به گزارش دفاع پرس از استان گلستان، شهید «علی اصغر مهدان» از شهدای طلبه استان گلستان است، که در سطور زیر زندگینامه پربارش را مرور می کنیم:
روحانی شهید علی اصغر مهدان در سال 1341 در روستای سالیکنده از توابع شهرستان کردکوی در خانواده ای متدین و ایثارگر چشم به جهان گشود.
پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی خود در زادگاهش، بلافاصله پس از کسب اجازه از پدر و مادر و علاقه ای که به فراگیری دروس حوزوی داشتند 2 سال در حوزه علمیه گرگان به کسب معارف دینی پرداخت و سپس برای تحصیل به مشهد مقدس عزیمت کرد.
با درخشش نخستین جرقه های انقلاب خود را برای گام نهادن در صحنه های مختلف آماده نمود. او با شروع انقلاب نسبت به بیداری جوانان و پس از پیروزی انقلاب حضور در میادین جنگ را جزء لاینفک زندگی خود قرار داده بود و با استناد به گفتار رسول اکرم(ص) جنگ تحمیلی را در وصیت نامه خود جهاد اصغر معرفی می نماید و پس ازآنکه یکسال از بهترین ایام زندگی خود را درجبهه های کردستان در خدمت به نظام مقدس اسلامی سپری می کند برای پدر خود می نویسد که به این فکر افتاده ام که در این منطقه آنطور که باید و شاید نمی توانم انجام وظیفه کنم. اما برای رضای خدا در اینجا مانده ام و همین احساس مسئولیت مرا از کردستان حرکت می دهد و به طرف سرزمین خون و ایثار و مقاومت، و یا جنوب کشورمان خوزستان روانه می کند.
علی اصغر حضور در جبهه را احساس وظیفه و انجام تکلیف شرعی می پندارد و لحظات حضورش را در جبهه بهترین اوقات زندگی خود می داند.
پس از18 ماه خدمت در جبهه ها، برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس باز میگردد اما بار دیگر با بی قراری برای لبیک به ندای رهبر انقلاب مجددا آماده نبرد با دشمن بعثی می شود. این بار با علم به شهادت به سوی سرنوشت سرخ خود قدم بر می دارد، پدر شهید علی اصغر نقل می کند: قبل از اعزام او به مشهد رفتم و زمانی که مرا می بیند به من می گوید: پدر جان حلالم کن و مرا ببخش و برایم دعا کن که از طرف خدا پذیرفته شوم و با چهره ای خندان وآرامش خاطر به پدر چنین اظهار می دارد: شاید این بار لطف خدا شامل حالم شود وتوفیق شهادت نصیبم گردد. وقتی از او می پرسد: چرا برای خداحافظی به کردکوی نیامده ای می گوید: زیرا نمی خواستم پس از این همه دوری به خانه بر گردم و چیزی مانع رسیدن به هدفم شود.
شهید علی اصغر مهدان برای نبرد شور و هیجان عجیبی داشت و به نقل از همرزمانش انگار خواب شهادت را دیده و یا کسی او را بسوی خود می خواند او با خدا اینگونه نجوا می کند: "خدایا مرا ایمانی عنایت فرما که بی صبرانه منتظر باشم تا عروس پاک شهادت را در ایام جوانی در آغوش بگیرم و به جای لباس زیبای دامادی کفن سرخ برتن نمایم" و خداوند دعای وی را اجابت می کند و شهد شهادت را در یازدهم آبان 1361در منطقه موسیان به او می چشاند.
وصیتنامه
با شنيدن فرمايشات اخير امام، بايد هجرت کرد و از آن اطاقهاي سرپوشيده بيرون آمد و به نداي حسين زمان، اين روح خدا لبيک خروشيد و همچون علی اصغر شش ماهه به حرکت در آمد. اما پدر و مادر مهربان! من به عنوان يک خدمتگزار کوچک مکتب اسلام، در اين جهاد اصغر به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام شدم و من الان بمدت يکسال که در کردستان مشغول انجام وظيفه ميباشم، به اين فکر افتادم که در اين منطقه بطور بايد و شايد نميتوانم انجام وظيفه کنم. هر چند در همين کردستان در اين شش ماهه سال از ديدن مادرم خودداري نمودم و راضي شدم فقط براي رضاي خدا و در اين جا ماندم، اما آن احساس مسئوليت، مرا از کردستان حرکت ميدهد و به طرف سرزمين خون و ايثار و جنوب کشورمان، خوزستان مي کشاند. اينک وصيت نامه (شهادت نامه خود را) با درود به امام زمان(عج) و با درود به شهداي اسلام بالاخص شهداي جنگ تحميلي و با درود به شهداي مظلوم و غريب کردستان و شهداي هفت تير و شهداي جهادگر و جانبازان روستايمان و با درود به اميد مستضعفان، قلب تپنده امت مسلمان و سرچشمه اميد انقلاب، حضرت امام خميني آغاز ميکنم.
