سینمار کس ، بزرگترین فاجعه پهلوی

کد خبر: ۲۰۱۹۶۰
تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۸ - 30January 2013

یکی از مهمترین حوادث سال 57 که باعث خشمگین کردن مردم و سرعت بخشیدن به انقلاب 57 شد، فاجعه به آتش کشیدن سینما رکس آبادان بود. علت خشمگینی مردم، نسبت دادن این فاجعه به عوامل حکومت پهلوی بود. در حدود ساعت 21:45 شب بیست و هشتم مرداد طبق آمار دقیق 630نفر از کسانی که به تماشای فیلم گوزن‌ها در آخرین سانس به سینما رفته بودند در آتش سوختند. تعداد کشته‌شدگان بعداً به بیش از 733 نفر افزایش یافت.

 

* در شب 29 مرداد سال 1357 مجلس ضیافت با شکوهی به مناسبت سالروز آنچه که رژیم آن را قیام ملی 28 مرداد 1332 می‌خواند و مخالفین از آن به نام کودتای ننگین 28 مرداد با همکاری سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) CIA یاد می‌کردند در کاخ سعد آباد برگزار شده بود . این مراسم هر سال در شب 28 مرداد برگزار می‌شد و گاهی در عصر 28 مرداد منعقد می‌گردید اما آن سال به مناسبت اوج‌گیری مخالفت‌ها سعی شده بود به صورت خصوصی برگزار گردد و یک جشن خانوادگی به مناسبت شکرگزاری دودمان پهلوی از بازگشت شاه در 25 سال پیش از آن به تخت سلطنت و مقام خود باشد و نه یک جشن پر سر و صدا.

خاندان سلطنتی به مراسم 28 مرداد اهمیت زیادی می‌داد زیرا جریان 28 مرداد که نمی‌توان آن را صرفاً یک کودتای نظامی خواند و اطلاق نام قیام نیز بدان دور از واقعیت تاریخ است، آن خانواده را یک بار دیگر پس از واقعه سوم شهریور 1320 به کاخ‌های سلطنتی بازگرداند و این بار با قدرت و غرور بیشتری به مراتب افزونتر از دوران پس از شهریور 1320 بر اریکه سلطنت بازگشتند و به جبران آن دو سال دوری از اقتدار و اختیارات طی آن 25 سال هرچه در توان داشتند کوشیدند تا جبران مافات کنند.

در خانواده پهلوی صرفنظر از نسل جوانی که بر اثر ازدواج برادران و خواهران و برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌ها و بستگان نزدیک و دور سلطنت طی آن 25 سال از 1332 تا 1357 چشم به دنیا گشوده بودند و طبعاً وقایع دوران پیش از 28 مرداد را ندیده بودند؛ دیگران از جمله ملکه مادر، ملکه توران امیر سلیمانی، ملکه عصمت السلطنه، برادران و خواهران و خویشاوندان شاه تقریباً همه خاطرات تلخی از دوران حکومت دکتر مصدق به یاد داشتند و به تلخی و نفرت از آن دوران یاد می‌کردند. علت نفرت و خشم اعضای دودمان پهلوی از دوران مصدق آن بود که دکتر مصدق اختیارات و سوء استفاده‌های اعضای خاندان سلطنتی از نسبت خانوادگی خود با شاه را محدود کرد، دفاتر عریض و طویل هریک از همسران رضاشاه و برادران و خواهران شاه را تعطیل کرد و بسیاری از آنها را از ایران به اروپا فرستاد و چون دولت پس از ملی شدن صنعت نفت و بحران سال‌های 1332 ـ 1331 پول چندانی در بساط نداشت بنابراین تبعید شدگان به خارج برای تأمین مخارج روزانه خود که با ولخرجی و اسراف نیز توأم بود به زحمت افتادند.

در ماه‌های آخر حکومت دکتر مصدق، ملکه مادر و شاهدخت شمس و شوهر و فرزندان او در آمریکا زندگی می‌کردند که شهناز نیز به آنها پیوسته بود. شاهدخت اشرف در پاریس زندگی می‌کرد و سایر اعضای خانواده نیز بیشتر در خارج از ایران زندگی می‌کردند. علیرضا پهلوی برادر جوانتر شاه نیز به پاکستان فرستاده شده بود. اختیارات شاه بسیار محدود شده بود و حقوقی که دولت به شاه و دربار می‌پرداخت تعدیل شده و مصدق حتی خواهان آن بود که به دلیل تنگدستی دولت، شاه از دریافت حقوق ماهانه خود 45 هزار تومان خودداری کند.

