بخش دوم/ محافظ حلقه اول امام:

احمد مواظب باش طاغوتی نشوی!/ امام با قلبی آرام رفت

طاغوت، امروز پرده عوض می‌کند، فردا فرش! روز بعد ماشین! بعد دخل و خرجش به هم نمی‌خورد، دست به کارهایی می‌زند؛ این می‌شود طاغوت! مواظب باش طاغوتی نشوی!
کد خبر: ۲۰۸۷۳
تاریخ انتشار: ۱۵ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۹ - 05June 2014

احمد مواظب باش طاغوتی نشوی!/ امام با قلبی آرام رفت

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، امام راحل در دوران حیات خود در جهان معاصر باسیره خود جامعهای را متحول کرد و انسان هایی را تربیت نمود که جهان هنوز از اراده و عزم آنان و امام آنان در شگفت است. عزم ارادهای که هنوز فرزندانش در سراسر گیتی را بر آن میدارد که در مقابل طاغوت های زمان قد بر افراشته و مردانه بایستند. بیشک یکی از راه های شناخت مردان بزرگ شناخت سیره و رفتار آنان است که میتوان از نزدیکانشان کسب کرد.

به مناسبت سالگرد رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، پای صحبتهای «سید رحیم میریان» یکی از نزدیکان و محافظان حلقه اول امام مینشینیم تا از سیره حضرت امام خمینی (ره) در مقوله ساده زیستی، خرمنی بچنیم و راهی برای ادامه مسیرمان باشد.

جلوگیری از هدر رفتن آب

یک روز شیر دستشویی امام چکه میکرد آیفون زدند رفتم خدمتشان و گفتند: این شیر چکه میکند سعی کنید آن را درست کنید گفتم: آقا چشم! تا من آمدم لوله کش پیدا کنم تقریباً سه تا چهار ساعت طول کشید وقتی لوله کش آمد رفتیم داخل در زدم گفتم آقا سلام آمدیم شیر را عوض کنیم، گفت برو اول آن پارچ را بیار بده به من دیدم پارچی زیر شیر آب گذاشتهاند تا آبها هدر نرود و حدود یک لیوان آب جمع شده؛ بعد فرمودند آقای میریان اگر قرار باشد در هر خانه ای این مقدار آب اسراف شود چقدر آب اسراف خواهد شد.

خانه من و اسراف؟
یک چراغی بین راهرو خانه حاج احمد آقا و حضرت امام قرار داشت. شب ها آن را روشن و روزها خاموش می کردند. یک شب فراموش کردند که آن را خاموش کنند امام آیفون زدند رفتم خدمتشان سلام کردم فرمود یک چراغی بین خانه من و احمد آقا است این را شبها باز می کنند و بعضی روزها فراموش می کنند خاموش کنند تا من می آیم خاموش کنم دو تا سه ساعت طول می کشد و این اسراف است؛ آمدم به بچه ها گفتم هرکس زودتر بیدار شد برود چراغ را خاموش کند.

مدتی گذشت امام دوباره آیفون زدند و رفتم دیدم امام جلوی در ایستاده اند. سلام کردم و گفتم: آقا امری دارید؟ فرمود: آقای میریان دوباره این چراغ روشن بوده اگر برای شما مشکلی نیست یک سوئیچ در اتاق من بگذارید قول می دهم که شب ها روشن و صبح اول وقت هم آن را خاموش کنم.

گفتم: آقا جان چشم قول می دهم که دیگر تکرار نشود آمدم با بچه ها تندی کردم که چرا چراغ را خاموش نکرده اید امام چون اسراف شده ناراحت بودند.

این ماجرا گذشت تا یک روز امام برنامه عمامه گذاری و مراسم دیگری داشت من هم حضور داشتم امام مشغول برنامه بود امام متوجه شده بودند که یک چراغی وسط حیاط روشن است امام برای اینکه مرا جلو دیگران سبک نکنند و یا داد بزنند، صبر کردند تا مراسم تمام شد و همه رفتند؛ سپس گفت بیا جلو کارت دارم. گفتم بفرمائید. امام فرمود: در خانه من و فعل حرام؟ در خانه من و اسراف؟ چقدر بگویم چراغ اگر روشن باشد و استفاده نشود حرام است.

گفتم: اقا مگه چراغ روشن است؛ گفت: بله من دارم می بینم؛ نگاه کردم دیدم چراغ کار دفتر آقای صانعی است. فراموش کردهاند خاموش کنند. گفتم: آقا جان این مربوط به دفتر آقای صانعی و انصاری است. گفت: هرچی می خواهد باشد فرق نمی کند اینجا و آنجا نباید چراغ روز توی حیاط روشن باشد.

