صدر عاملی:امام مثل هيچ كس نبود.....

کد خبر: ۲۰۲۶۹۱
تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۵ - 10February 2013
در آن شب سرد مي دانست كه اگر ياس به دل راه دهد و نماند،نه تنها بزرگ ترين حادثه زندگي خويش را از دست مي دهد كه از ديدار و مجالست با كسي محروم خواهد ماند كه تاريخ معاصر دنيا را مبهوت شخصيت استثنائي خويش كرده است و..ماند و مهرباني بي بديل امام ،راهي را بر او گشود و امكان تجربه لحظاتي را برايش فراهم كرد كه هنوز از پس ساليان سال،حلاوت آن را در كام جانش احساس مي كند و با شوقي همچون ايام جواني از آن يار مهربان سخن مي گويد.



چه سالي به دنيا آمده ايد و چه شد كه عكاسي را انتخاب كرديد؟
در سال 1222 در اصفهان به دنيا آمدم. عكاسي را هم به دليل روزنامه نگار بودن انتخاب كردم. همه دوران تحصيل را درتهران گذراندم. ديپلم ادبي گرفتم و بعد رشته روزنامه نگاري را انتخاب كردم.
اولين بار كي دوربين به دست گرفتيد ؟
حدود هفده هيجده سالگي عكاسي را شروع كردم و با راهنمايي اساتيدي چون آقاي دانيالي و بدون رفتن به دوره يا كلاس خاصي ، آن را ياد گرفتم .
در روزنامه نگاري ، وجه ادبي قضيه برايتان جذاب بود يا وجه تصويري ؟
هر دو . آن روزها موقعي كه مي خواستي از جائي گزارش تهيه كني ،لازم بود كه عكاسي هم بداني ، چون گاهي ضرورت ايجاب مي كرد كه تنها بروي . من در عين حال كه خبر را تهيه مي كردم و مي نوشتم ، عكس آن را هم مي گرفتم .
با كدام نشريه كار مي كرديد ؟
با اطلاعات ، منتهي قبل از آن با مجله فردوسي كار مي كردم.
اولين عكسهائي كه گرفتيد از كجا بود؟
جذ امخانه مشهد كه همراه با گزارشي تهيه كردم و در فردوسي چاپ شد.
شما كه آرشيو داريد ؟
نه به آن صورت ، چون ما وقتي خبري را تهيه مي كرديم و عكس مي گرفتيم ، نگاتيو ها را تحويل مي داديم و به ما نمي دادند. من تعدادي از عكسهاي دوره انقلاب ، به خصوص نوفل لوشاتو را دارم كه به شما مي دهم.
كي به روزنامه اطلاعات رفتيد ؟
من در مجله فردوسي ، يك دوره اي مطلبي مي نوشتم با عنوان گذري و نظري كه هر نويسنده اي لحظه اي خاص را كه تجربه مي كرد ، مي نوشت . دو صفحه بود و من هم هر هفته يادداشتي مي نوشتم . آن موقع من هفده سالم بود ، منتهي آنها نمي دانستند ، چون نوشته هايم را برايشان پست مي كردم. اسمم هم طوري بود كه همه فكر مي كردند يك آدم سي ساله هستم . حدود يك سالي كه آنجا كار كردم ، آقاي اصغر انتظاري كه درمجله اطلاعات هفتگي ، مسئول جدول و قصه نويسي بود ، مرا با آنجا آشنا كرد و تشويق شدم كه بروم اطلاعات . يادم هست كه كلاس يازدهم بود. كارتان را از چه سرويسي شروع كرديد ؟ سرويس حوادث. صبحها مي رفتم دادگستري ، چون منبع خبري ما آنجا بود يا كلانتري . و براي سالهاي بعد ، كلي قصه جمع كرديد . قصه و حادثه و ماجرا. من جاهايي را كه از قبل تعيين شده بودند ،نمي رفتم . آن روزها همراه عكاس خوبي به اسم محمود محمدي مي رفتم يا با آقاي يدالله ذبيحيان يا بعدها با آقاي مرتضي خاكي .
