۷ صبح ۲۵ بهمن ۱۳۸۵، اتوبوس به پيچ بلوار رسيد. يك دستگاه اتومبيل پيكان فرسوده راه را سد كرده بود. راننده اتوبوس سعي كرد به آرامي از كنارش عبور كند. اما براي يك آن ارتباط سرنشينان با دنياي اطراف قطع شد. صدايي كه از دهها متر آن طرفتر به شكل يك انفجار شنيده شد، خبرهايي در راه داشت؛ شهداي بلوار ثارالله به قافله ثارالله پيوستند. جانباز ۴۵ درصد مهدي زارعي، متولد ۱۳۶۲ و يكي از حاضران حادثه خونين ۲۵ بهمن ماه سال ۸۵ در بلوار ثارالله زاهدان است. مقدر بود او كه تنها ۴۵ روز از عضويتش در سپاه ميگذشت مسافر اتوبوسي شود كه تقريباً همه چهل و اندي سرنشينش مقامهاي شهادت و جانبازي را بين خود تقسيم كردند. گفتوگوي ما با او از حيث پرداختن به جزئيات روز واقعه جالب توجه است كه خواندنش خالي از لطف نيست.
در واقعه بلوار ثارالله از چه ناحيهاي دچار مجروحيت شديد؟
شدت آن حادثه به قدري بود كه خيلي از همراهان و همقطارهايمان در اتوبوس دچار حادثه شدند. ۱۳ نفر كه به شهادت رسيدند و سي و چند نفر نيز مجروح شدند. مجروحيت من نيز از ناحيه مغز و اعصاب بود و همچنين گوش چپم به طور كامل شنوايياش را از دست داد.
گويي زماني كه شما در حادثه بلوار ثارالله جانباز شديد ۲۳ سال داشتيد و تازه هم كسوت پاسداري را به تن كرده بوديد، شده كه احساس كنيد نبايد به اين زوديها دچار مجروحيت ميشديد؟
به نظر من وقتي كسي قبول ميكند كه از كيان و ارزشهاي نظام اسلامي دفاع كند، خودش را آماده هر اتفاقي ميكند. مگر نه اينكه چندين هزار نفر از بهترين فرزندان و جوانان كشورمان در طول دفاع مقدس تن و جان خود را فداي كشور اسلاميمان كردند. پس مسيري كه ما انتخاب كرديم، بارها و بارها توسط چنين افرادي پيموده شده است و در واقع ما نيز بايد خوشحال باشيم كه توانستهايم جا پاي چنين افرادي بگذاريم.
وقتي كه اين حادثه تروريستي رخ داد، حدود ۱۸ سال از اتمام دفاع مقدس ميگذشت، با اشارهاي كه خودتان به دوران جنگ تحميلي داشتيد، آيا فرقي بين شهدا و مجروحيت در اين حادثه با شهادت و جانبازي در جبهههاي جنگ ميبينيد؟
وقتي راه يكي باشد تفاوتهاي ظاهري بيمعني ميشوند. شايد برخي بگويند كسي كه به جبهه ميرفت ميدانست چه خطراتي در پيش دارد. ولي ما آن روز صبح طبق معمول سوار بر سرويس به محل كارمان ميرفتيم. اما اگر دقت داشته باشيم كه ضد انقلاب و سلفيها بارها ما را تهديد به ترور و انفجار اتوبوسهايمان كرده بودند، آن وقت بچهها بيهيچ ترسي در محل كار خود حاضر ميشدند. معلوم ميشود كه شهدايي چون حمزه صياد اربابي با چه ديدي به راهشان ادامه ميدادند و چگونه لياقت پيدا كردند تا سعادت شهادت نصيبشان شود. نام اين شهيد بزرگوار را آوردم؛ چراكه او تنها ۴۰ روز از ازدواجش ميگذشت و مثل خيلي از تازه دامادهاي حاضر در دفاع مقدس، شهادت را بر ظواهر دنيا ارجحيت داد و در واقع داماد حجله شهادت شد.
