درددل‌های خانواده‌ «شهید جعفر طهماسبی‌فرد»

کد خبر: ۲۰۲۹۰۱
تاریخ انتشار: ۰۱ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۳:۱۸ - 19February 2013

سخت است پدر را میان چند عکس قدیمی و رنگ و رو رفته پیدا کردن و آن را از میان کلمه های بغض‌‌آلوده مادر شناختن. سخت است فرزند شهید باشی و نام پدر شهیدت را فقط روی تابلوی کوچه ببینی، سخت است پسر شهید جعفر طهماسبی فرد باشی و کسی باورت نکند!

محسن پسر شهید طهماسبی می‌گوید: یک روز بهاری سر کوچه با چند تا از دوست‌هایم ایستاده بودیم و صحبت می‏کردیم. عباس می گفت که 12 سالم بود که یتیم شدم، حمید 6 سالگی پدرش را از دست داد و من هیچ‌وقت پدرم را ندیدم! وقتی به دنیا آمدم که ماه‌ها از شهادتش گذشته بود.

 

 

* کشف یک حقیقت

پسر این شهید دل پردردی از بی‌مهری‌ها دارد. می گوید: 3 ساله بودم که تازه فهمیدم بچه‌ها به غیر از مادر، پدر هم دارند. با زبان کودکانه از مادر پرسیدم: "مامان! بابای من کو؟" و مادرم از میان عکس‌‌های دونفره خود و پدر او را به من نشان داد و من نام پدر را بر آن عکس گذاشتم .

پدرم 21 سال سن داشت که براثر خون ریزی‌های ناشی از گازهای شیمیایی جبهه در محل کارش، کمیته انقلاب اسلامی با برانکارد به بیمارستان منتقل ‏شد، وقتی مادرم بالای سرش رسید دیگر نفسی برای ادامه‌ی حیات نداشت و در بیمارستان جان به جان‏آفرین تسلیم کرد و به خیل عظیم شهدای ایران زمین پیوست. پدرم که در آن سن کم، چیزی برای ارث گذاشتن نداشت؛ زن جوان باردار خود را به هم‏راه دختر یک سال و نیمه اش تنها گذاشت و رفت. من 4 ماه پس از شهادت آقا جعفر به دنیا آمدم.

 

 

محسن در حالی که پوشه‌ای در دست دارد ادامه می دهد: برای من پدر بین این پوشه است، همه عکس‌هایش را اینجا نگه می‌دارم. حس می‌کنم به این ترتیب بیشتر به من نزدیک می‌شود.

 

 

*همسرم شهید است

طاهره  نجفی همسر شیهد طهماسبی که در سن 11 سالگی به عقد جعفر در آمده می‌گوید: جعفر قبل از شهادت در تعاونی مسکن کمیته ثبت‏نام کرده بود و پس از آن سهم او به دو فرزندش رسید، جعفر با هزار تومان در این تعاونی ثبت‏نام کرد و من هم حدود 2ملیون و نیم پرداخت کردم تا خانه به نام فرزندانم شود، زمان تحویل خانه، خیابان همان محل را به نام همسر شهیدم ثبت کردند. البته مدتی قبل نام همسرم را از روی این کوچه برداشتند که با پیگیری ها و کمک شورای شهر نام جعفر به این کوچه بازگشت.

 

 

*تاثیر عامل شیمیایی روی بچه‌ها

این زن که سختی‌های زیادی را متحمل شده است می‌گوید: محسن از ابتدای تولد دچار عفونت‏های خونی بود و مرتب تشنج می‏کرد، معده‌اش هم خونریزی دارد، ریه‌هایش نیز سالم نیست و به سختی نفس می‏کشد، مفاصلش هم مدام متورم می‌شود و درد دارد، پزشکان اعلام کردند که محسن من، به خاطر وجود مواد شیمیایی در خون پدرش دچار این مشکلات شده است.

این همسر شهید ادامه می‌دهد: روزگار برای من خیلی سخت می‌گذرد، راستش آن سال‌ها جوان بودم و از حمایت‌های مادرم استفاده می‌کردم و اصلا نمی‌دانستم که باید پرونده شهادت جعفر از کمیته به بنیاد شهید منتقل کنم، پس از انحلال کمیته دیگر مدرکی برای اثبات شهادت جعفر به بنیاد نداشتم. وقتی همسرم شهید شد 18 ساله بودم، یک فرزند یک و نیم ساله داشتم و کودکی 5 ماهه باردار بودم و چیزی درباره امور اجرایی بنیاد شهید نمی دانستم. آن سال‌ها مادرم من و 2 فرزندم را تحت حمایت خودش قرار داد و در منزل او زندگی می کردیم، دخل و خرجم جور بود اما وقتی او رفت تازه فهمیدم بی کس شدن چه معنایی دارد.

او معتقد است بنیاد باید وکالت و سرپرستی خانواده‌ای که سرپرست خود را برای احیای دین در حفظ مرزهای این سرزمین فدا کرده را برعهده بگیرد.