آيا بايد همه جا مي رفتيد يا فقط در همان سرويس حوادث كار مي كرديد ؟
بخشي از مسئوليتم سرويس حوادث بود ، ولي در صورت ضرورت ، براي بخشهاي ديگر هم مي رفتم . اگر يادتان باشد آن روزها دو تا روزنامه كيهان و اطلاعات بيشتر نبود. آيندگان هم بود. آن اواخر آمد كه قدرت و اعتبار آن دو تا را نداشت . روزنامه كيهان و اطلاعات رقابت بسيار جدي و حتي مي شود گفت گاهي اوقات بي رحمانه اي با هم داشتند.
بي رحمانه ؟
بله ، اگر حادثه اي روي مي داد و خبرنگار يكي از اين دو تا ، زودتر مي رسيد و خبررا به روزنامه اش مي رساند ، خبرنگارهاي روزنامه ديگر جريمه مي شدند.
ظاهرا بد هم نبوده.
بله ، از جنبه هايي سطح حرفه اي بودن خبرنگارها را بالا ميبرد.مثل حالا نبود كه مي نشينند پاي اينترنت و از چند تا خبرگزاري ، اخبار دست چندم را مي گيرند كه معمولا هم منبع آنها ، يكي است . خبرنگار واقعا بايد هوشيار مي بود و به سرعت خود را به محل حادثه مي رساند . به اين ترتيب خلاقيت و مهارت روزنامه نگار بالا مي رفت و مباحث هم از نگاههاي مختلف مطرح مي شدند و امكان تفسير و بحث بيشتري فراهم مي شد . الان تعداد روزنامه ها و مجلات ابدا قابل مقايسه با آن موقع نيست ، ولي با توجه به تنوع عناوين نشريات، يك وقت مي بيني درباره يك رويداد ، فقط يك نگاه وجود دارد و دليلش هم اين است كه زحمت حضور در صحنه را به خود نمي دهند . حالا خبرنگاري شده مقاله نويسي و گاهي اوقات هم رونويسي . آن چيزي كه نشريه اي را از نشريه ديگر متمايز مي سازد ، خبرنگاران آن هستند . اين نكته در تمام دنيا صادق است . الان متاسفانه همه خبرنگارها چشمشان به اين است كه مثلا خبرگزاري ايرنا يا ايسنا يا بقيه چه مي گويند ، عينا همان را نقل قول مي كنند . تازه همين خبرگزاريها هم مطالبشان را ازمنابع دولتي مي گيرند و خيلي كم پيش مي آيد كه خبرنگاري در صحنه حضور داشته باشد ، در حالي كه آن زمان ، يكي از مواردي كه روزنامه ها به آن پز مي دادند اين بود كه خبرنگار ويژه داشتند.
آيا مورد خاصي را به ياد داريد ؟
يادم هست در لاهيجان دختري به اسم مهين پديدارنظر بود كه ظاهر و رفتارهاي پسرانه داشت و به دختري علاقمند شده و اورا كشته بود . ما خبرنگارها ، خودمان برايش وكيل گرفتيم و يا مثلا لاله و لادن ، دو قلوهاي مشهور به هم چسبيده را من خودم در يكي از روستاهاي شيراز پيدا كردم . پدر و مادرشان آنها را رها كرده و رفته بودند. بعدها كه مشهور شدند ، پدر و مادرشان آمدند . وقتي اين اتفاق پيش آمد ، به من خبر دادند و من رفتم و اولين عكسها را از آنها گرفتم و مردم را به هيجان آورديم كه به آنها كمك كنند . بعد از ما مجله جوانان درباره آنها نوشت و سرانجام يك متولي پيدا شد كه يك پزشك اهل كرج بود و آندو، زندگيشان را با او ادامه دادند. غرضم از بيان اين خاطرات اين است كه ما بايد خودمان كشف خبري مي كرديم و دنبال آن مي رفتيم و دوربينمان هميشه بايد با ما بود . اولين درسي كه در روزنامه نگاري ياد گرفتم اين بود كه دوربين هرگز نبايد از خبرنگار جدا شود .
از چه زماني به شكل جدي درگير اخبار و مسائل انقلاب شديد؟
از تظاهرات قم .
آنجا بوديد ؟
خير، ولي پيگير وقايع بودم .
در كدام حادثه حضور داشتيد ؟
هفده شهريور . منزل ما همان حوالي بود.