ببنید اینقدر امام مواظب بود اسراف نشود. واقعا در ارگان ها و نهادهای ما چقدر آب و غذا هدر می رود؟ ما الگویمان امام است ما باید گوش به حرفتر باشیم ما باید بیشتر ملاحظه کنیم.

طاغوت یک شبه طاغوت نشد
بعد از فوت امام یک سالن مرحوم احمد آقا درست کرده بودند که هفتهای یک روز به نام امام روضه بگیرند. برای درها پرده میخواستند درست کنند به من گفتند برو برای درها پرده تهیه کن؛ من به یک پردهدوز زنگ زدم آمد و اندازه گرفت چند روز بعد آمد تا پرده ها را نصب کند. مرحوم حاج احمد آقا هم آمد نشست و تماشا کرد پرده خیلی ساده بود بعد از نصب پردهها یک «دالبری» درست کرده و آورد نصب کند؛ حاج احمد گفت: آقای موسوی این ها چیست؟ گفت: اینها برای قشنگی است.

بعد گفت بگذار من یک خاطرهای از امام برایتان بگویم روزی داشتم پرده خانهام را که چند سالی بود عوض نکرده بودم و کهنه شده بود عوض میکردم. امام رسید، صدا زد احمد! بیا کارت دارم. وقتی من آمدم گفت: احمد مواظب باش طاغوتی نشوی! مواظب باش طاغوتزده نشوی! گفتم آقا سالهای سال است که پردهها عوض نشده، دارم عوض می کنم؛ امام فرمود: احمد برایت یک چیز بگویم طاغوت یک شبه طاغوت نشد. طاغوت، امروز پرده عوض می کند، فردا فرش! روز بعد ماشین! بعد دخل و خرجش به هم نمی خورد، دست به کارهایی می زند؛ این میشود طاغوت! مواظب باش طاغوتی نشوی؛ آن پردهها هم می شود سالها از آن استفاده کرد.
چرا من باید بهترش را بخورم و دیگران بدترش را!

روزی از مش علی که سالهای قبل از ۴۲ خادم امام بود، درخواست کردم که خاطره ای از آن دوران برایم نقل کند وی اظهار داشت: من سالهای قبل از اینکه هنوز امام شناخته شوند، از طریق پدر آقای محلاتی با ایشان آشنا شدم و پیشنهاد شد که به آقا روح الله خدمت کنم و من هم قبول کردم؛ دو سه ماهی که خدمت ایشان بودم یک روز با امام بیرون رفتیم؛ بعد از برگشتن میوه فروشی یک طبق خیار داشت، امام گفتند: مش علی پول بردار برو یک کیلو خیار بگیر و بیا.

من رفتم به میوه فروش گفتم یک کیلو خیار بدهید. این بنده خدا چون از قبل دید من با آقا روح الله هستم و خیار را برای ایشان میخواهم خیارها را دست چین کرد و داخل پاکت گذاشت.

وقتی که پاکت را آوردم مثل اینکه امام خبر داشت که خیارها دست چین شده، گفت: «مش علی، خیار گرفتی؟» گفتم: بله. گفتند: بده ببینم. بعد گفت: مش علی، خیار را برگردان و بگو که من خیار نمی خواهم! چون خیاری که من در سبد دیدم هم زرد و درشت و هم ریز داشت تو برای من خیار را دست چین کرده ای. اگر قرار باشد خوبش را به من بدهی بدش را به چه کسی خواهی داد؟ اگر می خواهی به من خیار بدهی همان خیاری را بده که به همه می دهی والا نمی خواهم.

وقتی خیارها را بردم و پیام را به او گفتم با تعجب گفت: آقا این را گفته؟ بعد خیارها را از دم ریخت و دوباره کشید. وقتی خیارها را بردم آقا گفت: ببین مش علی این همان خیاری است که به همه می فروشند چرا من باید بهترش را بخورم و دیگران بدترش را؟

امام در زمان رهبری انقلاب هم همین روند را داشتند روزی سید مرتضی رفتند نانوایی به نانوا گفته بودند که نان را برای آقا می خواهم؛ او هم بی انصافی نکرده بود نانی پر از کنجد و برشته درست کرده بود؛ وقتی سید مرتضی نان را آورد، آقا نان را دید و گفت: سید مرتضی این نان را به همه میدهند؟! گفت نه آقا این برای شماست.

