که تنها چند کیلومتر با بعلبک فاصله داشت) طی سخنرانی ای با عصبانیت، این موضوع را که دولت لبنان برخی مناطق را ندیده میگیرد و طرحهای اقتصادی و اجتماعی را در آنجا اجرا نمیکند و همچنین موضوع ناتوانی حکومت لبنان در حمایت از اهالی جنوب لبنان در برابر تهاجمات هوایی ویران کننده اسرائیلیها را محکوم کرد. امام صدر در آن سخنرانی اعلام کرد شیعیان لبنان مدتهاست که در حاشیه نگاه داشته شدهاند، و تحت ارادهی دیگران، و با دادن لقب «متوالی» به آنها، آنان را تمسخر کردهاند. اما حالا وقت «انقلاب و سلاح» رسیده است.[«متوالی» کلمه ای مجهولالمصدر است ولی در گذشتهها برای شیعیان لبنان به کار میرفت و حالت استخفافآمیزی در بر داشت.]

«از امروز نه ناله میکنیم و نه گریه میکنیم. از امروز اسم ما متوالی نیست، اسم ما "ردکننده" است، مردان قیام، مردان قیام بر ضد طغیان، حتی اگر این قیام مستلزم بذل خون و جانمان باشد.»



در آن روز، مؤمنان شیعه تصمیم گرفتند که به ندای امام صدر لبیک بگویند: با نشان دادن سلاحهایشان(که نمایش دادن عینی قدرت گروهیِ مخفی ماندهی آنان بود) و با هشدار شدید به حکومت لبنان که طایفهی ملقب به متوالیها [شیعیان] از امروز دیگر ساکت نخواهند ماند و گردن کج نخواهند کرد.

امام صدر و همراهانش در وادی البقاع، به سختی و با کندی به سمت بعلبک در حرکت بودند. در مسیرشان و حین عبور از روستاهای شیعهنشین شمال منطقهی شتورة، جمعیت انبوه و هیجان زده شیعیان بر سر راه امام صدر قرار میگرفتند و او هم مجبور میشد از ماشین پیاده شود و با بزرگان محلی سلام و علیک داشته باشد و با صبر و طمأنینه به صحبتها و فریادهای داغ خوشامدگوییشان و ابراز محبتش مردم گوش فرا دهد.

در مسیر او مدام گوسفند قربانی میکردند تا به این شکل عمق احترامشان را به کسی که به دیدارشان آمده بود نشان دهند.

بعد از اینکه امام موسی صدر با ادب و احترام، درخواست روستاییان را برای اینکه مدت بیشتری نزدشان بماند رد میکرد، سوار ماشین میشد و دوباره حرکت میکرد تا به روستای بعدی میرسید و در آنجا هم باز همین قضایا تکرار میشد. [فلذا حرکت موکب امام صدر بسیار کند رخ میداد.]

بالاخره با ورود موکب امام صدر به مناطق حاشیهای جنوب بعلبک، بلندگوهای مساجد شهر، خبر ورود امام را اعلام کردند. با انتشار خبر در شهر، هزاران تفنگ رو به آسمان گرفته شد و صدای کرکنندهی شلیک هوایی، همراه با فریادهای الله کبر در همه جا پیچید. حداقل پنجاه هزار تفنگ داشتند همزمان شلیک میکردند و این یک خوشامدگویی «بقاعی» حقیقی در مقابل امام موقر بود. حقیقتا سیل گلولههای هوایی، برگی بر روی درختها باقی نگذاشت.

وقتی امام صدر از ماشینش پیاده شد، دور او پر شد از جمعیت مصمم و هیجانزده و به پاخاسته، جمیعت او را تا تریبون کوچکی که برای سخنرانیاش در نظر گرفته بود پیش برد. حین حرکت، دستهای دراز شده با شوق و حسرت عبای او را میگرفتند و به عمامه سیاه روی سرش دست میکشیدند. بیست دقیقه طول کشید تا از ماشین به تریبون برسد و فریادها و شعارهای شور و شوق آمیز و شلیک گلولههای هوایی همچنان ادامه داشت و نمیشد مردم را ساکت کرد.