عكس گرفتيد ؟
بله .
براي چاپ در اين مجموعه در اختيار ما مي گذاريد ؟
همه در آرشيو اطلاعات هستند. از خاطرات هفده شهريور بگوئيد . قرار بود مردم درميدان ژاله جمع شوند و مراسم ياد بودي براي عده اي كه قبلا آنجا شهيد شده بودند گرفته و بعد هم تظاهرات آرامي انجام شود ، بي خبر از اين كه شب قبل به ماموران دستور داده شده بود كه به تظاهركنندگان حمله كنند.
آيا شما شاهد آن حمله و تيراندازيها بوديد ؟
هم شاهد بودم و هم با كمك ديگران ، ناچار بوديم مجروحان را از صحنه خارج كنيم و به بيمارستان و درمانگاه برسانيم . اولين كساني را كه ديديم كشته شدند ، از خياباني بود كه از ميدان شهدا به طرف ميدان بهارستان مي رود و ناگهان از كوچه ها خيابانهاي اطراف گارد و سربازها ريختند.
از هفده شهريور خاطره اي داريد .كه عميقا بر زندگي شما تاثيرگذاشته و تا امروز به يادتان مانده باشد ؟
دوستي به اسم احمد سميعي داشتم كه با هم مجروحان را با يك موتور به درمانگاه بهادري در خيابان كرمان مي رسانديم . احمد موتور را مي برد و من عقب مي نشستم و فرد مجروح را نگه مي داشتم .بار سوم يا چهارمي كه مجروح برديم ، آنجا اعلام كردند كه به شدت به خون احتياج دارند . من ماندم كه خون بدهم و احمد رفت كه مجروح بياورد كه ديگر برنگشت. من تا مدتها بهت زده بودم و نمي توانستم بر خودم مسلط شوم.
بعد از هفده شهريور دركدام رويداد انقلاب حضور داشتيد ؟
من از هفت ماه قبل از اين رويداد در دانشكده پل والري ، مون پليه فرانسه جامعه شناسي مي خواندم. در نزديكي هفده شهريور به تهران آمدم و نزديك به يك ماه در تهران بودم. يعني عملا فاصله بين هفده شهريور و ورود حضرت امام را در فرانسه بوديد . تظاهرات تا سوعا - عاشورا را هم تهران بودم و بعد برگشتم فرانسه .
از آن روز عكس گرفتيد ؟
گرفتم ، ولي باور كنيد چيزي ندارم و همه را به روزنامه اطلاعات تحويل دادم كه الان در آرشيو آنجا هست .
در آن روزها ديگر چه كساني حضورداشتند ؟
آقاي جعفر دانيالي و آقاي جهانگير رزمي بودند كه به شكل حرفه اي عكاسي مي كردند و فقط همين كار را انجام مي دادند ، ولي من چون رشته ام روزنامه نگاري بود ، مثل آنها منحصرا عكاسي نمي كردم ، بلكه هم مي نوشتم و هم عكاسي مي كردم.
شما مقطعي از انقلاب را شاهد و ناظر بوده ايد كه ديگران يا نبوده و يا حضور كمرنگي داشته اند . بنابراين حوادث ايران را از نگاه آنان بررسي مي كنيم و شما را به خاطرات ورود حضرت امام به پاريس ارجاع مي دهيم . بگوئيد چگونه خبردار شديد كه ايشان به فرانسه خواهند آمد ؟ كجا بوديد و چه كرديد ؟
من در مون پليه درجنوب فرانسه بودم كه تا پاريس هفت ساعت با قطار راه بود. قبلا با آقاي صالحيار سردبير اطلاعات صحبت كرده بودم و با اصرار ايشان قرار شد كه به پاريس بروم. خلاصه در اتاقم را قفل كردم و راه افتادم. حضرت امام ابتدا مدتي در پاريس در طبقه هفتم يك مجتمع آپارتماني اقامت داشتند و كساني كه مي آمدند اذيت مي شدند . امام گفتند جايي تدارك ديده شود كه مردم راحت باشند و ضمنا جاي خلوتي هم باشد. به اين ترتيب قرار شد كه به نوفل لوشاتو بروند.