امام فرمودند نان را برگردان و بگو من این را نمیخواهم؛ من همان نانی را میخورم که همه می خورند. ببینید امام سعی میکند همان غذایی را بخورد که همه میخورند، همان لباسی را بپوشد که همه می پوشند؛ خلاصه زندگی امام، زندگی علی گونه بود.

امام هرچه میگفت، عمل می کرد
بعد از فوت امام اقای فیدل کاسترو آمد ایران؛ می گفت بهترین لحظات عمرم این است که در ایران خوابیده ام، در کنار شما و بهترین لحظات زندگیم این است که در جایی هستم که امام نفس کشیده! فیدل کاسترویی این صحبت را می کند که چهل سال حکومت کمنویستی میکرد. چون امام حرف و عملش یکی بود به دل مینشست.
اما چرا امروز مسئولین مان حرف میزنند اما به دل نمینشیند چون اکثراً خودشان عمل نمیکنند! امام خودش اول عمل میکرد بعد حرف میزد. ما حرف میزنیم عمل هم نمیکنیم.

امام نماد استقامت و تلاش
امام حدود ۸۷ سال عمر دارد از آن طرف کسالت قلبی دارد، رهبر کل جهان است، ازسوی دیگر مشکلات جنگ و جبهه هم دارد؛ اما ایشان خودش را مسئول میدانست و تنها در ۲۴ ساعت شاید ۵ ساعت میخوابید! بقیه را برای اداره کشور کار میکرد. ایشان تمام روزنامهها را مطالعه می کرد. خبرهای رادیو بیگانه را شخصا گوش می دادند. امام روزی چهار پنج مرتبه با مردم در حسینیه ملاقات می کردند. برای امام سخت بود اما چون احترام برای مردم قائل بود می فرمود بگوید بیایند..

امام زندگی را ابدی کرد
مسئولینی که زندگی امام را فراموش کردند خود را خراب نمودهاند. نگاه کنید الان نزدیک به ۲۵ سال از رحلت امام میگذرد از سر تاسر جهان به عشق ساده زیستی امام و به عنوان اینکه خادم ملت و مردم مستضعف جهان بوده می آیند در مراسم امام شرکت می کنند یا می آیند در دیوار حسینیه را می بوسند و می روند. چون امام با ساده زیستی خودش زندگیش را ابدی کرد و در دل تک تک افراد داخل و خارج کشور جای گرفته است.

من رفته بودم صا ایران برای صحبت گفتند یک مهمانی از آفریقا آمده اجازه بدهید اول او صحبت کند. گفتم مانعی ندارد. ایشان رفت شروع کرد به صحبت و گفت من یک آفریقایی از دورترین کشورهای دنیا هستم اما من توانسته ام در کشورم خیلی ها را شیعه و عاشق امام کنم اگر بخواهد بگوید ایران کجاست می گویند جایی که امام خمینی آنجا است. یعنی ایران را به اسم امام می شناسند.

خوب کسی که را ساده زیستی در پیش بگیرد این افتخار نصیبش میشود. هرکس راه امام برود می شود امام. او یک راه صحیح برحسب وظیفه اش رفت به اینجا رسید. ما هم اگر برویم می رسیم.

امام و ادای تکلیف
 همسر امام پس از رحلت امام نقل می کردند که زمانی که امام هنوز مرجع نشده ولی مجتهد بود، بعد از فوت آیت الله بروجردی، هنوز احساس خطر نکرده و مرجعیت را قبول نمی کردند، بعد شروع کردند در مقابل شاه و ساواک ایستادگی کردن. از آن طرف هم ساواک برای ما مزاحمت ایجاد می کرد. زندگی ما را بهم میریخت؛ یک روز به امام گفتم: آقا ما چند مرجع داریم؟ امام فرمود: مراجع زیادند. گفتم: پس چرا آنها زیادند و فقط باید شما داد بزنید؟ یک دفعه گفت: خانم به خدا قسم مسئولم اگر تو حاضری فردای قیامت خداوند مرا عذاب کند بگو ساکت بشوم. والله نمی توانم ساکت باشم. خانم امام می گفتند: من تصمیم گرفتم از همان زمان پا به پای امام بروم جلو.

ما باید به وظیفهمان عمل کنیم
این وظیفه برای ما هم که فرزند امام هستیم، هست. از آن رفتگر کف خیابان تا بزرگترین فرد مملکت ما اگر کوتاهی کند فردای قیامت خداوند باز خواستش خواهد کرد چون امام برای همه حجت است؛ امام یک فرد نبود حجتی برای همه ما بود. ما باید وظیفهمان را بشناسیم و به آن عمل کنیم.