امام صدر خطاب به جمعیت انبوه حاضر گفت: «من صحبتهایی دارم که از گلوله داغتر است، پس تیرهایتان را نگه دارید.»؛ میخواست با این حرف آنها را تشویق به آرامش کند تا بتواند سخنانش را شروع کند.

امام صدر در سخنرانیاش دولت لبنان را به دلیل کوتاهی در پاسخگوییها به درخواستهای اساسی ملت، ملامت کرد و به این اشاره کرد که همین بعلبک با اینکه تعداد ساکنینش به ده هزار نفر میرسد تنها یک مدرسه دولتی دارد که آن هم زمان تأسیسش به دوره قیمومیت فرانسه بر لبنان در حدود سی سال پیش برمیگردد. امام، از جنوب سخن گفت که در معرض تجاوزات مکرر اسرائیل است و گروههای فلسطینی مسلحِ مستقر شده در آنجا هم به مردمش ظلم میکنند، از مردم جنوب گفت که تحقیر شدهاند، و از آب جنوب گفت که به یغما میرود.

امام موسی انتقاد تندی مطرح کرد؛ گفت که حضور شیعیان در خدمات اجتماعی و صنعت و عرصههای دانشگاهی پایینتر از سطح مطلوب است و هزاران لبنانی فقیر چه در شمال و چه در جنوب کشور حتی شناسنامه هم ندارند و از حق مسلمشان در بهرهمندی از خدمات اساسی دولتی و حق رأی محروم اند.
 

 

امام صدر با اشاره به سلاحی که در دستها بود گفت: «سلاح، زینت مردان است» [السلاح زینة الرجال] و یارانش را تشویق کرد تا حق مشروع خود را از دولت بگیرند و یا آنکه در راه به دست آوردن حق مشروع خود بمیرند.

 
 

 

سید موسی، در سخنرانیاش به مثال شهادت امام حسین اشاره کرد و بدین ترتیب، داستان دینی و نمادین بودن آن نبرد دیرینه با ظلم را با وضعیت اسفباری که شیعیان لبنانی معاصر با آن مواجه بودند گره زد.

با لحنی مؤثر پرسید: «آیا امام حسین چنین وضعی را برای فرزندانش میپذیرد؟»

امام صدر با اشاره به سلاحی که در دستها بود گفت: «سلاح، زینت مردان است» [السلاح زینة الرجال] و یارانش را تشویق کرد تا حق مشروع خود را از دولت بگیرند و یا آنکه در راه به دست آوردن حق مشروع خود بمیرند.

این بار، زبان خشم و انقلاب بود که امام صدر برای برانگیختن شیعیان و برای بیدار کردن جماعت از خواب سهلانگاری و بیخیالیشان به کار گرفته بود و سعی میکرد در آنها روح عزم و اعتماد به نفس و تلاش برای رسیدن به عدالت را برانگیزد.

«عقل حمیة» که در آن زمان یک دانشجوی طرفدار امام موسی صدر بود و بعدها فرمانده نظامی ارشد جنبش امل شد، میگوید: «در اینجا یک مرد بود که موسی صدر نام داشت. امام صدر بود که غول خفتهی [قدرت] شیعیان لبنان را بیدار کرد.»


تاریخچهی حضور شیعیان در لبنان تا زمان امام صدر

کسی دقیقا منشأ حضور اسلاف شیعه در لبنان را نمیداند. در هر حال می دانیم که شیعیان لبنان از جهت جغرافیایی در بین اهل سنت شام محاصره بودند و تمرکز اصلیشان در منطقه جبل عامل بود.