شما چه كرديد ؟
در اتاقم را بستم و آمدم پايين و خودم را رساندم به پاريس و همانجا بودم تا وقتي كه امام رفتند نوفل لوشاتو و من هم راه افتادم و رفتم .
شما به عنوان يك جوان با چنين رويداد مهمي روبرو شده ايد . با نگاه دقيق يك هنرمند بگوئيد حس اوليه شما چه بود ؟
حس اوليه من اين بود كه مي خواستم به هر قيمتي آنجا باشم و خيليها مخالفت مي كردند . طبيعي هم بود ، چون جاي زيادي نداشتند. محل اقامت امام خيلي جاي كوچكي بود و يك ويلاي نسبتا بزرگ تري هم روبروي آن اقامتگاه بود كه همراهان امام در آنجا اقامت داشتند.
چه خبر بود ؟
من چنان مات و محو شرايط بودم كه باور كنيد تا مدتها متوجه نمي شدم چه خبر است . يك مرد انقلابي به جايي آمده بود كه قرار بودهيچ نوع همراهي و همكاري با او نشود ،غافل از اين كه آن دهكده كوچك ، قلب تپنده تمام اخبار جهان خواهد شد . تمام خبرگزاريهاي بزرگ دنيا در آنجا نماينده داشتند . كلاس خبرنگاري بود .
فرصتي عالي براي شما كه مي خواستيد روزنامه نگاري بخوانيد .
دقيقا . نمي دانم اين را مي دانيد كه اولين خبرگزاري رسمي را فرانسويها درست كردند؟ بنابراين طبيعي بود آنجا از اين نظر، از انسجام و قدرت خوبي برخوردار باشد. امام جايي آمده بودند كه قلب خبر دنيا بود . اگر ايشان براساس برنامه هاي قبلي به تركيه يا جاي ديگري رفته بودند ، بعيد بود كه از نظر پوشش خبري و تاثيراخبار انقلاب ، چنين گستردگي و وسعتي اتفاق بيفتد . نمي گويم انقلاب پيش نمي آمد كه سرنوشت حتمي آن جريان ، همين بود، ولي به اين رواني و انسجام اتفاق نمي افتاد.
اولين بار امام را كجا ديديد؟
در نوفل لوشاتو در يك نماي عمومي و در ميان افرادي كه به آن خانه مي رفتند و همان شب تصميم گرفتم به هر قيمتي كه شده آنجا بمانم . همه دست به دست هم داده بودند كه مرا بفرستند بروم ، ولي خودم عزمم را جزم كرده بودم كه بمانم.
چطور توانستيد بمانيد ؟
آغاز فصل زمستان بود . هر روز ساعت نه و ده صبح يك اتوبوس از پاريس ايرانيها را مي آورد نوفل لوشاتو و ساعت چهار بعد از ظهر برمي گشت و ديگر به هيچ وجه وسيله اي براي رفتن نبود . هر چه به من گفتند برو، نرفتم و همان جا در كوچه در مقابل اقامتگاه امام روبروي پنجره ايشان ماندم . عصر شد غروب و غروب شد شب و شب شد نصف شب. هوا بسيار سرد بود و من داشتم مي لرزيدم ، ولي از سرجايم تكان نخوردم .
آفرين به اين هم همت !
ساعت دو بعد از نيمه شب بود كه پرده پنجره اتاق حضرت امام تكان خورد و چند دقيقه بعد يك نفر آمد و برايم پتو آورد و خلاصه من رفتم داخل اقامتگاه امام و ماندگار شدم .
چه مي كرديد ؟
ما يك عده اي بوديم كه اخبار همه روزنامه هاي دنيا درباره انقلاب را بايد جمع و ترجمه و خلاصه مي كرديم و خدمت امام مي داديم . بچه هايي كه از ايتاليا ، آلمان ، انگليس و جاهاي ديگر آمده بودند ، مقاله هاي مربوط به همان زبان و من هم مقاله هاي فرانسوي را ترجمه مي كردم و بعد من همه را خلاصه مي كردم و خدمت امام مي برديم .
خودتان ؟
چند بارهم خودم بردم .
ازحستان در اولين برخورد نزديكي كه با امام داشتيد صحبت كنيد .
الان اگر انسان بخواهد از احساس آن زمان خود بگويد خيلي متظاهرانه مي شود .