امام با قلبی آرام رفت

امام یک جمله در وصیتنامه دارند که می فرمایند: «من با قلبی آرام و با ضمیری مطمئن ...». من به عنوان کسی که لحظات فوت امام کنار امام نشسته و شاهد و ناظر ساعات عمر آخر امام بودم، می گویم که امام همه نوافل خودشان را به صورت خوابیده خواند؛ ساعت یک بعد ازظهر فرمود خانم را بگوئید بیایند؛ فوراً خانم را خبر کردیم آمدند و فرمودند: دخترها را خبر کنید، زن حاج احمد آقا را خبرکنید. ایشان هم آمد. امام هم با هرکس ملاقات می کرد میفرمود: بروید اینجا نباشید بروید خانه.

بعد فرمود اعضای دفتر را بگوئید بیایند. اینها هم یکی یکی آمدند و با امام ملاقات کردند و رفتند امام فرمود به احمد آقا بگوئید بیاید تا حاج احمد آقا در را باز کرد. حالا من نشستم کنار امام دست امام هم در دست من است یک دفع احمد آقا گفت: سلام بابا؛ امام فرمود علیک السلام؛ بابا، احمد، من دارم می روم.

حاج احمد آقا ناراحت شد و گفت: بابا این نقاهتهای بعد از عمل هست شما خوب هستید شما روز به روز دارید بهتر می شوید. امام چیزی نگفت. حاج احمد آقا بغض گلویش را گرفته بود چیزی نتوانست بگوید. آمد پیشانی امام را بوسید و رفت.

امام شروع کرد به مناجات خواندن یک وقت چشم باز کرد و فرمود ساعت چند است؟ گفتم آقا یک ربع داریم به سه؛ دوباره چشم روی هم گذاشت مثل اینکه منتظر ملک الموت است. سر ساعت سه که شد دیدم امام تمام کرد. تا این شد، دکترها سریع شروع کردند شوک به امام زدن که دوباره قلب امام را به کار انداختند.

همه خوشحال شدند که امام برگشت. از اینجا به بعد شروع کردند و اعلام کردند به اطلاعیه دادن و از مردم درخواست کردند به مساجد و حسینیه ها بروند و از خدا بخواهند که امام را به ما برگرداند ساعت نه شب دوباره وضعیت امام بدتر شد.

ساعت ۱۰ دکتر زالی به دکتر عارفی گفت ماساژ قلبی بدهم؟ گفت: هر کاری می خواهی بکن چون کاری از ما بر نمی آید. او هم شروع کرد به ماساژ قلبی تا حاج احمد آقا وارد شد. گفت آقای دکتر عارفی آیا این کارهایی که می کنی برای امام هم فایده دارد؟ گفت: نه!

گفت پس امام را بیشتر از این اذیت نکنید. بگذارید راحت باشد. انا لله و انا الیه راجعون. امید همه قطع شد.
بگذارید مرزها راببندیم بعد رحلت را اعلام کنیم.

آقای هاشمی آمد گفت: بچهها گریه کنید اما داد نزنید. بیاید در راهرو کارتان دارم. رفتیم آنجا و گفت: منافقین با اطلاعیه هایی که ما داده ایم فهمیده اند که امام در حال رحلت است همهشان جمع شدهاند سر مرزها، منتظرند خبر فوت امام را بشنوند تا به ایران حمله کنند لذا من باید بروم حاج احمد آقا را راضی کنم تا فوت امام را اعلام نکند بگذارد ما برویم مرزها را محکم کنیم بعد بیائیم فوت امام را اعلام کنیم.

امام یک دروغ هم به مردم نگفت
آمد خدمت حاج احمد آقا؛ حاج احمد در حیاط بیمارستان نشسته بودند لذا مطلب را با ایشان در میان گذاشت؛ حاج احمد آقا گفت: ببینید آقای رفسنجانی من همین الان به رادیو و تلویزیون اعلام می کنم تا صبح اول وقت قبل از اذان قرآن بگذارند و در اولین اخبار هم فوت امام را اعلام کنند.  گفت: حاج احمد آقا خطر دارد؛ حاج احمد گفت: امام در طول عمرش یک دروغ به مردم نگفت. من هم دروغ نمی گویم. آن مردمی که هشت سال جبهه را اداره کردند اگر الان هم بفهمند به ایران حمله کردهاند امام را رها می کنند و می روند منافقین را سر کوب می کنند، بعد می آیند امام را دفن می کنند.

منبع: بصیرت

نظر شما
پربیننده ها