شما كه يكي از بازماندگان اين حادثه هستيد، از روز واقعه بگوييد. آن روز در اتوبوس حامل شما چه لحظاتي سپري ميشد؟
شب قبل از حادثه من با شهيدان صياد اربابي، غلامي و محمد نوري شيفت بوديم. آن شب بچهها شوخي ميكردند و از شهادت حرف ميزدند. ميگفتند ضد انقلاب خيلي ما را تهديد ميكند و انشاءالله بار بعدي نوبت ماست كه شهيد شويم. روز حادثه هم جو واقعاً جالبي در بين بچهها برقرار بود. يادم است اغلب بچهها ميخنديدند و سرموضوعات مختلف سرشوخي را باز ميكردند. حتي وقتي به بلوار ثارالله رسيديم و از دور پيكان درب و داغان پارك شده در سرپيچ را ديديم، يكي از بچهها گفت ببين اين كجا پارك كرده و باز هم سرشوخي بر سرهمين موضوع باز شد. البته ما غافل بوديم كه سلفيها در همين اتومبيل پارك شده بمب خود را كارگذاشتهاند و وقتي كه راننده سرويس سعي داشت از كنار آن عبور كند، به ناگاه منفجرش كردند و بعد از آن ديگر متوجه چيزي نشدم.
مسلماً يكي از دلايلي كه ضد انقلاب را برآن ميدارد تا دست به چنين كارهايي بزنند، انداختن ترس در دل مردم و وادار كردن آنها به عدم حمايت از نظام اسلامي است، به نظر شما آنها تا چه ميزان به خواستههايشان رسيدهاند؟
پاسخ ضد انقلاب و گروهكهايي چون جند شيطان را همان زمان مردم زاهدان، سيستان و بلوچستان و اصلاً كل ايران دادند، وقتي مردم با خشم و به صورت خودجوش در تظاهرات شركت كردند و عليه اقدامات آنها شعار دادند، مشخص شد كه چه كسي ترسيده و چه كسي نترسيده است. اصلا سؤال اينجاست كه اگر ضد انقلاب توان دارند و اگر ادعا ميكنند كه ميتوانند مردم سيستان را با خود همراه كنند، چرا دست به ترورهاي ناجوانمردانه ميزنند و چرا مردانه پاي در ميدان نميگذارند. آن روز ما با سرويس سپاه و به صورت علني به محل كارمان ميرفتيم. ما نشان ميداديم كه پيرو چه مرام و مسلكي هستيم و ترسي هم از آن نداشتيم، اما آنها اگر نميترسند چرا نقاب از چهره برنميدارند تا رو در رو با مردم حرف بزنند و آن وقت ببينيد كه مردم با چه كسي همراه هستند. در اينجا دوست دارم اشارهاي هم به حربه تفرقه افكني دشمنان در انجام چنين كارهايي داشته باشم. اغلب ترورهايي كه در دهه ۸۰ رخ داد شيعيان را هدف قرار ميداد و سعي ميشد اين طور القا شود كه اهل سنت در برابر حاكميت ايستاده است. اما ما كه در اين استان و در ميان برادران اهل سنت زندگي ميكنيم، به خوبي ميدانيم كه بين يك مسلمان با سلفيها يا وهابيها و گروههايي از اين دست تفاوتهاي بسياري است. من خيلي از اهل سنت را ميشناسم كه حتي در مراسم مذهبي شيعيان نظير ماه محرم شركت ميكنند. امكان ندارد كسي كه در كنار برادر شيعه خود براي حضرت اباعبدالله ابراز ارادت ميكند، دست به چنين كاري بزند. مسلماً اين طور اقدامات از سوي كساني است كه سعي ميكنند در ميان اقوام و مذاهب ايراني اختلاف بيندازند و افسوس كه تجربه بارها شكستشان نيز باعث نشده كه دست از كارهايشان بردارند.
و حرف آخر.
سخن پاياني اينكه بعد از حادثه ۲۵ بهمن ماه به اين نتيجه رسيدم كه راه شهادت همواره براي دوستداران آن باز است و هرچند سعادت نيل به آن را نداشتم، اما دوست دارم با خدمت در راهي كه انتخاب كردهام، دين خودم را به تمامي شهدا و به خصوص دوستان و همرزمان شهيدم ادا كنم. شايد همچنان در استان ما يعني سيستان و بلوچستان خبرهايي از شيطنت تكفيريها به گوش برسد اما از قول من به همه مردم ايران بگوييد تا وقتي بسيجيان و مجاهدان مدافع نظام اسلامي وجود دارند، تا وقتي كه ما از پشتيباني عموم مردم مسلماًن ايران برخوردار هستيم، هيچ كس نميتواند آسيبي به مملكت ما بزند و سيستان نيز چون دوران دفاع مقدس دوشادوش ساير نقاط كشور در مسير رشد و اعتلاي ايران اسلامي ايستاده است.