به هيچ وجه اين طور نيست . بديهي است كه انسان در تقابل با يك انسان بزرگ ، احساسات ويژه اي دارد .
تمامي عظمت امام را از جمله اي كه در هواپيما در پاسخ به سئوال خبرنگاري كه پرسيد، ”احساس شما چيست؟ “ و ايشان گفتند،” هيچ“ مي توان فهميد . امام با همين يك كلمه نشان دادند كه هيچ حس خاصي ندارند جز يك هدف. جز به قول خودشان انجام تكليف ، ايفاي مسئوليت .
كجاي اين عبارات رياكارانه اند ؟ كساني كه در اين واديها نيستند، باور نمي كنند كه مردان خدا ، خود را تنها موظف به اداي تكليف مي دانند.
دقيقا همين طور بود . امام در تمام سخنان و اعمالشان همين را اثبات كردند .
شما به عنوان يك عكاس هنرمند، ايشان را چگونه مي ديديد؟
بسيار خوش قيافه و به قول ما عكاسها فتوژنيك . غيراز چهره زيبا ، دستهاي بسيار زيبائي هم داشتند .
چقدر دقت داريد .
حالات دستهاي امام بسيار گويا بودند ، همان طور كه چهره شان و مخصوصا نگاهشان. من قدرت نگاه كردن به چشمهاي ايشان را نداشتم . واقعا تاب نمي آوردم . اين حرفي كه مي زنم ربطي به حس مذهبي انسان نداشت. كساني هم كه مسلمان نبودند همين را مي گفتند.
يك جور كاريزما !
دقيقا ! همان طور كه كلام امام خاص خودشان بود، نگاهشان هم همين طور بود. انسان خاصي بود. انساني كه از جنس زمانه نبودند . مثل هيچ كس نبودند . حرف ايشان از زماني كه در پاريس بودند تا روزي كه رحلت كردند ، ذره اي تغيير نكرد ، چون هدف از ابتدا اداي تكليف بود و در تمام فراز و نشيبها و تلاطمها و رويدادها ي عجيبي كه پيش مي آمد ، همين بود.
آيا در اين مورد مي توانيد مصداقي بياوريد .
روشنفكرهاي ما مثلا انتقاد مي كردند كه امام چرا روي مسئله حجاب براي خارجيها تكيه مي كنند و نمي گذارند آنها به همان شكلي كه دلشان مي خواهد نزد ايشان بيايند ، ولي واقعيت اين است كه ايشان به تمام نكاتي كه متذكر مي شدند ، اعتقاد عميق داشتند و با توجه به شرايط زمان و مكان ، تغييري در اين برخوردها ايجاد نمي شد . روزهاي يكشنبه ، خارجيها به ديدن ايشان مي آمدند. جلوي در ورودي به خانمها روسري داده مي شد . جالب اين كه خود آنها اعتراضي نداشتند و به عنوان آدابي پذيرفته شده از جانب ما ، آن را مي پذيرفتند ، اما روشنفكران ما انتقاد مي كردند . به اعتقاد من تاثير حضرت امام در تطابق مطلق قول و عملشان بود . درست است واتفاقا همه آدمها ، در مقابل چنين مرداني ، باوجود وضعيت متفاوتشان، اصول مورد قبول آنان را مي پذيرند . اين پايبندي به اعتقاد ، چيزي است كه همه مردم دنيا با هر دين و آييني به آن احترام مي گذارند و لذا زماني كه ما سوار هواپيما هم شديم ، مهمانداران هواپيما روسري داشتند و اعتراضي هم نداشتند.
در صحبتهاي تمام عكاساني كه از امام عكس گرفته اند ، دونكته مشترك وجود دارد. يكي فتوژنيك بودن ايشان و يكي نگاه نافذشان . شما در اين باره چه نظري داريد؟
درست است . واقعا دشوار مي شد به چشمهاي حضرت امام خيره شد . من كه نمي توانستم.