شیعیان همواره در این منطقه از نوعی خودمختاری برخوردار بودند. حتی در دوره حکومت عثمانیها هم این خودمختاری را حفظ کرده بودند. تا آنکه پادشاه عثمانی، یک سپاهیِ بسیار خونریز به نام احمد پاشا (که به «جزّار» یعنی «سلّاخ» معروف است) را مأمور کرد تا به مناطق شیعهنشین شام حمله کرده و آنها را مستقیما زیر نفوذ حکومت عثمانی در آورد. جزار کسی است که یک نویسنده اروپایی در همان زمان به اسم بارون دو توت او را اینگونه معرفی کرده: «وحشی مطلقی است که به نوع بشر حمله میکند».

جزار توانست در سال 1781 با وحشیگری فراوان شیعیان را شکست دهد، هرچند که مقاومت سرسختانهی شیعیان در همان زمان هم مثال زدنی بود.

حمله سرکوبگرانه و قمعی جزار، جبل عامل را از موقعیت مرکز اول تعلیم شیعیان خارج کرد. هیچ چیز از تأثیرات این حمله در امان نماند. کمااینکه به خودمختاری شیعیان هم خاتمه داد. در دهههای بعدی اهمیت جبل عامل رفته رفته کم و کمتر شد. در واقع سفرنامه نویسان اروپایی که در نیمه دوم قرن 19 از این منطقه عبور کردهاند نتوانستهاند ناراحتیشان را از فقر و بدبختیای که روستاهای جبل عامل را در برگرفته بود و از رکود و رخوت و بی مبالاتیای که ساکنین محلی داشتند، مخفی نمایند.

شانس شیعیان در دوره انتقال حکومت از عثمانیها به قیمومیت فرانسه در آخر جنگ جهانی اول، چندان افزایش نیافت. وقتی هم که تشکیل دولت لبنان در سال 1920 اعلام شد و مرزهایش در سه سال بعد ترسیم گشت، اهالی جبل عامل تبدیل شدند به اهالی لبنان. همسایگان عرب آنها در جنوب، فلسطینیهایی بودند که تحت قیمومیت بریتانیا قرار داده شده بودند و حالا مرزهای جدید کسانی را از هم جدا میکرد که تا چندی پیش یک جامعه همگون با یکدیگر محسوب میشدند.

حتی پس از آنکه لبنان در سال 1943 از فرانسه مستقل شد، شیعیان باز هم به قدر کافی و باتوجه به حجمشان نسبت به دیگر طوایف لبنان، در نظام حکومتی جدید دارای سهم متناسب نشدند.

میثاق ملی که در آن زمان تدوین شد (و در اصل توافقامهای بین اهل سنت و مارونیهای لبنان بود) مناصب را با توجه به سرشماریای که حدود ده سال قبل یعنی در سال 1932 انجام شده بود تقسیم کرد (جالب است که هنوز هم با گذشت 80 سال، هیچ سرشماری دیگری در لبنان صورت نگرفته است). این سرشماری در همان زمان انجام هم دقتش محل سؤال بود و در هر حال بعد از گذشت یازده سال، قطعا برای چنین مسئلهای قابل استناد نبود. طبق این میثاق ملی، مارونیها (که در آن زمان بزرگترین طایفهی لبنان محسوب میشدند) صاحب بالاترین مناصب سیاسی و امنیتی از جمله ریاست جمهوری و فرماندهی ارتش لبنان شدند.

در سالهای اول پس از استقلال، لبنان شاهد دوره شکوفایی اقتصادی به واسطه بخش خدمات بود، و در این امر از موقعیت جغرافیاییاش بین غرب و خلیج فارس پر نفت و رو به فعالیت بهره میبرد.

ولی این شکوفایی در خلال این دوره، چیزی بود که تنها نخبگان حاکم که به خانوادههای سیاسی با نفوذ متعلق بودند، از آن سود می بردند؛ خانوادههای بانفوذی که بخشهای تجاری و مالی را در انحصار خود و بر سیاست کشور هیمنه کامل داشتند.