پدر و مادرم! از اينکه به خاطر وظيفه شرعيام (چون سرباز امام زمان هستم) اعزام به جبهه ميشوم و از اينکه در اوايل اعزام اين حقير به جبهه حق عليه باطل براي خداحافظي به ديدن شما نيامدم، مرا ميبخشيد. و از اينکه در گذشته اگر خطائي از من در رابطه با شما و ديگران سرزد، اميدوارم که مرا ببخشيد و از همه شما عفو ميطلبم. پدر و مادرم! از بهترين اوقات زندگي ام آن لحظهاي بود که اين حقير اعزام به جبهه ميشدم. خداوندا! توفيق به من عطا بفرما تا بر اثر خود خواهيها و خرد منشيهاي من لطمه به اين راه پر سعادت نزند.
خداوندا! ايماني به من عطا بفرما که تا آن رسالتي که نسبت به مردم محروم کردستان بر دوش خود دارم انجام رسالت کنم. خداوندا! توفيق اطاعت و بندگي به من عطا بفرما. آري، عزيزانم! هر چند که شما زجرها کشيدهايد و چه زحمتها را به خود راه داديد که مرا به اين سن رسانديد. که لا اقل بتوانم در آينده پاسخگويي براي شما باشم ولي چه کنم؟ عزيزان زماني که معشوقم مرا خواست بايد به سراغش بشتابم، چون جز او (الله) کسي را نداريم و اميدوارم که با شهادتم، بتوانم پاسخي به سئوالات شما باشم. اما شما اي عزيزان! اميدوارم بعد از شهادتم اسلحه ام را بر زمين نگذاريد و به جاي من سنگرم را پر کنيد. عزيزان من! قبل از اعزام به جبهه سه راه را انتخاب کردم:
1- يا شهيد ميشوم
2- يا مجروح ميشوم
3- يا آنقدر هستم که تا پيروز شويم.
مهمتر از اين سه راه بايد عرض کنم که ما يکايک پاسداران، جهادگران، درجه داران، افسران و سربازان تا آخرين قطره خونمان در جبهه ميجنگيم و ميخروشيم و تا آخرين نفس به پيش ميرويم، چون ما آمديم با اين خونمان، درخت انقلاب را پر بارتر کنيم، اما اين امام بزرگوارمان، روح خدا تا انقلاب مهدي زنده بماند. پس عزيزان من، پدر و مادر مهربان! گريه بر من نکنيد چون ما کسي نيستيم، از آن خداييم و امانتي در دست شما بوديم و هر موقع خواست بسوي او خواهيم شتافت و شماها براي اباعبدالله(ع) گريه کنيد، براي علي اصغر، علي اکبر، ابوالفضل(ع) و حسين(ع) گريه کنيد. مادرجان! اگر من شهيد شدم مرا مي بخشيد و از يکايک شما عفو ميطلبم. و اما پيامي به امت حزب الهي ايران، اي مردم حزب الله و قهرمان ايران که با افتخار، انقلاب را به پيروزي رسانديد! با وحدت خود سعي کنيد از دست آوردهاي انقلاب با تمام امکان حراست کنيد، چون اين انقلاب وديعه الهي است و همچنين امام عزيزمان و روحانيت متعهد و مبارز و سپاه پاسداران و جهاد سازندگي را تنها و غريب نگذاريد. و پيام کوچک به برادر بزرگم محمد آقا، برادرم! اگر اين حقير لياقت اين را داشتم که به لقاالله بپيوندم شما جنازهام را بگير و به مادرم نشان دهيد و به او بگوئيد که: شما مادري بودي که درس شهادت را به فرزندت آموختيد و همچنين به مادرم بگوئيد که: مادرجان! در عزايم لباس سياه نپوشيد و براي من گريه نکنيد و بيشتر از اين عذابم ندهيد. در پايان از خدايم چنين ميخواهم، خدايا! مرا ايماني عنايت فرما که بي صبرانه منتظر باشم تا عروس پاک شهادت را در ايام جواني در آغوش بگيرم و لباس پاک زيباي دامادي؛ کفن سرخ بر تن نمايم. انشاءالله...
انتهای پیام/