چقدر از امام عكس گرفته ايد ؟
خيلي زياد ، ولي چون از نظرمالي تحت فشار قرارگرفتم ، بعضي از اين فيلمها را فروختم به كسي كه در آژانس مگنا كار مي كرد . هر مسافري كه به تهران مي آمد ، فيلمهايم را مي دادم مي آورد و شما اگر در فاصله آن چهار ماهي كه امام در فرانسه بودند ، روزنامه ها را مرور كنيد ، فقط روزنامه اطلاعات راخواهيد ديد كه عكسهاي ايشان را چاپ مي كرد و آن عكسها راهم من ميگرفتم و مي فرستادم.
ماندگارترين عكس شما از حضرت امام كدام است ؟
عكسي كه در هواپيما از ايشان گرفتم.
در گفتگوهاي مختلفي كه با افراد در اين نشريه يا ويژه نامه هاي قبل داشته ايم ، يك نكته در زندگي حضرت امام ، بسيار بارز و عبرت آموز است و آن هم توجه ايشان به نكات بسيار ظريف و افرادي است كه ديگراني كه يك هزارم دغدغه هاي ايشان را نداشتند ، به راحتي از كنارشان مي گذشتند . يكي همين برخورد امام با شماست كه مي گوئيد تا دو بعد از نصف شب آنجا ايستاديد و كسي توجه نكرد . از اين رفتار امام، خاطراتي را ذكر كنيد.
يكي برخورد ملاطفت آميز حضرت امام بود با سركار خانم دباغ كه مي گفتند با آن همه مشغله ، آمده بودند ومي گفتند بگذاريد من ظرفها را بشورم . من خودم گزارشي در روزنامه اطلاعات نوشتم با تيتر،” خسته نباشي خواهر طاهره !“ ايشان در آنجا زحمت بسيار زيادي مي كشيدند و حواسشان جمع همه امور بود . تنها زني بودند كه در آنجا حضور داشتند و عربي و كمي انگليسي مي دانستند و بسيار مراقب حضرت امام بودند . يا بودند افرادي كه آنجا كارهاي خدماتي مي كردند وما اصلا حواسمان به آنها نبود و و امام ، نماز جماعت كه تمام مي شد ، مي رفتند و دست به پشت آنها مي زدند و مي گفتند،” خسته نباشي. “ يك شب برف بسيار سنگيني آمده بود و نمي شد در فضاي باز نماز خواند ، نماز جماعت در اتاق بزرگي كه با پله هاي آهني پيچ در پيچي بايد به آن مي رسيديم ، برگزار شد . در آن شب سرد ، ما نماز مغرب را به امامت حضرت امام خوانديم و ايشان در فاصله نماز مغرب و عشا، كنار پنجره رفتند . هنگام نماز هفت هشت رديف پشت سر امام ايستاده بوديم و من و حسن عابدي و چند نفر ديگر رديف آخر بوديم و پشت سرمان ، در اتاق بود . سكوت مطلق بود ، يكدفعه امام از رديف جلو با صداي بلند به ما گفتند ،” در را باز كنيد. “ در را باز كرديم و ديديم يك دختر سه چهار ساله فرانسوي دارد پشت در مي لرزد . اسمش جوليت بود كه بعدها هم رفتم و عكس عروسيش را گرفتم . او دستش نرسيده بود دستگيره را باز كند و به در پنجه كشيده بود و هيچ يك از ما متوجه اين صدا نشده بوديم ، اما امام كه رديف جلوبودند اين صدا را شنيدند و به ما تذكر دادند كه در را باز كنيم. اگر ايشان متوجه نشده بودند ، واقعا اين دختر در آن سرما يخ مي زد.