 

 

 

* عید قربان از خانه بیرونمان کردند

عید قربان امسال برای خانواده شهید طهماسبی همراه با خاطره ای بسیار تلخ بود. همسر این شهید در این باره می گوید: خانه فرزندانم بزرگ است و به همین دلیل اجاره اش دادم و خود مستاجر خانه ای کوچکتر شدم تا تفاوت اجاره ها کمک خرجی برایم باشد، شب عید قربان بود صاحب خانه نمی دانم چطوری حکمی از قاضی داشت و توانست خانه من را پلمپ کند، من مستاجر خانه ای کوچکی در گلبرگ بودم و الان مدتی است آواره خانه دوستان و آشنایان هستم.

محسن حرفهای مادرش را ادامه‌ می دهد و می گوید: شب تولد امام رضا(ع) تصمیم گرفتم مادر و خواهرم را به مشهد ببرم، قبل از آن با صاحب‌خانه تماس گرفتم تا برای نوشتن اجاره نامه قرار بگذارد، صاحبخانه قرار را به بعد از سفر من موکول کرد و قرارمان برای 13 مهر ماه افتاد، هنوز به گرگان نرسیده بودیم که فردی از طرف صاحبخانه با من تماس گرفت و ادعا کرد که دلار گران شده یا همان لحظه پول را به او می دهیم یا این که خانه دیگر از آن ما نیست! وقتی برای پلمپ منزل ما آمدند به دلیل بیماری و فشار عصبی راهی بیمارستان شدم.

مادر محسن ادامه می دهد: چون آنها حکمی به من نشان ندادند می خواستم در را ببندم ناگهان آقایی که از طرف صاحبخانه آمده بود پایش را بین در گذاشت و با شکستن در، به زور وارد خانه شد. مامور هم یک لیست از اسامی وسایل خانه تهیه کرد، مجبورم کردند که لیست را امضا کنم و بعد از بیرون کردن ما خانه را پلمپ کردند.

 

* دستور قاضی اجرا نشد!

همان شب با قاضی پرونده تماس گرفتم، او دستور باز گشایی پلمپ را داد و نمی خواست ما شب ‌از خانه بیرون بمانیم اما دستور او اجرا نشد.

مادر محسن ادامه می‌دهد: ظلم همه ظالمان را به خدا واگذار می کنم اما الان و در شرایط حاضر فقط دوخواسته دارم، اول اینکه متولیان و مسئولان حق ما را بگیرند، هم از این صاحبخانه و هم از بنیاد، مسئولان باید وکیلمان شوند، همچنین می‏خواهم یک پزشک متخصص شیمیایی پسرم را ویزیت کند چون متخصصان ریه و گوارش تخصصی در عامل شیمیایی ندارند، پزشکان متخصص در این زمینه فقط در استخدام بنیاد هستند، من پزشکی نیاز دارم که بیماری فرزندم را بفهمد و بتواند آن را درمان کند.

 

*سکوت پابرجای بهار

بهار در تمام  مدتی که مهمان ما بود به یاد پدر شهید و مظلومیت خانواده اش آرام آرام اشک ریخت و هیچ نگفت، حرف‌هایش را در دل کوچک خود نگاه داشت. محسن می گوید: بهاره حرف نمی‌زند و همه چیز را در دلش نگه می‌دارد، نمی‏شود همه چیز را هم از او پنهان کرد او در جریان  این زندگی است و می‏بیند و پیگیری می‏کند، شب ها در خواب ناله می‏کند و برای من که تنها مرد این خانه هستم اشک‌های مادر و غم‏های خواهرم آزاردهنده ترین زجرهای دنیاست و من به خاطر بمیاری ام نمی‏توانم از آن‏ها حمایت کنم.

 

*چطور ثابت کنم پدرم شهید است

بنیاد از این خانواده می خواهد تا ثابت کنند سرپرستشان شهید شده است. محسن می گوید: الآن مدارکی از هم‏رزمانش و همکارانش جمع کرده‏ام که گواهی می دهد در محل کار و بر اثر مواد شیمیایی شهید شده است؛ این‌ها و ثبت اسم پدرم روی خیابان و نیز عکس ها، کافی نیست؟ می‏خواهند خودش بیاید و بگوید که شهید شده است؟ آخر یک جوان 21 ساله که توانسته زندگی تشکیل دهد، دو فرزند داشته باشد، رشادت دفاع از میهن و پست محافظ مقامات مملکتی را بر عهده بگیرد چطور می شود که به مرگ طبیعی جان داده باشد در حالی که شاهدانی هم داشته و مدارکی هم موجود است.

 

 

دیگر اشک‌های مردانه این دلیر مرد جوان در چشم‌هایش حلقه زده و یادآور می شود: مسائل مالی شهادت پدر برای ما اهمیتی ندارد، من به دنبال شرف او هستم؛ اگر آثار شهادت را جستجو می‏کنم و می‏خواهم شهادت او را به اثبات برسانم فقط برای شناخت و افتخار به اوست؛ پدرم را که ندیده‌ام محبت او را که نچشیده‏ام اما آن‌قدر خوب و بزرگ است که به نامش افتخار می‏کنم و می‏خواهم بگویم که "آقا جعفر" پدر من است من فرزند چنین شخصیتی هستم، به خدا سوگند از بنیاد می‏خواهم که فقط این عزت فرزند شهید بودن را در همه‌جا فریاد بزنم و یاد بودهایش را برگزار کنم.

 

* سامیه امینی

نظر شما
پربیننده ها