عایدات این شکوفایی اقتصادی هم عموما در بیروت و بخشهایی از منطقه جبل لبنان که مسیحیها در آنجا مستقر بودند هزینه میشد. مناطق ثانویه در شمال، وادی البقاع و جنوب که شیعیان در آنجا بودند، شاهد رکود بود. مثلا در سال 1943 حتی یک بیمارستان هم در جنوب لبنان وجود نداشت.

سکونت در مناطق موسوم به «کمربند فلاکت»

زرق و برق بیروت (که درآمدش در دهه پنجاه میلادی پنج برابر مناطق اطرافش بود) دهها هزار شیعه را تشویق میکرد که مزارع و روستاهای خود را رها کنند و به دنبال فرصتهای شغلی تازه راهی بیروت شوند. اکثر این شیعیان در حاشیه جنوبی بیروت [ضاحیه جنوبی] و در محلههای پرتراکم و غیر بهداشتی به وجود آمده در آنجا مستقر شدند. شیعیان عموما به عنوان کارگران ساختمانی فعال بودند و به بالا رفتن برجهای سیمانیای کمک کردند که به سرعت خط افق بیروت را محو میکرد.

با آغاز سال 1971 میلادی، تقریبا نیمیاز شیعیان لبنان در ضاحیه جنوبی بیروت ساکن بودند (جایی که به «کمربند فلاکت» مشهور بود)، به علاوه دو منطقه مشخص دیگری که شیعیان در آنجا هم ساکن بودند یعنی بقاع و جنوب لبنان.

نمایندگان سیاسی طایفه شیعه همواره زمینداران شیعهای بودند که سلطهی زمیندارانهی خود را به زیردستانشان تحمیل میکردند و آنها را در مقابل سرسپردگی تام در انتخاباتها، به مناصبی منصوب میکردند [و بدین ترتیب همواره همین زمینداران به عنوان نمایندگان شیعیان انتخاب میگشتند].

با توجه به محدودیت سهم سیاسی شیعیان و شرایط اجتماعی سطح پایین، معلوم بود که محلههای فقیرنشین و پرجمعیت در ضاحیه جنوبی بیروت زمینی بارور برای رشد ایدئولوژیهای چپگرایانه (که در دهه پنجاه میلادی همه خاورمیانه را درمینوردید) خواهند بود. بدین ترتیب جوانان شیعهای که در مناطق پرجمعیت ضاحیه و جو زمیندارانه و فئودالی جبل عامل و بقاع فقیر رشد کرده بودند، احزاب سکولار چپگرا جذبشان میکرد؛ احزابی که شعارشان تعطیل نظام فعلی [سیاسی و اجتماعی] و ترویج مساوات در جامعه بود.

... انگار که او خود مسیح است

در اوج این هیجان اجتماعی- سیاسی شیعیان، امام موسی صدر (که در آن زمان 31 ساله بود) در سال 1959 به لبنان آمد.

او چهار سال قبل از آن سفری به لبنان نموده بود و مهمان [علامه] سید عبدالحسین شرفالدین شده بود. [علامه] سید شرفالدین یکی از اقوام او و بارزترین مرجع شیعیان لبنان در آن زمان بود. [علامه] سید شرفالدین که شدیدا تحت تأثیر این روحانی ایرانی باهوش قدبلند قرار گرفته بود، بر جوانی و بیتجربگی و کم بودن آشنایی او با لبنان چشم پوشی کرد و او را به [البته با تیزهوشی و به عنوان بهترین گزینه] به عنوان جانشین خود انتخاب نمود.

[حالا سید موسی صدر پس از وفات علامه شرفالدین به لبنان آمده بود]. پس از استقرار در شهر صور، اما صدر به سرعت با جامعه محلی درآمیخت. هر جمعه در مسجد عباس شرفالدین صور نماز جمعه میخواند و با شخصیتهای پیشرو در شهر هم ارتباط میگرفت.