به عنوان هنرمندي كه نگاه تيزبين جامعه شناسانه هم دارد ، فكر مي كنيد چرا امام با آن همه مشغله ، اين قدر حواسشان جمع بود ؟
به نظر من امام و همه مردان بزرگ تاريخ ، همه زندگي و هستيشان متمركز بر هدفي عالي است . درمورد امام ، اين هدف فقط رضايت خدا بود و بس. ايشان فقط به اداي تكليف فكر مي كردند و لذا همه حواسشان متوجه اين بود كه در اين راه ، هيچ امري از نگاهشان پنهان نماند . خاطر آسوده و ذهن بدون اضطراب متعلق به انساني است كه تكليفش با خود و زندگيش روشن است ، وظايفي را كه احساس مي كند بر دوش اوست و نتيجه را نيز با يك توكل محض به خدا واگذار مي كند . وقتي نگران و مضطرب نباشي و خاطر آسوده داشته باشي ، جزئيات را هم متوجه مي شوي و از كنار هيچ موضوعي بي تفاوت نمي گذري . زياد شنيده ايم از انسانهايي كه داراي كرامات بي شماري هستند كه براي امثال من باورپذير نيست ،ولي واقعا وجود دارد،چه ما باور بكنيم چه باور نكنيم. اين حاصل نمي شود جز اين كه بر هدفي عالي متمركز باشي و بديهي است كه خدا هم به كسي كه اين طور مخلصانه در راه او تلاش مي كند ، ياري مي رساند . چنين كساني آنچه را كه آنان را به اين دنيا وابسته مي كند و در واقع به تعلقاتي كه ديگران را پايبند مي كند ، پشت مي كنند و بنابراين همه توان و هوشياري و توجهشان معطوف به نيتي مي شود كه در راه آن تلاش مي كنند .
نظر ديگران در باره امام چه بود؟
در آن هواپيمائي كه ما مي آمديم ، مهم ترين خبرنگاران دنيا بودند و من بعد از بيست سال رفتم و عده اي از آنها را پيدا كردم و ديدم كه هر كدام شغلهاي بسيار بالايي دارند مثل سردبيري لوموند، سردبيري ليبراسيون، رياست يكي از شبكه هاي تلويزيوني فرانسه ، اينها با چنين شغلهاي بالايي ، مهم ترين خاطره زندگيشان را آن پروازي مي دانستند كه همراه امام به ايران آمديم .
قبل از اين كه خاطرات پرواز انقلاب را تعريف كنيد بفرمائيد شب قبل از پرواز با توجه به جو رعب و وحشتي كه ايجاد كرده بودند كه هواپيما را مي زنند ، نمي ترسيديد؟
راستش به قدري هيجانزده بودم كه نمي ترسيدم . ازيك طرف بي تجربگي بود ، چون آدمهاي جهانديده تر و با تجربه تر از من ترسيده بودند ، از طرف ديگر و مهم تر از آن ، اعتماد عجيبي بود كه به امام داشتم و احساس مي كردم ايشان هر جا كه باشند ، من در امان هستم و خطري مرا تهديد نمي كند.
در عكسي هم كه از امام در هواپيما گرفته ايد ، نوعي آرامش وجود دارد . خودتان هم آرام بوديد؟
كاملا . شب قبل همه مي خواستند با هواپيماي امام بيايند و از افراد ثبت نام مي شد . امام گفتند، ” اگر قرار است غير از همراهان من كسي بيايد ، بايد روزنامه نگارها باشند “ و همين درايت و هوشمندي امام باعث شد كه همه مردم جهان به اين پرواز نگاه كنند . بسيار تصميم هوشمندانه اي بود، چون بزرگ ترين خبرنگاران تمام اروپا در آن پرواز حضور داشتند . ظاهرا حضرت امام نسبت به خبرنگاران و عكاسان توجه خاصي داشتند. دقيقا، چون مي دانستند اينها هستند كه پيام انقلاب را به جهان صادر خواهند كرد و خبرنگارها هم عمدتا كارشان را درست انجام مي دادند. به هر حال امام گفتند كه زنها و بچه ها با هواپيماي ديگري بروند. خدا رحمت كند حاج مهدي عراقي و پسرش حسام و ديگران با اين هواپيما آمدند. نكته جالب اين كه امام فرمودند هر كس مي خواهد با اين پرواز بيايد، بايد خودش پول بليطش را بدهد و اير فرانس هم اعلام كرد چون ممكن است به او اجازه نشستن در باند فرودگاه مهرآباد را ندهند و ناچار شود برگردد، پول بليط را دو برابر مي گيرد .
شما كه پولتان تمام شده بود، چه طور پول بليط را داديد؟
گفتم كه بخش زيادي از نگاتيوهايم را فروختم و تازه پول بليط دو نفر ديگر را هم دادم كه در ايران به من پس دادند . تازه حال و روز من بهتر از خيليها بود .
