شهيد اميرمسعود آمرهاي در آستانه 10 اسفند سالروز شهادتش
مبينا شانلو
شهدا در همه محافل و صحنهها حضور دارند و مصداق كلامالله در قرآن هستند و تصور اينكه آنها مردهاند خيال باطلي است بلكه زندهاند و ناظر بر كارهاي ما. عمليات كربلاي ۵ معبري بود براي رسيدن شهدايي از تبار آسمانيها.اميرمسعود آمرهاي يكي از همان كساني است كه راه وصال خويش را از معبرهاي كربلاي ۵ يافت و آسماني شد. براي آشنايي با اين بسيجي شهيد كه در ۱۶ سالگي در ركاب مولايش به شهادت رسيد، ساعتي پاي صحبتهاي خواهرش زهرا آمرهاي نشستهايم كه از نظرتان ميگذرد.
اميرمسعود آمرهچلويي، فرزند سلطانعلي روز ۱۰ آبانماه سال ۱۳۴۹ در تهران و در بين خانوادهاي متدين چشم به جهان گشود. اميرمسعود اولين پسر و پنجمين فرزند خانوادهاش بود.پدرش سلطانعلي سرايدار شركت دارويي و مادرش محبوبه خانهدار بود. وي تحصيلات خود را تا مقطع سوم دبيرستان در رشته رياضي با موفقيت پشت سر گذاشت. از همان دوران كودكي علاقهاي عجيب به نماز و مراسم مذهبي داشت. در بحبوحه انقلاب اسلامي با توجه به سن كمي كه داشت همگام با همسن و سالان خود وظايف انقلابي خود را انجام ميداد و هرچه در توان داشت براي پيروزي انقلاب هزينه ميكرد. با شور و شوق فراواني همراه با والدينش در تظاهرات شركت ميكرد. پس از پيروزي انقلاب فعاليت خود را در بسيج مسجد محل و پايگاه شهيد بهشتي آغاز كرد. در تابستان سال ۱۳۶۴ در ۱۵ سالگي از طرف بسيج دبيرستان به مدت دو ماه به جبهه رفت. بار دوم در سال ۱۳۶۵ با لشكر حضرت رسول اكرم (ص) به مدت ۱۰۰ روز در جبهه شلمچه در طول عمليات كربلاي ۵ حضور داشت. در هفتههاي اول مأموريت خود از ناحيه صورت و سينه مجروح شد، اما همچنان در جبهه ماند. هر چند زمان مأموريت اميرمسعود پايان يافته بود اما عاشقانه در ميدان كربلاي ۵ ماند تا اينكه در تاريخ ۱۰ اسفندماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به پا و دست و شكم جام شهادت را نوشيد و آسماني شد. يكي از خاطراتي كه از شهيد ميتوانم نقل كنم اين است كه خيلي باغيرت بود، به خانوادهاش حساسيت زيادي داشت. يك روز كه خواهرش همراه با مادرش به مدرسهاش رفته بود كه ببيند از طرف مدرسه موردي ندارد كه به جبهه برود، خواهرش را در راه ديد، به خواهرش گفت، شما از شوهرتان اجازه گرفتهايد كه به مدرسه آمديد آيا شوهرت راضي است. پدرش مغازهاي داشت به او ميگفت: پشت در مغازه بنويسيد و بزنيد كه از پذيرش خانمهاي بدحجاب معذوريم و به آنها كالا نميدهيم، خواهرش و مادرش به او گفتند، اگر اينطور بنويسيم كه ديگر هيچ مشترياي نخواهيم داشت چون اكثراً بدحجاب هستند. اگر خانم بدحجابي هم به مغازه ميآمد، جواب ايشان را نميداد، به مادر و پدرش ميگفت: بياييد ببينيد كه اين زن چه ميخواهد، مادرش با او دعوا ميكرد و ميگفت: چرا ميگويي زن بايد بگويي خانم. ميگفت:اگر خانم بود حجابش را رعايت ميكرد. وقتي خبر شهادت دوستانش را ميشنيد، ميگفت: «عيبي ندارد، ما همه شهيد ميشويم.»
بخشي از وصيتنامه شهيد اميرمسعود آمرهاي
بسماللهالرحمن الرحيم
من المؤمنين رجال صدقوا
مرگ راهي است كه همه را به سوي خود ميبرد و رفتن به سوي آن به دست هيچ كس نيست جز خدا اما چه خوش است رفتن هم زيبا باشد و با مرگ زيبا و خوبي همراه باشد و انساني كه ميخواهد حركت را آغاز كند و به يگانگي خدا شهادت بدهد كه اشرف الموت الموت شهادته و واقعاً شهادت ميانبري است براي رسيدن سريعتر به كمال مطلوب و انشاءالله اين جور از ميانبر هم نصيب ما شود، از شما عزيزان و خانواده محترم و اهالي محل و بسيجيان ميخواهم كه راه مرا ادامه دهيد و مرا حلال كنيد كه در آن دنيا حقالناس تاوان سختي دارد و از خانواده عزيزم ميخواهم كه در شهادت من غم را كنار بگذارند و به فكر شادي باشند زيرا آنها شفيعي در آن دنيا دارند و كاري نكنند كه موجب شادي دشمنان اسلام باشد و از اهالي محترم ميخواهم راه بنده حقير را ادامه دهند و در خط انقلاب و امام باشند و با هم وحدت داشته باشند تا دشمن در ميان آنها نفوذ نكند.