بیست و هشتم مرداد آن وضعیت را از بین برد. برادران و خواهران شاه به تدریج به کشور بازگشتند و دوباره املاک و ممر معاش‌های متعدد خود را به دست آوردند و شروع به تأسیس شرکت‌های انتفاعی کردند و گذشته از آن در شرکت‌های دیگران سهامی به دست آوردند و اغلب آن سهام بدون سرمایه‌گذاری به آنان واگذار می‌شد زیرا سرمایه گذاران می‌خواستند از نفوذ و قدرت برادران و خواهران شاه بهره‌مند شوند.

برادران و خواهران شاه اغلب فاقد تحصیلات عالیه بودند و کسی نمی‌توانست درجه تحصیلی واقعی آنها چیست فقط در مورد عبدالرضا پهلوی گفته می‌شد که او دانشگاه هاروارد را در رشته اقتصاد به پایان رسانده است.

برادران و خواهران شاه نظر به اینکه تحصیلات عالیه نداشتند و چون اساساً فاقد افکار روشن و پیشرفته‌ای بودند و بیشتر سطحی بوده و علاقه‌ای به مطالعه نشان نمی‌دادند هرگز به مخیله شان خطور نمی‌کرد که سوء استفاده گسترده آنها از نسبت خانوادگی‌شان با شاه، مقام شاه را موهون کرده و در آینده سلطنت پهلویان را در ایران با دشواری‌هایی رو به رو خواهد ساخت.

هریک از آنها فقط به منافع خود و میزان استفاده‌ای که می‌توانست از نام و نسب خانوادگی خود ببرد می‌اندیشید و هریک از آنها سعی می‌کرد ثروت بیشتری به دست آورد و به میزان املاک خود بیفزاید و در شرکت‌هایی که تأسیس می‌شد سهام زیادتری به دست آورد و تا می‌تواند جواهر و اشیاء نفیس و مبلمان عالی در خانه و ویلا و قصر خود گرد آورد و نقدینه‌های بانکی خود در داخل و خارج را بیشتر کند.

شاهزادگان پهلوی فاقد آینده‌نگری بودند و هیچ وقت کتاب نمی‌خواندند زیرا پول مفتی که به آسانی به دست می‌‌آوردند و استفاده از نظریات و لذایذ گوناگون و پورسانت‌هایی که دریافت می‌کردند و خانه‌های تازه و اتومبیل‌های شیکی که می‌خریدند فرصت اندیشیدن به آنها نمی‌داد و تصور می‌کردند تا دنیا دنیاست رژیم پهلوی برقرار خواهد ماند و نسل‌هایی که به دنیا خواهند آمد مانند نسل سال 1300 که در مقابل کودتا سر اطاعت پیش آورد و نسلی که در سال 1332 پس از ماجرای 28 مرداد تسلیم سرنیزه و چکمه نظامیان شد، سلطنت حکومت وار و مطلقه دودمان پهلوی را پذیرا خواهد بود و آنان خواهند توانست به آسودگی به خود کامگی خود ادامه دهند. شاه نیز خود فاقد دور اندیشی و تامل و آینده نگری بود و تصور می‌کرد روش سلطنت پدرش که با دیکتاتوی و اعمال پلیسی و اختناق و فشار توأم بوده، روش کاملاً درستی برای سلطنت بر ملت ایران بوده است و شیوه‌ای که خود او در ابتدای سلطنت طی دوران دوازده ساله از سال 1320 تا سال 1332 آن هم به دلیل اشغال کشور پیشه کرده بود یعنی دمکراسی و اینکه شاه یک مقام غیر مسئول است روش صحیحی نبوده و به همین دلیل بود که طی آن دوازده سال اولیه سلطنت آن همه گرفتاری و بحران برای او پیش آمد و سلطنتش را تا لبه سقوط پیش برد. اما شاه به دلیل خودخواهی غافل از این بود که در همان دوران دوازده ساله رجال هوشمند و لایق و سیّاس و فهمیده‌ای چون فروغی و قوام السطنه و دکتر مصدق کشور را از توفان‌های سهمگین سیاسی نجات دادند. به هر ترتیب با توجه به دوران متفاوتی که پس از 28 مرداد در زندگی و سرنوشت اعضای خاندان پهلوی آغاز شد آن خانواده به سالگرد 28 مرداد که به شرگردانی و محرومیت و دربدری آنان در اقصی نقاط جهان خاتمه داد، اهمیت زیادی می‌دادند و آن شب در روز 29 مرداد 1357 نیز علی‌رغم حوادثی که طی هفت هشت ماه گذشته از دی ماه 1356 تا آن زمان در کشور رخ داده بود در جشن سعدآباد شرکت کردند و همه تلاششان این بود که محفلی گرن و آکنده از سرور و شادی و شادنوشی در سعد آباد راه اندازی کنند.