چند نفر در هواپيما بوديد ؟
حدود چهل تا چهل و پنج نفر ايراني و بقيه خارجي بودند. سواي حجابي كه مهماندارها داشتند، در آن پرواز حتي آبجو هم نمي دادند و مي گفتند ،” اين پرواز ، پرواز خاصي است .“ در آن اضطراب و آشوبي كه همه گرفتارش بودند ، امام با خيال آسوده رفتند و خوابيدند . وقتي بيدار شدند و نماز را خواندند و اولين اشعه هاي آفتاب زد ...
از آن منظره عكس گرفتيد ؟
نمي دانم . بايد بگردم، اگر پيدا كردم برايتان مي فرستم . اولين اشعه هاي آفتاب كه زد ، امام آمدند پايين و رفتند در قسمت درجه يك هواپيما و گفتند كسي آنجا نرود و گفتگو نكند و عكس نگيرد . باز من پيله كردم و با كمك خدا بيامرز آسيد احمد آقا و آقاي طباطبائي رفتم و همان عكس معروف را گرفتم . همانجا بود كه خبرنگار پرسيد چه احساسي داريد و امام خيلي صريح گفتند ، ” هيچي.“ اين را شما كه هنرمند هستيد،اين گونه تحليل مي كنيد. خيليها به خيلي چيزها نسبت دادند. هنگامي كه انسان نگاه بيمارگونه به هستي دارد ، طبيعي است كه حس چنين مرداني را كه يك عمر خالصانه سعي كرده اند وظيفه شان را انجام دهند،درك نكند.
هواپيما كه نشست چه كرديد ؟
با روزنامه هماهنگ كرده بودم كه عكسها را مي گيرم و گزارش را مي نويسم و هواپيما كه نشست جلوتر از همه مي آيم پايين و خودم را مي رسانم به روزنامه . هواپيما مي خواست بنشيند كه اگر يادتان باشد دوباره اوج گرفت و روي تهران دور زد.
چرا؟
همه فكر كرديم يا برگشت يا قرار است آن را بزنند. من آن روز نفهميدم چرا ، چند روز بعد فهميدم كه وقتي هواپيما خواست بنشيند، از برج مراقبت به خلبان مي گويند كه مردم در تمام خيابانها چشم انتظار امام هستند و خوب است دوري روي شهر بزند كه همه مردم هواپيما را ببينند.
بعد چه كرديد ؟
گفته بودند كه آقاي ابراهيميان و آقاي جهانگير رزمي منتظر من هستند. موقعي كه هواپيما نشست ، امام پياده نشدند ، چون نگران بوديم كه حالا چه كسي به استقبال آمده ، فكر مي كرديم شايد بختيار آمده باشد.
چه كسي آمد؟
آقاي پسنديده . حاج سيد احمد آقا در هواپيما را باز كرد ، من سريع پريدم بيرون و از پله ها آمدم پائين . ديدم ابراهيميان دارد مرا صدا مي زند . من با بليط و پاسپورت آمدم و قرار بود پاسپورتم مهر بخورد . مهري به اسم مهر پرواز انقلاب درست كرده بودند. من از بس عجله داشتم و حواسم نبود ، به جاي اين كه پاسپورتم را بدهم مهر كنند، با آرنج زده بودم توي سينه مامور و پريده بودم پشت موتور كه با جهانگير رزمي و آقاي ابراهيميان برسم دفتر روزنامه. بعدها فهميدم كه آن بنده خدا پرت شده بود روي زمين . مردم كه فهميدند من در پرواز انقلاب بودم و پاسپورت و بليطم را مي ديدند، از فرودگاه تا خود دفتر روزنامه برايم كف زدند. به محض اين كه رسيديم روزنامه ، همه آماده بودند. عكسها را گرفتند و سريع چاپ كردند و آن روزنامه فوق العاده مشهور ”امام آمد“ چاپ شد و تا امام به دانشگاه برسند، در همه جا توزيع شد .
جاي بعدي كه رفتيد كجا بود؟
بخشي از مدرسه علوي را رفتم . من بعد از رسيدن به روزنامه و در آمدن آن فوق العاده ” امام آمد“ رفتم خانه و افتادم . بعضي از محاكمه ها را در زندان قصر رفتم ، ولي كلا فشار كاري و تلاش فوق العاده من در همان چهار ماه نوفل لوشاتو بود .
نظر شما
پربیننده ها