«اولش کسی نمیدانست او کیست.» این را عبدالله یزبک میگوید که در آن زمان یک تاجر محلی بود و بعدها تبدیل به دستیار امام موسی صدر شد. «من معمولا نماز را به سادات دیگر اقتدا میکردم. ولی همیشه حس میکردم همه آنها مدام حرفهای شبیه هم [و تکراری] میزنند. فلذا شروع کردم به نمازخواندن با امام صدر [و شنیدن سخنرانیهای بعد از نماز او]. ناگهان دیدم که حرفهای جدیدی درباره دین و اقتصاد و اصلاحات اجتماعی میشنوم. حرفهایی از او میشنیدم که تا آن زمان از هیچ کس نشنیده بودم.»

به کمک برخی تخصیصهای مالی از طرف دولت و همچنین تبرعات دینی، امام صدر دست به یک سری فعالیتهای اجتماعی زد. اولین حرکتش هم برچیدن گدایی در شهر صور بود. در این راستا اقدام به تأسیس یک صندوق خیریهی محلی کرد و سپس آن را به مرور گسترش داد. همچنین مرکزی برای مطالعات اسلامی و چندین مرکز مرتبط با حِرَف و فنون در صور ایجاد نمود. هنرستان فنی جبل عامل که در برج شمالی خارج از شهر صور تأسیس کرد، طرح اصلیاش در آن سالها بود. آن هنرستان هنوز و تا به امروز باز است و هم اکنون زیر نظر خواهر امام صدر رباب به فعالیتش ادامه میدهد. کما اینکه در بیروت هم یک بیمارستان و یتیمخانههایی برای پسران و دختران تأسیس کرد.

 

مردم از رسیدن امام صدر و شنیدن صدایش از خود بی خود شدند. مسیحی بودند، ولی شروع کردند مثل مسلمانان فریاد زدن: «الله اکبر، الله اکبر ...». مردم طوری با او مواجه میشدند که گویی خود مسیح ظهور کرده است. مسیحیان خیلی به من میگفتند که خوشحالند از اینکه شخصی مثل او را در بین خود دارند.»

 



امام موسی صدر، با عربیاش که با لهجهی فارسی آمیخته بود و با چهرهی جذاب و فعالیت گستردهاش به سرعت توجه طبقه متوسط [و فقیر] شیعه را به خود جلب کرد و از حمایت آنها برخوردار شد. حالا امام صدر تبدیل شده بود به جایگزین و بدیل ثروتمندان زمیندار سنگدل و همچنین بدیل انقلابیون ترسناک چپگرا. او شخصیتی بود که بین آگاهی جمعی و پیشروی و اصلاح جمع کرده بود.

امام صدر سخت تلاش کرد تا احساس هویت مذهبی واحد را بین شیعیان لبنان (که از نظر جغرافیایی در سطح لبنان پراکنده بودند) تقویت نماید، در همین راستا با روحیهای خستگیناپذیر از این گوشه کشور به آن گوشه دائما در حرکت بود. و به رغم اینکه تمرکزش در کارها بر بهبود شرایط زندگی شیعیان لبنان بود، در عین حال دست یاریاش را به سوی گروههای دیگر هم دراز میکرد (گرچه اینکارش موجب خشم علمای محافظهکارتر شد). در همین راستا به صورت مرتب در کلیساها هم سخنرانی میکرد. در یکی از این موارد، او قرار بود در کلیسایی در علما الشعب سخنرانی کند (علما الشعب یک روستای مسیحی مارونی در مرز لبنان با فلسطین اشغالی است) ولی وقتی نزدیک منطقه شد دید که راه به دلیل تجمع گسترده و عظیم مردمیکه برای شنیدن سخنرانی او آمده بودند، بسته شده است. فلذا مجبور شد که همراه عبدالله یزبک از ماشین پیاده شود و از طریق مزارع توتون و تنباکوی [کنار جاده] خودشان را به کلیسا برسانند.

یزبک این خاطره را به یاد میآورد و میگوید: «با سی دقیقه تأخیر به کلیسا رسیدیم. مردم نگران شده بودند. ولی وقتی که رسید، پشت تریبون رفت. حالا همه مردم میتوانستند صدای او را بشنوند. مردم از رسیدن او و شنیدن صدایش از خود بیخود شدند. مسیحی بودند، ولی شروع کردند مثل مسلمانان فریاد زدن: «الله اکبر، الله اکبر ...». مردم طوری با او مواجه میشدند که گویی خود مسیح ظهور کرده است. مسیحیان خیلی به من میگفتند که خوشحالند از اینکه شخصی مثل او را در بین خود دارند.»

امام صدر [با این فعالیتهایش] دشمنی ثروتمندان زمیندار شیعه (که در جای خود مستحکم شده بودند) را برانگیخت، اینان حس میکردند که این روحانی فعال، تهدیدی برای پایگاه آنها در بین شیعیان است و او با تأسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان در سال 1976 (به صفت اصلیترین دستگاه نمایانندهی شیعیان لبنان) نفوذ آنها را به خطر انداخته است. در سال بعد هم امام صدر «حرکة المحرومین» را تأسیس کرد که تبدیل شد به وسیله اصلی او برای ادامه فعالیتهای مردمی و اجتماعیاش در حمایت از افراد فقیرتر اجتماع. این جنبش، اولین سازمان سیاسی و اجتماعی شیعیان لبنان در چنین سطح گستردهای بود.

شکلگیری «فدائیها» [الفدائیین]

در نیمه دوم دهه شصت میلادی امام موسی صدر دریافت که در سایه ظهور رزمندگان فلسطینی [فداییها] در جنوب لبنان به اضافه آشکار شدن نشانههای درگیری با اسرائیل از طریق مرزهای جنوبی، تلاشهای او برای بسیج سیاسی و اجتماعی شیعیان با پیچیدگی بیشتری مواجه است.

لبنان هم مانند دیگر کشورهای هممرز با فلسطین، تعداد زیادی از آوارگان فلسطینی را پس از جنگ اول اعراب با اسرائیل، یعنی درست پس از اعلام تأسیس اسرائیل در سال 1948، در خود جای داده بود. در اواخر دهه پنجاه میلادی، در بین این فلسطینیها گروهای مبارزی پدیدار شدند که قائل به مقاومت مسلحانه در برابر اسرائیل بودند. از مهمترین گروههایی که در آن دوران ظهور کرد جنبش فتح به رهبری یک مهندس جوان به نام یاسر عرفات بود.

اولین عملیاتهای نظامی فتح محدود و پراکنده و بعضا ناموفق بود (اولین این عملیاتها از خاک لبنان به سمت فلسطین آغاز شد و زمان آن ژوئن 1965 بود). ولی این وضع پس از جنگ شش روزه در ژوئن 1967 تغییر کرد. جنگ شش روزه پس از هجوم غافلگیرانهی اسرائیل ضد مصر و سوریه و اردن آغاز شد. وقتی شش روز بعد موافقتنامه آتش بس امضا شد، اسرائیل به صورت کامل باریکه غزه و کل صحرای سینا از مصر و کرانه باختری رود اردن (ازجمله قدس شرقی) از اردن و بلندیهای جولان از سوریه را تصرف کرده بود و بدین ترتیب وسعت دولت عبری را تنها ظرف شش روز، سه برابر نموده بود.

لبنان از دخالت مستقیم در این جنگ اجتناب کرد ولی استیلای سریع اسرائیل بر جولان سوریه، تأثیراتی بر آیندهی سیادت لبنان بر سرزمینهایش و بر امنیت منطقه ای میگذاشت.[در همین جنگ روستای الغجر و مزارع شبعا و تپههای کفرشوبای لبنان هم در آن منطقه توسط اسرائیل اشغال شد].

فتح لند! [سرزمین سازمان فتح]

پس از آنکه اسرئیل در جنگ 1967 طعم شکست را به ارتشهای عربی چشاند، جنبش رو به رشد مسلحانهی فلسطینیها تبدیل به نیرویی جذاب شد. در اکتبر 1986 رزمندگان فلسطینی کم کم از اردوگاههای آوارگان پا بیرون گذاشته و شروع به تأسیس پایگاههای نظامی در جنوب لبنان در جوار مرز با اسرائیل [فلسطین اشغالی] نمودند. [به دلیل حضور پررنگ نیروهای سازمان فتح در جنوب لبنان، و در اختیار گرفتن عملی آن مناطق، به جنوب لبنان «فتح لند» گفته میشد.]

حکومت لبنان هم با نگرانی این وضع حاکم شده بعد از جنگ 1967 را زیر نظر داشت. پیش از آنکه رزمندگان فلسطینی به صورت جدی حملاتشان به اسرائیل را از خاک لبنان را آغاز کنند، اسرائیل به لبنانیها یک نمونه نشان داد که اگر دست و پای سازمان آزادیبخش فلسطین را جمع نکنند، باید منتظر چه چیزی باشند: در 26 دسامبر، دستهای از کماندوهای اسرئیلی در فرودگاه بیروت از هلیکوپترهایشان پیاده شدند و با در اختیار گرفتن اوضاع، سیزده هواپیما از هواپیماهای موجود در فرودگاه را منفجر کردند که در بین آنها 8 هواپیمای غیرنظامی لبنانی متعلق به خطوط هواپیمایی «خاورمیانه» قرار داشت. [این عملیات در پاسخ به عملیاتهای مقاومت فلسطینی که از خاک لبنان انجام میشد صورت گرفت].

اعتراضات مردمیای که پس از این قضیه در لبنان به راه افتاد، دولت لبنان را مجبور به استعفا کرد.

در آوریل 1969 درگیریهای شدیدی بین ارتش لبنان و سازمان آزادیبخش فلسطین در جنوب لبنان در گرفت و به سرعت به خیابانهای شهرهای لبنان کشیده شد. عملیات فلسطینیها شدت تنشهای لبنان را در سایه تقسیم قدرت بین نخبگان مارونی (که کاملا اوضاع را در قبضه داشتند و در مناصب خود مستحکم شده بودند) با مسلمانان و برخی مجموعههای چپگرا افزایش داد: دستهی اول [یعنی مارونیها] از قدرت رو به رشد سازمان آزادیبخش فلسطین و از توانایی یافتنش در تغییر اوضاع [موجود در کشور] خشمگین بود در حالیکه دسته دوم، فلسطینیها را همپیمانانی مفید در نبرد خود برای دست یافتن به سهم بیشتر در حکومت مییافتند.

[پس از درگیریهای شدید آن سال بین ارتش و فلسطینیها] نهایتا مجموعهای از تفاهمات حاصل شد که طی موافقتنامه ای در اکتوبر 1968 بین حکومت لبنان و سازمان آزادیبخش فلسطین به امضا رسید و به «توافقنامه قاهره» معروف شد. در این توافقنامه به فلسطینیها حق مشارکت در درگیریهای مسلحانه ضد اسرائیل داده میشد «به شرطی که با دو موضوع اساسی سیادت لبنان و امنیت لبنان هماهنگ باشد.»

آغاز سال 1970 همزمان شد با زیاد شدن حملات فلسطینیها به اسرائیل از خاک لبنان، و این چیزی بود که صورتگرفتن عکسالعملهای شدید از طرف اسرائیل را حتمی میکرد. در همین راستا در ماه جولای اسرائیلیها برای اشغال دامنه کوه مزارع شبعا دستبهکار شدند (این دامنه جایی بود که فلسطینیها از آنجا ضد ساحل شمالی الجلیل حملات خمپارهای انجام میدادند). مهندسین اسرائیلی به وسیله خودروهای مهندسی راههای امدادی به دامنه کوه کشیدند، و مراکزی نظامیای در خط مقدم بر روی بلندیهای صخرهای مشرف بر کفرشوبا و شبعا احداث کردند. کشاورزان و رعایای باقی مانده هم که با سرسختی در مقابل سختگیریهای قبلی سربازان اسرائیلی پایداری کرده بودند، مجبور به ترک اراضیشان شدند. حالا اسرائیلیها با این مراکز جدید نظامیشان در بالای تپه، میتوانستند بر بخش بزرگی از جنوب شرق لبنان اشراف داشته باشند.

سال 1974 که آغاز شد، دیگر روزی نبود که جنوب لبنان شاهد تعدیهای مرزی سربازان اسرائیلی یا خمپارهباران یا حملات هوایی نباشد. هرچند سازمان ملل در سال 1972 (بنابه درخواست لبنان) سه مرکز مراقبت، در طول مرزها ایجاد کرده بود ولی این مراقبین غیرمسلح سازمان ملل هیچ کاری نمیتوانستند بکنند جز اینکه تعداد زیرپا گذاشتن قوانین توسط اسرائیلیها و فلسطینیها را ثبت کنند و گزارشهایی درباره خسارات و تلفات در طرف لبنانی تهیه کنند و اساسا اجازه دخالت مستقیم را نداشتند.

بعد از هجوم یک فدائی فلسطینی به اسرائیلیها از طریق مرزهای لبنان در می 1974، دولت اسرائیل تصمیم گرفت که مرزهایش با لبنان را مسدود کند؛ از طریق کشیدن دیواری با ارتفاع دو متر و هفتاد سانتیمتر و مجهز به سیستمهای کاشف حرکت، همچنین کشیدن سیم خاردار و ایجاد مسیرهای خاکی برای کشف جای پای نفوذکنندگان. اسرائیل همچنین یک مرکز مراقبت نظامی در طول مرز ایجاد نمود. همینطور در طرف لبنانی دیوار، گیاهان را از زمین کند و زمین را مینگذاری نمود. همچنین برای مراقبتهای شبانه استفاده از پرژکتور و گلوله منور را در دستور کار گذاشت.

اسرائیل تعداد گشتیهایش برای مراقبت در داخل لبنان را هم افزایش داد: تانکهای اسرائیلی سربازان را در طول روز داخل مرزهای لبنان میبرد و در مراکز مشرف بر اراضی شمال متمرکز میشد. دولت لبنان هم در این راستا شکایتهایی رسمی تقدیم سازمان ملل کرد ولی از ارتش خواسته شد که دخالتی نکند.

اسرائیل در این زمان با پیش گرفتن سیاست تنبیه لبنانیهای جنوبی میخواست حکومت لبنان را مجبور کند که تدابیری ضد نیروهای سازمان آزادیبخش فلسطین اتخاذ کنند. ولی لبنان، کشوری بود کوچک و ضعیف، که بین جهت گیریها و وابستگیهای مختلف طائفهای و مذهبی و ایدئولوژیک رقیب و بین اختلافات اجتماعی تقسیم شده بود. روی همین حساب حکومت لبنان نتوانست به اجماعی درباره کیفیت برخورد مناسب با سازمان آزادیبخش فلسطین برسد، چیزی که اهالی جنوب لبنان را زیر بارانهای نعمات جنگی فلسطینیها و اسرائیلیها قرار داده بود!

شکل گیری «أمل»

امام موسی صدر دولت لبنان را تشویق میکرد که جنوبیها را از این وضعیت ناخوشایند نجات دهند، ولی تلاشهایش بی نتیجه بود.

امام موسی صدر مناسب میدید که مجددا نفرت خود از اسرائیل و حمایتش از حق فلسطینیها در بازپسگیری کشورشان را تکرار کند.

با وجود این تصریحات و با وجود احساس همدلی حقیقی و صادقانهای که نسبت به فلسطینی ها داشت، امام صدر میتوانست یقین داشته باشد که کارهای سازمان آزادیبخش فلسطینی در جنوب لبنان برای پیروان او خرابی و بدبختی و فلاکت به بار میآورد.

 امام موسی صدر کم کم د

نظر شما
پربیننده ها