تیمسار ارتشبد قره‌باغی فرمانده ژاندارمری کشور شاهنشاهی (که این دو پسوند کشور شاهنشاهی در دوران قره‌باغی و به نشانه چاپلوسی جانشین ژاندارمری کل کشور و ژاندارمری کشور شده بود، کما اینکه نام شهربانی کل کشور نیز ابتدا به شهربانی کشور و سپس به شهربانی کشور شاهنشاهی بدل شده بود) در حدود ساعت هفت و نیم (19:30) در کاخ سعد آباد حضور یافت.

هنگامی که صرف شام در حدود ساعت 22 تازه آغاز شده بود یکی از آجودان‌های شاه به شاه نزدیک شد و در گوش او سخنانی گفت که سبب گردید رنگ شاه تغییر کند و دچار حیرت و اضطراب کاملاً محسوسی بشود.

خبری که شاه را تکان داد و مضطرب کرد خبر آتش‌سوزی در سینما رکس آبادان بود که در شب 28 و 29 مرداد 1357 رخ داد و گرچه عاملین بعداً پس از به پیروزی رسیدن انقلاب شناسایی و بازداشت و محاکمه و اعدام شدند اما در آن روزها کمتر کسی بود که نپندارد ساواک آن سینما را آتش زده است و مخصوصاً با توجه به آخرین نطق شاه که گفته بود «ممکن است به جای عصر تمدن بزرگ، عصر وحشت فرا برسد» اغلب ایرانیان معتقد بودند ساواک اقدام به آتش زدن سینما کرده است که به مردم القاء کند مخالفان مذهبی رژیم دشمن مظاهر جدید زندگی مدرن از جمله سینما هستند و سینما را با تماشاگران آتش می‌زنند.

اگر شاه در سالروز 28 مرداد آن‌گونه سخن نمی‌راند شاید مخالفان بدان سهولت نمی‌توانستند آتش‌سوزی سینما رکس را به رژیم منسوب کنند اما سوابقی از عملیات پروودکاسیون و پانیک ایجاد کردن دولت و ساواک از گذشته‌ها موجود بود و چند ماه بعد هم حوادثی چون کشاندن روستاییان اطراف اصفهان به شهر و تظاهرات اجباری آنها به نفع رژیم سلطنت، حمله کولی‌ها به مسجد جامع کرمان، حمله سالارجاف به پاوه و وقایع مشابهی رخ داد که ظن مردم را مبدل به یقین کرد که سرانگشت ساواک پشت حادثه وحشتناک آتش سوزی سینما رکس اصفهان قرار داشته است به خصوص که رئیس شهربانی آبادان، سرتیپ رزمی که در وقایع دی‌ماه 1356 رئیس شهربانی قم بود و سپس به آبادان منتقل شده بود پس از شنیدن خبر آتش‌سوزی به خیال خود برای دستگیر کردن عاملین دستور داده بود در سینما را قفل کنند و آتش نشانی آبادان نیز به موقع به محل حریق نرسیده بود.

آیا سرتیپ رزمی سینما رکس را آتش زده بود؟

شایعات بی‌اساس و بچه‌گانه‌ای بر سر زبان‌ها افتاد که ماه‌ها نقل می شد از این قرار گفته می‌شد چون سینما رکس به وسیله چریک‌های ناشناسی اشغال شده بود و آن چریک‌ها آپاراتچی سینما را وادار کردند فیلمی را به جای فیلم اصلی به نمایش گذارد که صحنه‌های زننده‌ای از معاشقات فرح همسر شاه سابق را در بر داشت تصمیم گرفته شد. همه کسانی که آن فیلم را دیده و شاهد آن فضاحت‌ها بوده‌اند نابود شوند. شایعات می‌گفت سرتیپ رزمی فردی که گویا مخصوصا پس از سرکوبی مردم قم با ترفیع درجه به آبادان اعزام شده بود ماجرا را شخصا به وسیله تلفن با شاه در میان گذاشت شاه به او فرمان داد ترتیبی اتخاذ نماید که یک تن از تماشاگران فیلم، زنده از سینما خارج نشوند. سرتیپ رزمی به محل رفت دستور داد سینما را با مواد آتش زا آتش بزنند و در سینما را به وسیله دستبندی که مخصوص زندانیان بود قفل کرد و نگذاشت نه تماشاچیان نه مردم به سینما نزدیک شوند.

شایعه‌ای بی‌اساس بود که درباره این ماجرا شنیده شد اما وقتی خبر حقیقی درباره حادثه‌ای منتشر نشود شایعه زیاد می‌شود.

فیلمی که مدتی بعد تهیه و از تلویزیون پخش شد قسمت‌های اخیر این فرضیه را تائید کرد. بستن در سینما به وسیله دستبند با تائید شهود حادثه تعلل رئیس شهربانی در کمک رسانی به مردم و گام برداشتن در جهت عکس یعنی بستن در سینما و جلوگیری از کمک مردم برای نجات دادن و آسیب دیدگان که این کار کاملا عملی بود و می‌توانستند در سینما را با الوار شکسته قربانیان را که در میان شعله‌های را که در میان شعله آتش می‌سوختند و خاکستر می‌شدند آزاد کنند دیر خبر دادن به آتش نشانی،‌ نشستن و مدت 25 دقیقه دست روی دست گذاشتن از نقطه‌های مبهم این حادثه بود.

این واقعه به هر ترتیب که روی داد و عاملین آن هر که بودند ارتباط رژیم سلطنتی را با مردم شکست و توفانی توفنده از خشم و نفرت و کین علیه رژیم خودکامه و لجوج و پرنخوتی که برای مردم و خواست‌ها و آرمان‌های آنان پشیزی ارزش قائل نبود برانگیخت که در طی کمتر از شش ماه با پیامدهای سهمگین و متعدد این توفان که نخست به صورت ارزش نسیم پاییز آغاز شده و اندک اندک قدرت و بعد عمیق و خروش یک توفان بنیان کن را یافته بود و اساس رژیم نامنطبق با شرایط زمان را فرو ریخت.

نمایش فیلم‌های مستهجن، سینما را وسیله ضد ارزش ساخته بود

اسرار این واقعه تا آنجا که در طول زمان تقریبا مسجل و افشا شده است این است که جوان معتادی به نام براتعلی تکبعلی زاده و چند دوست معلوم الحال او مانند تمام کسانی که در اجتماعات بحرانی به فکر خودنمایی می‌افتند و دلیل بیکاری، اعتیاد، خشم و تنفر نسبت به رژیم تصمیم گرفتند سینمایی را آتش بزنند تا از سیل گناه و فساد که دامنگیر جامعه شده و دولت آن را تشویق می‌کرد و اشاعه می‌داد کاسته شود.

طی سال‌های 1335 تا 1357 نمایش فیلم‌های سکسی و پورنوگرافی ساخت اروپا و آمریکا در سینماهای تهران و شهرستان‌ها به تدریج به شکل یک مسئله عادی و عمومی درآمد.

وارد کنندگان فیلم‌های خارجی برای جذب تماشاگر از میان انبوه فیلم‌های تولید شده در آمریکا و اروپا مستهجن‌ترین فیلم‌ها به ویژه فیلم‌های فرانسوی و ایتالیایی را برگزیده به وسیله دوبلورهایی که الفاظ رکیک و شنیع و کلمات دو پهلوی پررمز و کنایه مستهجن به کار می‌بردند و به زبان فارسی دوبله کرده در سینماهای تهران و شهرستان‌ها به نمایش می‌گذاشتند.

در این فیلم‌ها از اطفال ده دوازده ساله تا پیرمران 60-70-80 ساله و زنان و مردان و جوانان و دختران در مناظر زننده‌ای ظاهر شده و رکیک‌ترین الفاظ را بر زبان می‌آوردند.

از یک سو فیلم‌های خارجی و از سوی دیگر فیلم‌های آبگوشتی و بی‌محتوای معروف به فیلم فارسی، اخلاق عمومی و باورهای مورد حرمت مردم را مخدوش می‌کردند. تا جایی که بعضی از روزنامه‌نگاران صاحب قدمت در حرفه خود در سر مقاله‌های جراید و مجلات تهران به این وضعیت زننده و فساد انگیز اشاره کرد و خواهان سانسور بعضی از قسمت‌های زننده فیلم های مزبور می‌شدند.

گرچه در سال 1356 دستورات مبهمی برای جلوگیری از نمایش فیلم‌های مستهجن صادر شد که زیر فشار مقامات روحانی کشور بود اما نمایش آنگونه فیلم‌ها همچنین چاپ تصاویر زنان برهنه روی جلد مجلات کشور همچنان ادامه داشت. فریدون زند فرد سفیر ایران در عراق در سال 1357 در خاطرات خود می‌نویسد: در دیدار با آیت‌الله العظمی خویی در عراق، اولین موضوعی که آیت‌الله مطرح کردند موضوع اشمئزاز معظم له از چاپ تصاویر زنان برهنه روی جلد مجلات ایران بود.

دولت چندان اهمیتی به مسائلی از این قبیل نمی‌داد و حتی بعضی از مقامات دولتی اصرار داشتند فیلم‌های مستهجن در شهرهای مذهبی نظیر مشهد و قم نیز به نمایش گذارده شود.

 

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار